Hadi Ghorbani
Hadi Ghorbani
خواندن ۱۴ دقیقه·۵ ماه پیش

جبر روانی | آیا قرار است شبیه والدین‌مان شویم؟

هشت سال پیش در یک روز داغ و طاقت‌فرسای تابستانی با ابوی به خانه بازمی‌گشتیم. از من پرسید چه هدفی برای آینده دارم و می‌خواهم چکار کنم؟ با شوق و ذوق آرزویم را برایش تعریف کردم؛ اینکه می‌خواهم پولدار شوم و با تحصیلاتم به مردم دنیا کمک کنم. پس از اتمام حرف‌هایم سکوتی معنادار میان‌مان فرا گرفت و سپس با هزار مثال و مقدمه به من قبولاند که فقیرزاده فقیر می‌شود و ثروتمندزاده ثروتمند. بعد از شنیدن نتیجه پایانی، با اندوهی کشنده به این اندیشیدم که آیا جبر روانی کار خودش را می‌کند؟ آیا من هم مانند او می‌شوم؟

راستش را بخواهید زندگی من پس از شنیدن این جمله به کلی تغییر کرد. با خود گفتم اگر قرار است مثل پدرم شوم پس تلاش‌هایم به چه دردی می‌خورند؟ اما من هرگز نتوانستم این جمله و اعتقاد پشت آن را بپذیرم. از آن پس جنگی بی‌سابقه درونم برپا شد و تا به همین امروز ادامه دارد. من معتقدم اگر سرنوشت ما از قبل تعیین شده و همگی مجبور هستیم پس زندگی انسان به طور کلی لغو است. برای این مقصودم دلایلی هم دارم اما ابتدا لازم است با مفهوم جبر روانی بیشتر آشنا شویم.

جبر روانی (Psychic determinism) یا اصل علیت (Causality) چیست؟

نخستین بار زیگموند فروید بود که مفهوم جبر روانی را در پاسخ به برخی از رفتارهای بزرگسالی به کار برد. او معتقد بود بسیاری از رفتارهایی که افراد در دوران بزرگسالی از خود بروز می‌دهند حاصل شش سال اول زندگی‌شان است یعنی سال‌هایی که افراد کنترل چندانی بر زندگی‌شان ندارند. حال تمامی برخوردها و تربیت‌های والدین به مرور زمان در ناخودآگاه تثبیت می‌شوند و در دوران بزرگسالی پایه و اساس رفتارهای فردی قرار می‌گیرند.

اما این پایان کار نیست و نباید از نکته‌ای اساسی در تعریف فروید از جبر روانی غافل شویم. برخلاف ظاهر جبر روانی فروید معتقد به اصل علیت (Causality) بود یعنی تمامی رفتارهای آدمی بدون دلیل نیستند و عاملی موجب ایجاد آن‌ها می‌شود. منتهی مراتب این عوامل در ناخودآگاه مدفون شده‌اند و به طور غیر مستقیم رفتارمان را تحت تاثیر قرار می‌دهند. با این حساب می‌توانیم در تعریف جبر روانی بگوییم:

«جبر روانی یعنی اعتقاد به اینکه رفتارهای فرد حاصل تجربیات شش سال اول زندگی است که به مرور زمان در ناخودآگاه مدفون شده‌اند و رفتارهای بعدی او را تحت تاثیر قرار می‌دهند.»

صد البته فروید بیکار نمی‌نشیند و دلیلی هم برای وجود مفهوم جبر روانی برمی‌شمارد. او با استفاده از روش تداعی آزاد به بیماران این اجازه را می‌داد در حالی که روی کاناپه لمیده‌اند از زندگی‌ و فعالیت‌های روزانه‌شان تعریف کنند. حال بیماران بسیاری از اوقات دچار لغزش‌های زبانی می‌شدند و ناخواسته اطلاعاتی از ناخودآگاه‌شان بیرون می‌ریختند. به محض برون‌ریزی، فروید آن‌ها را شکار می‌کرد و از بیماران می‌خواست در مورد آن بیشتر توضیح دهند.

جبر روانی چه تفاوتی با جبر فلسفی دارد؟

ممکن است با شنیدن واژه جبر روانی گمان کنیم این کلمه با جبر فلسفی ارتباط دارد؛ خب تا حدودی همین طور است. مضمون جبر در هر دو مقوله یکسان می‌باشد ولی شاخصه اصلی جبر روانی در ایجاد آن توسط نیروهای ناخودآگاه است. مثال زیر بهترین نمونه برای توضیح تفاوت بین این دو مقوله است:

فرض کنیم قطاری بر روی ریل در حال حرکت است. قطار نماد اقدام‌ها و ریل نماد سلسله وقایعی‌ست که اقدام‌هایمان را هدایت می‌کند. با در نظر داشتن این مفهوم می‌گوییم که جبر فلسفی هیچگاه نمی‌گوید چه چیزی موجب ایجاد ریل شده بلکه تنها این نکته را به ما گوشزد می‌کند که قطار غیر از این ریل، مسیر دیگری ندارد. اما در جبر روانی، ریل زیر زمین مدفون است و ما تنها قادر به دیدن حرکت قطار هستیم. ما می‌بینیم که قطار حرکت می‌کند اما دلیل حرکت آن در این مسیر برایمان ناآشکار است. (ریل مدفون نماد ناخودآگاه است.)

سه عامل اصلی در ایجاد جبر روانی

همان طور که گفتیم فروید معتقد بود جبر روانی حاصل شش سال اول زندگی است اما من معتقدم این مقوله در دوران نوجوانی هم اتفاق می‌افتد. کنترل والدین تنها منحصر به شش سال اول زندگی نیست و در بیشتر خانواده‌ها افراد تا پایان ده دوم زندگی‌شان همچنان در سیطره خانواده قرار دارند. از این رو در بین دلایلی که ذکر می‌کنیم برخی از آن‌ها عمومیت سنی بیشتری دارند:

عوامل خانوادگی

کودک خردسال در بدترین شرایط محیطی نیز از خانواده خود روی برنمی‌گرداند. از آنجایی که ناشناخته‌های دنیا فراوانند، او مجبور است محیط امن ابتدایی خود را حفظ کرده و از آن پناه یابد. از این رو هر چه خانواده به او پیشکش می‌کنند را با کمال میل می‌پذیرد چرا که گمان می‌کند کسی غیر از آن‌ها مراقب او نخواهد بود. چه بسا پذیرش در این دوران به مراتب شدیدتر است چون مغز او برای تطبیق با محیط بالاترین آمادگی را داراست. موارد زیر تنها بخش کوچکی از عوامل خانوادگی جبر روانی به شمار می‌روند:

  • ناتوانی در مدیریت اضطراب

پس از گذشت بیست و چهار سال، جر و بحث‌های والدینم تمامی ندارد. آن‌ها بدون استثنا تمام این مدت را به بحث و مشاجره گذرانده‌اند. روزی را در زندگی‌ام به یاد نمی‌آورم که صدای داد و فریادهایشان را نشنیده باشم. با کمال تاسف آن‌ها هرگز نتوانستند منطق را به مشاجره‌ها راه دهند و من یقین پیدا کردم ازدواج و زندگی مشترک تمامن جنگ و دعواست. در دوازده سالگی با خودم عهد کردم هرگز ازدواج نکنم چون چه فایده‌ای دارد هر روز خود را با داد و فریاد سپری کنم؟

من باور کردم اگر ازدواج کنم شبیه پدرم می‌شوم و هیچ راهی برای فرار از این مخمصه وجود ندارد. شاید برایتان عجیب باشد ولی من نیز ناخواسته به داد و هوار کردن روی آورده بودم.

شاید برایتان مفید باشد: (نظریه پلی وگال| تروماهای کودکی چگونه تا پایان عمر باقی می‌مانند)

  • ناتوانی در ایجاد عزت نفس

سرکوفت زدن بخش جدایی‌ناپذیر تربیت والدین ایرانی است. از همان روز نخست بچه‌های دوست و آشنا را به سرمان می‌کوبند. ضرب‌المثل مرغ همسایه غاز است بهترین توضیح برای اقدام ناعادلانه آن‌هاست. استمرار برخوردهای اینچنینی در نهایت منجر به درماندگی آموخته شده می‌شود؛ زمانی که فرد به یقین می‌رسد بدبخت شده و کاری از دستش برنمی‌آید.

متاسفانه در این مورد هم والدینم نقش زرینی از خود به جای گذاشته‌اند. از همان ابتدا سرکوفت برادر بزرگترم را می‌خوردم که چرا او کار عملی‌اش خوب است اما تو بی‌عرضه‌ای؟ واقعیتش را بخواهید من خدای کتاب‌ها بودم، روزی نبود که کتاب نخوانم ولی مرغ همسایه غاز است. از من نوجوان چه انتظاری می‌رفت جز اینکه تمام تلاش خود را به کار گیرم تا بلکه اندکی توجه‌شان را جلب کنم. حاصل هیچ بود. سرکوفت‌ها شدیدتر و رقت‌انگیزتر می‌شدند.

اگر تجربه برخوردهای اینچنینی را در زندگی‌ خانوادگی‌تان دارید، خوب می‌فهمید حاصل آن چقدر وحشتناک است. اکنون که در دوران بزرگسالی‌ام قرار دارم و آسیب‌ها را شناسایی کرده‌ام، همچنان به صورت ناخودآگاه دستاوردهایم را خوار می‌شمارم.

شاید برایتان مفید باشد: (درماندگی آموخته شده چیست؟)

  • ناتوانی در مسئولیت‌پذیری

روند مختل کردن مسئولیت‌پذیری بسیار ساده است. به فرزندان‌مان فرصت آزمایش ندهیم و در تمامی سنین برایشان تصمیم بگیریم. خرابی آینده چنین فرزندانی تضمین شده است. آن‌ها در آینده ترسوهایی بی‌نظیر می‌شوند؛ افرادی که برای دستشویی رفتن هم از شما اجازه خواهند گرفت.

خلاصی از چنین تسلطی بسیار طاقت‌فرسا و عذاب‌آور است. هرگونه تلاش برای استقلال نوعی تمرد است پس باید سرکوب ‌شود. بایستی اعتراف کنم برای خلاصی از این تسلط‌ها چاره‌ای جز تمرد و گاهی اوقات جر و بحث‌های خفیف نداریم. تجربه شخصی به من ثابت کرده باید در برابر والدین هم خط قرمز تعیین کنیم و اجازه ندهیم به محیط‌مان نفوذ کنند.

  • ناتوانی در ایجاد اعتماد

ما رسم وحشتناکی به نام «کشو چک‌کنی» داشتیم. به این شکل که والدین به صورت تصادفی و کاملن ناخوانده به اتاق‌هایمان هجوم می‌آوردند و کشوهایمان را بیرون می‌ریختند. هر مورد غیرعادی و نامعمول بهانه‌ای برای کتک بود. از لباس‌های کثیف گرفته تا اشیاء داخل کشوها همگی مورد بررسی قرار می‌گرفتند و پس از دو ساعت نظارت دردناک، همه چیز به پایان می‌رسید. آن روز بدترین روز من در هر ماه بود.

بایستی اعتراف کنم والدینم هیچگاه به من اعتماد نکردند. من کودک صادقی بودم و دروغ نمی‌گفتم اما آن‌ها باورم نمی‌کردند و مدام بر سرم فریاد می‌‎کشیدند یا تنبیهم می‌کردند. من به این یقین رسیدم چیزی به نام صداقت وجود ندارد و تصمیم گرفتم عامدانه بازی‌شان دهم. بسیار لذت می‌بردم و از برانگیختن واکنش‌های آن‌ها حظ می‌کردم.

عوامل اجتماعی

جامعه همان خانواده است با این تفاوت که هجوم آن بی‌رحمانه‌تر و تبعاتش گسترده‌تر است. دیگر خبری از آغوش گرم و قربان صدقه‌های بی‌وقفه خانواده نیست و کوچک‌ترین بی‌احتیاطی به بدترین شکل ممکن تنبیه‌مان می‌کند. ولیکن با این وجود چاره‌ای جز بیرون رفتن نداریم، نمی‌توانیم تا ابد در محیط امن خود باقی بمانیم. در ادامه به برخی از عوامل اجتماعی جبر روانی اشاره می‌کنم:

  • ناتوانی در تاثیرگذاری اجتماعی

وقتی دانش‌آموزی می‌گوید از مدرسه متنفر است به او حق می‌دهم. در بهترین حالت می‌توانم مدرسه را به گاوداری تشبیه کنم با این تفاوت که درون آن گاو نه، بلکه انسان زندگی می‌کند. سال‌های مدرسه بدترین ایام زندگی من بودند؛ معلم‌ها، مدیر و ناظم مثل جلاد برخورد می‌کردند و تمامی این‌ها در حالی بود که من هفت ساله بودم. معلم اول دبستان‌ یک زن سلیطه بی‌سر و پا بود که به خاطر ریختن دو قطره چسب روی روپوش مدرسه‌ام، هر روز بر سرم فریاد می‌زد و خط‌کش چوبی نثارم می‌کرد.

قریب به نود درصد معلم‌هایم ادعا می‌کردند ما بی‌عرضه هستیم و در آینده هیچ عنی نخواهیم شد. هنوز تمام آن فریادها و توهین‌ها در گوشم می‌پیچد. نتیجه چیست؟ باورمان شده بود که بی‌لیاقت هستیم و آینده‌مان محکوم به نابودی است.

باری، اکنون دیگر خبری از آن سبک‌های قدیمی خشن نیست ولی معلم‌های بیسواد همچنان در مدارس حکمفرمایی می‌کنند. آن‌ها هیچ سررشته‌ای از روانشناسی و نحوه برخورد با انسان‌ها ندارند و به طرز وقیحانه‌ای از خودراضی هستند.

  • نابود کردن فردیت به بهای همرنگی با جماعت

ضرب‌المثل «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» بهانه‌ای است تا تفاوت‌هایمان را سرکوب کرده و به بهانه نجات اجتماع فردیت‌مان را لگدمال کنیم. با این تفاسیر دیگر با جامعه طرف نیستیم بلکه یک گردان داریم و خوش به حال فرماندهان که می‌توانند به هر طرفی که دلشان خواست هدایت‌مان کنند. مگر جامعه غیر از تفاوت‌هاست؟ چه بلایی بر سر فردیت‌مان می‌آید؟

یکی از نمونه‌های بارز جبر روانی آنجایی است که اعتقاداتی همانند ملی‌گرایی افراطی به میان می‌آید. مجبورمان می‌کنند به بهانه حفظ ملت از ارزش‌های خودمان بگذریم و فدای ارزش دیگران شویم. افراد چنین جامعه‌ای گمان خواهند کرد هیچ چاره‌ای در برابر اتهام‌های افراطی نخواهند داشت و باید هر طور شده سکوت کنند و تن به بلا دهند. این گفته از فردیک آمیل الهام‌بخش می‌تواند امیدوارکننده باشد:

«یاد بگیرید که خود را محدود کنید، خود را با چیزی مشخص یا کاری مشخص راضی کنید. جرئت داشته باشید همان باشید که هستید و یاد بگیرید با وقار تمام چیزهایی را که نیستید کنار بگذارید و به فردیت خودتان ایمان داشته باشید.»

عوامل فردی

از ماست که بر ماست. گاهی برخی اقدام‌هایی که انجام می‌دهیم تف سربالاست و تف سربالا روی صورت خودمان فرود می‌آید. شناسایی این قید و بندها به مراتب از دو مورد بالایی دشوارتر است چرا که مکانیسم‌های دفاعی در پنهان کردن هر چه عمیق‌تر آن‌ها یاری می‌رسانند. به عنوان مثال هر قدر کودکی خشن‌تری را پشت سر گذاشته باشیم، بزرگسالی بی‌ثبات‌تری را پیش رو خواهیم داشت. حال در چنین شرایطی چگونه می‌توانیم ثبات را به خودمان بازگردانیم؟ مکانیسم‌های دفاعی. صد البته به گفته فروید استفاده از مکانیسم‌های دفاعی ضروری است اما زیاده‌روی در آن‌ها موجب می‌شود دستیابی به زندگی آگاهانه را محال بدانیم.

شاید برایتان مفید باشد: (معرفی ۱۹ مورد از مکانیسم‌های دفاعی پرکاربرد)

دو اشکال اساسی جبر روانی

باید بپذیریم جبر روانی حقیقت دارد. ما بسیاری از اوقات در حال بروز رفتارهایی هستیم که حاصل خودمان نیست و از خانواده یا اجتماع به ارث برده‌ایم. اما این توارث به معنای ناتوانی در تغییرپذیری نیست. در ادامه به دو اشکال مهم جبر روانی اشاره می‌کنیم و پی می‌بریم جبر روانی نه تنها مضر بلکه غیرمنطقی هم است:

  • پاداش و تنبیه بی‌معنا می‌شوند

بیایید فرض کنیم مرتکب قتل شده‌ایم و ما را به دادگاه برده‌اند. پس از بررسی شواهد و اتلاف وقت بسیار حکم اعدام‌مان را صادر می‌کنند. اگر قائل به جبر روانی باشیم این حکم اعدام کاملن مسخره به نظر می‌رسد چون تنبیه بابت کاری که مجبور بوده‌ایم بی‌معناست. می‌توانیم بگوییم در کشتن هیچ اختیاری نداشته‌ایم و مجبور بوده‌ایم. آیا این گفته، بهانه محکمه‌پسندی است؟ آیا می‌توان به آن اعتنا کرد؟

ماجرا از سوی دیگر هم صادق است. در مسابقه‌ای برنده می‌شویم و جایزه بزرگی دریافت می‌کنیم. اگر قائل به جبر روانی باشیم دریافت جایزه هم کاملن بی‌معناست. ما مجبور بوده‌ایم تلاش کنیم تا برنده شویم پس جایزه گرفتن کشک است.

  • معنای زندگی از بین می‌رود

زندگی چیزی به جز اختیار و تغییر نیست. اگر کنترلی بر تصمیم‌های زندگی‌مان نداشته باشیم و مثل همان قطار در یک خط صاف حرکت کنیم، فایده زندگی چیست؟ چه بسا انسان بودن‌مان هم زیر سوال می‌رود چون وقتی نتوانم برای زندگی‌ام انتخاب کنم هیچ فرقی با حیوان و گیاه ندارم. به این فکر کنید که حتی درمان‌های روان‌پزشکی نیز همگی بی‌تاثیر می‌شوند چون وقتی قرار نیست تغییر کنیم، انگیزه تغییر به چه دردی می‌خورد؟ این گفته پُل تیلیچ قابل تامل است:

«آدمی فقط در لحظه تصمیم است که واقعن انسان می‌شود.»

چگونه خود را از سلطه جبر روانی آزاد کنیم؟

همان طور که گفتیم تغییرناپذیری جبر روانی کاملن غیرمنطقی‌ست و معنای زندگی به طور کلی زیر سوال می‌رود. طبق این اساس در ادامه به روشی سه مرحله‌ای اشاره می‌کنم که می‌تواند ما را از سلطه جبر روانی برهاند. فراموش نکنیم که بدون انجام تمرین تغییر نخواهیم کرد. شاید همین حالا گمان کنیم این بار نیز تغییری در کار نیست ولی مسئله پاره کردن زنجیر است. برخی باورها یک شبه ایجاد نشده‌اند تا بخواهند یک شبه از بین بروند.

مرحله اول؛ باید تفکرمان را تغییر دهیم

هسته جبر روانی در تمرکز بر چیزهایی نهفته که هیچ کنترلی بر آن‌ها نداریم. وقتی تمرکز خود را به این گونه وقایع معطوف کردیم، بارقه امید تغییر را به آسانی نابود می‌کنیم و اجازه می‌دهیم جبر کنترل‌مان کند. حال باید چه اقدامی در پیش بگیریم؟

نیک ترنتون در کتاب زیاد بهش فکر نکن پنج توصیه اساسی برای تغییر طرز تفکر برمی‌شمارد. در ادامه به طور خلاصه این موارد را بررسی می‌کنیم:

  • بر آنچه تمرکز کنید که می‌توانید کنترل کنید، نه آنچه نمی‌توانید

ناتوانی بخش بزرگی از نگرانی‌هایمان را تشکیل می‌دهد. در مواجهه با موقعیت‌های مختلف دوست داریم کاری انجام دهیم اما وقتی توانایی آن را در خود نمی‌یابیم سرخورده می‌شویم. به عنوان مثال با خودمان می‌گوییم ای کاش شرایط مالی بهتری داشتم در حالی که کنترل گذشته از دستمان خارج است.

  • بر آنچه تمرکز کنید که می‌توانید انجام دهید نه آنچه نمی‌توانید

اقدام کردن حتمی‌ترین راه برای نجات از اضطراب و نگرانی است ولی بایستی دقت کنیم تا وظیفه‌ای برگزینیم که قابل انجام باشد. به عنوان مثال می‌خواهید کتابی چاپ کنید اما روند اداری نگران‌تان می‌کند. در چنین شرایطی فقط می‌توانیم روی نوشتن کتاب تمرکز کنیم نه سایر چیزها.

  • بر آنچه تمرکز کنید که دارید، نه آنچه ندارید

دوستی به من می‌گفت:« مبادا به میز کناری خیره شوی و غذایت سرد شود.» یعنی مبادا به توانایی‌های دیگری فکر کنی و توانایی‌های خود را فراموش کنی. خوب به خاطر داشته باشید که در مورد شانس صحبت نمی‌کنیم بلکه دستاوردها را در نظر داریم. نعمت‌های خدادادی جایی در این نگرش ندارند.

  • بر زمان حال تمرکز کنید، نه گذشته نه آینده

گذشته هر کداممان منبع دردها و حسرت‌هایی است که دوست داریم هر طور شده تغییرشان دهیم. ساعت‌ها متمادی زندگی را صرف نشخوار فکری می‌کنیم اما نمی‌توانیم یک ثانیه هم به عقب بازگردیم. این جمله درست است ولی آنقدر شنیده‌ایم تبدیل به کلیشه شده. بایستی عمل کنیم.

  • بر آنچه نیاز دارید تمرکز کنید، نه آنچه می‌خواهید

نیاز یعنی چیزهایی که بدون آن‌ها زندگی‌ام با اختلال مواجه می‌شود اما خواسته اینطور نیست. بسیاری از اوقات خواسته‌ها به قدری پررنگ می‌شوند که نیازها را فراموش می‌کنیم. به عنوان مثال من دست ندارم ولی به جای دوباره دست داشتن، برای پیانو نواختن آرزو می‌کنم. همین قدر بی‌منطق و ناراحت‌کننده.

مرحله دوم؛ خرده‌عادت‌های جدید بسازیم

کمالگرایی اقتضا می‌کند تا به یکباره جهشی بزرگ و بی‌نقص ایجاد کنیم و مرزهای توسعه فردی را جابجا کنیم. این فانتزی‌های هالیوودی را باید دور بریزیم. همین فانتزی‌ها هستند که موجب جبر روانی و درماندگی آموخته شده می‌شوند. معلوم است وقتی بزرگ شروع کنیم خیلی زود خسته می‌شویم و عقب می‌کشیم. پس چگونه شروع کنیم؟

جیمز کلیر در کتاب عادت‌های اتمی به ما توصیه می‌کند تا از موارد کوچک شروع کنیم. او این موارد کوچک را خرده‌عادت‌ها می‌نامد. نه آنقدر دشوارند که نتوانیم اجرایشان کنیم و نه آنقدر آسان هستند که تنبل‌مان کنند. این توصیه از کتاب عادت‌های اتمی موید توصیه ماست:

«یک درصد پیشرفت شخصی در هر روز به این معنی است که سال آینده در همان زمان ۳۷ برابر بهتر خواهید شد.»

مرحله سوم؛ به حال فکر کنیم

ریشه جبر روانی از گذشته تغذیه می‌کند. مدام به خود گوشزد می‌کنیم گذشته وحشتناکی داشته‌ایم و به راحتی حال را از کف می‌دهیم. می‌دانم در حال زندگی کردن دشوار است اما با تمرین امکان‌پذیر است. اگر در روز سه دقیقه را به مدیتیشن اختصاص دهیم، دست‌کم می‌توانیم به خود بابت سه دقیقه زندگی در زمان حال افتخار کنیم. این عالی است، ما سه دقیقه به جبر روانی کمتر خوراک داده‌ایم.

جبر روانی تغییرپذیر است

ما پدرمان نیستیم، مادرمان نیستیم، جامعه نیستیم. ما خودمان هستیم، با تمام نقص‌ها و کاستی‌هایش. هر لحظه توانایی آن را داریم تا فرمان را به دست بگیریم و از مسیری که طی می‌کنیم خارج شویم. می‌دانیم بسیاری از سختی‌هایی که در حال حاضر تحمل می‌کنیم تقصیر خودمان نبوده اما این را هم می‌دانیم که مجبور به تن دادن نیستیم. اینکه این مقاله را خوانده‌اید یک نشانه از تغییر است. بیایید بدون معطلی تغییر کنیم.

روانشناسیروانشناسی کودکروانشناسی خانوادهخانوادهمشاوره خانواده
یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید