وقتی به زندگی آگاهانه میاندیشم ناخواسته یکی از آن عابدهای چینی را در نظرم مجسم میکنم که بر یک بلندی چهار زانو نشسته و در حال انجام مدیتیشن است. این تصویر کلیشهای بیانگر نگاه عوامانه به مسئله زندگی آگاهانه یا خودآگاهی است. این مسیر آنقدرها هم که فکر میکنیم گل و بلبل نیست. اینطور نیست که با توجه کردن به نفسهایمان تمام مسیر طی شود بلکه رنجهایی را نیز بایستی تحمل کرد. در ادامه قصد دارم به برخی از واقعیتهای این مسیر پرفراز و نشیب اشاره کنم:
همانطور که دزدها برای لو نرفتن و قایم شدن از تاریکی شب استفاده میکنند، جنبههای منفی وجود نیز از روشنایی بیزارند و به تاریکی پناه میبرند. این یعنی نمیتوانیم تا پایان عمرمان روی سطح آفتابی پرسه بزنیم بلکه بایستی وارد تاریکی شده و الهههای خفته را بیدار کنیم. نمیخواهم اغراق کنم اما چیزهای باارزش را هرگز در سطح به جای نمیگذارند بلکه در اعماق دفن میکنند.
موراکامی در کتاب داستاننویسی به مثابه شغل میگوید:
«ایدههای خالص از درون نشأت میگیرند اما میبایست مراقب باشیم چیزهای اشتباهی را از تاریکی بیرون نکشیم.»
به بیانی روشنتر تاریکی بیخطر نیست؛ هم نیروی شر دارد و هم نیروی خیر. هر بار ورود و خروج مستلزم نبردی طاقتفرساست. باید مراقب باشیم برخی چیزها هرگز از تاریکی بیرون نیایند چرا که زشتیشان میتواند زندگی را به کاممان تلخ کند. به قول نیچه در کتاب فراسوی نیک و بد:
«آن کس که با هیولاها میجنگد خود بایستی مراقب باشد تا تبدیل به هیولا نشود؛ آنگاه که به تاریکی مینگرید، چشمانی از تاریکی نیز به شما مینگرند.»
دو انتخاب بیشتر نداریم؛ تمام مسیر را در تاریکی سپری کنیم و از تلههای کشنده بهراسیم یا خود بسوزیم و درد سوختن را تحمل کنیم. در هر صورت باید یکی را برگزینیم، نمیتوانیم از انتخاب هم طفره برویم چرا که انتخاب نکردن نوعی انتخاب است. من مورد دوم را برگزیدم اما ویلیام فاکنر میگوید:
«وقتی در تاریکی کبریتی روشن میکنید برای این نیست که بهتر ببینید بلکه میخواهید متوجه شوید دورتان چقدر تاریک است.»