
چندی است که حالم خوب نیست. شاید باورتان نشود ولی برای پی بردن به این نکته سه ماهی زمان لازم بود. یک روز از خواب برخاستم و احساس کردم که هیچ توانی برای ادامه دادن ندارم. منتهی برخاستم و ادامه دادم تا اینکه هفته گذشته فهمیدم که از زندگیام راضی نیستم و دلیل این عدم رضایت چیزی نیست جز پذیرش رضایت ساختگی.
من معتقدم اولویتبندی یا تعیین اینکه چه کاری در لحظه حال ضروری است، کمک شایانی به دوام آوردن میکند. اگر کار ضروری را تشخیص ندهیم، تمام روز سرگردان خواهیم بود. وقتی به سه ماه گذشته مینگرم، هیچ دستاورد بخصوصی در زندگیام مشاهده نمیکنم. من فقط دست و پا زدهام. اینطور نبوده که کاری انجام ندهم بلکه انجام دادهام اما آنچه انجام دادهام ضروری نبوده یا مانعی از موانع زندگیام را برطرف نکرده.
مثل این میماند که پس از استخراج کردن طلا و از بین بردن ناخالصیهای آن، خود طلا را دور بیندازیم و به ناخالصیها بچسبیم. بگذارید برای روشنتر شدن مقصودم برخی از موارد را ذکر کنم:
به جای خواندن مقالههای مرتبط با پایاننامهام، به خواندن رمان بسنده کردم.
به جای یافتن منابع مورد نظر رشتهام، ساعتهای طولانی را به نوشتن سپری کردم.
به جای فرا گرفتن برخی مهارتهای تجربی و ضروری رشتهام، یادگیری زبان جدید را آغاز کردم.
صادقانه نظر میدهم؛ من گند زدهام. کاری که با زمانم انجام دادهام تنبلی و بطالت نیست بلکه فراتر از آن است. اکنون پس از گذشت سه ماه به نکتهای اساسی پی میبرم:
فارغ از اینکه چه کاری را دوست داریم و چه کاری را دوست نداریم، در بیشتر مواقع تنها انجام آنچه ضروری است میتواند رضایت را به زندگیمان تزریق کند.
باری، کاری که دوست داریم انجامش بدهیم ارزش خودش را دارد منتهی نباید فراموش کنیم برخی موارد علیرغم زیباییشان قادر به حل مشکلاتمان نیستند.