Hadi Ghorbani
Hadi Ghorbani
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

تو فکرت نیستی | در باب شکست‌هایی که خودمان به خودمان تحمیل می‌کنیم

وقتی به شباهت‌‌های میان خود و پدرم می‌نگرم، گمان می‌کنم آینده من هم بدون شک مثل او خواهد بود. اینکه من هم به مانند او معلم می‌شوم و سی سال از عمرم را صرف خدمت به کشوری می‌کنم که هیچ ارزشی برایم قائل نیست. اینکه من هم به مانند او باید تمام سال‌های زندگی‌ام را با این حسرت بگذرانم که چرا بعد از سی سال خدمت نمی‌توانم یک ماشین برای خود بخرم. البته منظورم این نیست که معلمی بد باشد چون من عاشق معلم بودن هستم.

جدای از این‌ها، شکست‌های پدرم بیشتر به چشمم می‌آیند. وقتی در آیینه حمام به خودم خیره می‌شوم و شباهت میان‌مان را درمی‌یابم، با خود می‌گویم یعنی من هم به تمامی شکست‌های او دچار خواهم شد؟ یعنی تمام تلاش‌هایی که می‌کنم بیهوده‌اند؟

ناگفته نماند پدرم تنها مورد نیست. فکر من اینگونه است که وقتی در خیابان قدم می‌زنم و معتادی را می‌بینم خیلی زود شروع به مقایسه می‌کند. می‌گوید تو هم چند سال بعد شبیه او می‌شوی چون شرایط مدام سخت و سخت‌تر می‌شود. روزی می‌رسد تو هم مثل او گوشه‌ای از خیابان دراز می‌کشی و توهم می‌زنی.

سابق گفته بودم قسمت، تقدیر و سرنوشت را قبول ندارم. برایم معنا ندارد حرف‌های اینچنینی را بپذیرم:

  • روزی هر کسی وقتی به دنیا میاد روی پیشونیش نوشته شده.
  • قسمت همون چیزیه که اتفاق میفته.
  • قسمت بود دیگه حالا اشکال نداره.
  • مقدر شده بود به فلان چیز نرسی حالا بیخیال.

این جمله‌ها بوی جبر می‌دهند و من جبر را قبول ندارم. معتقدم علت و معلولی وجود دارد. اگر اتفاقی می‌افتد و در نتیجه آن اتفاق سود و زیانی نصیب‌مان می‌شود، به خاطر علتی است که اتفاق افتاده. بنابراین اگر الان به فکر باشم و حرکت کنم، حال و آینده‌ام متفاوت خواهد بود در غیر اینصورت خیر.

این مطلب رو بهت توصیه می‌کنم: (چطوری خودم رو در برابر آسیب‌ها بیمه کنم؟)

از بحث دور نشویم. وقتی ذهنم چنین حکم‌هایی صادر می‌کند، تمام تلاش خود را به کار می‌برم تا هر طور شده تفاوتی میان خود و دیگران ایجاد کنم. اما در نهایت این تلاش‌ها هم به شکست ختم می‌شوند چون هر قدر متفاوت باشی دست‌کم یک نفر پیدا می‌شود که شبیه تو است. در این لحظه به خود می‌گویم گند زدی.

اما نمی‌شود تا ابد در این گرداب بمانم. باید هر طور شده از آن بِرَهم. اینکه گمان کنم شبیه دیگران هستم، زاییده فکر و خیال خودم است. آیا کسی به من گفته آینده‌ام شبیه پدرم یا معتاد خیابان می‌شود؟ آیا کسی به من گفته قرار است سرنوشت را بپذیرم؟ هر چه هست از گور ذهنم برمی‌خیزد پس به خود می‌گویم:

«تو فکرت نیستی، اینکه فکر می‌کنی شبیه دیگران میشی رو خودت ایجاد کردی پس می‌تونی خودت هم از بین ببری. یه نگاه به مسیری که طی کردی بنداز. کدوم از اطرافیانت تونستن توانایی‌های تو رو به دست بیارن؟ کدومشون تونستن دقت تو رو داشته باشن؟ کدومشون تونستن مثل تو برن دنبال علاقه‌هاشون؟ تو فکرت نیستی.»

✌ دوست دارم بدانم آیا برای شما هم پیش آمده گمان کنید دستی قدرتمند سعی دارد به عاقبت دیگران دچارتان کند؟ منظورم اینست حس می‌کنید اختیاری ندارید و دارند اجبارتان می‌کنند؟ اگر چنین حسی دارید حتمن برایم بنویسید چون دوست دارم آن را بدانم و با شما همدرد باشم.


فکرت نیستیتوسعه فردیروانشناسیمدیریت فردی
یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید