Hadi Ghorbani
Hadi Ghorbani
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

بیماری شایع در میان نویسندگان

کمالگرایی نوعی بیماری ذهنی است که در بین نویسندگان به طرز عجیبی شایع شده و هر ساله تعداد زیادی از آن‌ها را از پای در می‌آورد و از میدان نویسندگی به در می‌کند.

من هم به مانند سایر نویسندگان به این بیماری مبتلا هستم و با وجود تمامی زخم‌ها و ضعف‌هایی که از این بیماری بر وجودم باقی مانده، هنوز تقلایی شجاعانه می‌کنم و هر بار که زمین می‌خورم، دوباره برمی‌خیزم.

کمالگرایی در مسیر نویسندگی من به گونه‌های متفاوتی جلوه‌گری می‌کند، قصد دارم به دو نمونه از آنها اشاره بکنم:

  • مشکل نخست

هر شب به هنگام خواب، خیالی بیمارگونه به ذهنم هجوم می‌آورد و می‌گوید تو نتوانستی هیچ کاری انجام بدهی. به خودت خوب بنگر که هیچ کاری را پیش نبرده‌ای. فلانی را ببین که چقدر خوب پیش رفته ولی تو هنوز کاری نکرده‌ای.

این جمله به منزله آبی است که بر آتش ریخته شود و در آنی تمام گرمای آن را به خود جذب بکند و دیگر چیزی باقی نماند. اما جالب آنجاست که من ساعات طولانی در روز را برای نوشتن صرف می‌کنم ولی گویی خاصیت کمالگرایی آن است که دستاورد‌های ما را حقیر می‌شمارد.

اندیشیدن راجع به آنچه در طول روز انجام داده‌ام خود قدمی رو به جلوست ولی به هیچ عنوان نمی‌توانم شاهد از بین رفتن دستاوردهای خود باشم، نمی‌توانم نظاره‌گر آن باشم که کمالگرایی هر شب آتش به جان دستاورد‌هایم بیفکند و همانطور بر جایم خشکم بزند.(اعترافات یک مالیخولیایی)

اما توانستم راه‌حل این مشکل را بیابم به این صورت که هر روز سه هدف برای خود تعیین بکنم و فقط به انجام آنها بپردازم. من به خود قبولاندم که ربات نیستم تا بتوانم بی‌وقفه کار کنم بلکه احساسات و خستگی بر من عارض می‌شوند و انسان بودن یعنی همان احساسات.

  • مشکل دوم

مورد بعدی معمولا به هنگام شروع داستان رخ می‌دهد. بارها شده که داستانم را شروع نکرده‌ام یا اگر شروع کرده‌ام به قدری در شروع تاخیر به خرج داده‌ام که به کل ایده داستان از ذهنم رخت بربسته یا وقتی که شروع شده و اوضاع هم خوب پیش رفته، در میانه‌های داستان از چیزی که نوشته‌ام رویگردان شده‌ام.

بهانه تاخیر چیزی نیست جز اینکه با خود می‌گویم بهتر است ابتدا راجع به گفت‌وگونویسی بخوانم یا راجع به صحنه‌پردازی بخوانم دریغ از آنکه تمامی این موانع در بازنویسی حل می‌شود.

متاسفانه بارزترین شاخصه افراد کمالگرا وسواس آن‌هاست. اینکه یک کار را بی عیب و نقص شروع کنند. بارها شده که به هنگام شروع داستان، افکار مالیخولیایی به ذهنم هجوم می‌آورند و می‌گویند که این کتاب قرار است شاهکار شود پس باید بی‌غلط باشد یا اینکه بهتر است راجع به داستان‌نویسی مطالعه بکنی و بعد شروع به نوشتن بکنی و به همین راحتی نوشتن داستان لغو می‌شود.

اما راه‌حل مشکل دوم، جمله‌ای از جیمز کلیر در کتاب قدرت شروع ناقص است:

وسواس درباره بهترین استراتژی، بهترین رژیم غذایی و بهترین باشگاه گلف راهی زیرکانه برای فرار از انجام کارهایی سخت است.

قرص شجاعت نداریم یا دست کم هنوز تولید نشده لاجرم تنها راه شروع است باید فانوس‌ نویسندگی‌تان را بردارید و در مسیرتاریکی که پیش رو دارید به جستجو بپردازید.(فانوس نویسندگی)

شروعبیماری شایعنویسندهجیمزکلیرکمال‌گرایی
یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید