باور عمومی جامعه بر آنست که والدین میتوانند با مقایسه کردن فرزندان، انگیزه مورد نیاز برای ادامه مسیر را به آنها تزریق کنند. کاری با غلط یا درست بودن این باور نداریم اما بیایید برای نخستین بار به فرزندانمان این اجازه را بدهیم که آنها ما را مقایسه کنند. به عنوان مثال میتوانند بگویند: چرا همانند فلان والدین ثروتمند نیستید، چرا نتوانستید همانند فلان والدین رابطه خوبی با یکدیگر برقرار کنید و یا چرا همانند فلان پدر یا مادر تحصیل کرده نیستید؟
به عنوان والدین از شنیدن این جملهها چه احساسی بهمان دست میدهد؟ آیا از قرار گرفتن در مقام مقایسه ناعادلانه و غیرمنطقی راضی هستیم؟ صد البته چنین نیست منتهی بایستی به احساس فرزندانمان هم بپردازیم؛ آنها چه احساسی از مقایسههای ما دریافت میکنند؟ آیا دچار سرخوردگی و بیلیاقتی نمیشوند؟ آیا روحیه و شخصیت تازه شکل گرفته آنها دچار اختلال نمیشود؟
به عنوان والدین خوب میدانیم این سوالها چه پاسخی به همراه دارند ولی همچنان طبق باور جامعه پیش میرویم. گمان میکنیم مقایسه یکی از روشهای هوشمندانه تربیت است غافل از اینکه مقایسه کردن فرزندان هر قدر هم مفید باشد، آسیبهای آن به مراتب بیشتر خواهد بود. در این مقاله قصد داریم نگاهی عمیق به عوارض مقایسه کردن فرزندان بیندازیم و در پایان روشهایی برای جایگزین کردن اهرم مقایسه معرفی کنیم.
به طور کلی میتوان چرایی مقایسه کردن فرزندان را در دو دلیل عمده جست؛ انگیزه بخشیدن و تجربههای کودکی.
نخستین و معمولترین دلیل مقایسه آنست که گمان میکنیم با مقایسه کردن فرزندانمان به آنها انگیزه میدهیم اما سوال اینست که آیا مقایسه کردن تنها راه انگیزه دادن است و نمیتوانیم از روشهای دیگری برای این منظور بهره ببریم؟ صد البته راههای دیگری هم وجود دارد منتهی مراتب مقایسه کردن به مراتب زودبازدهتر از روش های دیگر نظیر پاداش دادن است. از آنجایی که صبور نیستیم، ترجیح میدهیم با روشی عامیانه زودتر به نتیجه برسیم اما در نظر نمیگیریم که همین روش عامیانه چه آسیبهای جبرانناپذیری به فرزندان وارد میکند.
ترک عادت مرض است. از بین بردن رفتارهایی که والدینمان در ما به جای گذاشتهاند محال نیست اما نیازمند تلاش و کوشش بسیار است. این یعنی گاهی اوقات دلیل مقایسه کردن فرزندانمان چیزی جز تبعیت بیچون و چرا از رفتارهای والدینمان نیست. خود میدانیم چنین رفتارهایی اشتباهند اما قادر به ترک یا تغییر آنها نیستیم چون گمان میکنیم روش دیگری وجود ندارد. زیگموند فروید معتقد بود بروز چنین رفتارهایی نشانگر جبر روانی است؛ اینکه بسیاری از رفتارهای بزرگسالی ما در شش سال اول زندگی شکل میگیرند و تا پایان عمر ادامه مییابند. گفته او در کتاب تمدن و ملالتهای آن به روشنی نمایانگر این موضوع است:
«آنکه آزار دیده باشد، آزار میرساند.»
همان طور که گفتیم مقایسه کردن در کوتاهمدت نتیجهبخش است اما وقتی به عوارض بلندمدت آن مینگریم چندان هم اهرم مورد اعتمادی نیست. میتوان گفت مقایسه کردن بیشباهت به ماده مخدر نیست؛ شاید در ابتدای مسیر مصرف به فرزندانمان انگیزه و انرژی بدهد اما بر اثر مصرف چندباره روند تخریبی آغاز میشود و دوز بالاتری از مصرف مورد نیاز است. حال بیایید به این عوارض بلندمدت بپردازیم:
خوب به خاطر دارم یکی از شاگردانی که به او انگلیسی آموزش میدادم در هنگام برگزاری کلاسها هیچ مشکلی نداشت اما به هنگام امتحان خودش را حسابی میباخت. برایم سوال شده بود چطور ممکن است چنین شاگرد درجه یک و با استعدادی دچار استرس پیش از امتحان شود. تا اینکه یک روز توانستم با مادرش صحبت کنم و پی بردم برای موفقیت او شرط و شروط بسیاری تعیین کردهاند. در تمام مدتی که با او صحبت میکردم یک جمله را مدام میشنیدم:
«این همه براش خرج کنیم و آخر سر دوستاش از اون بیشتر نمره بگیرن؟»
از آنجایی که این شاگرد در هنگام برگزاری کلاس و انجام تمرینها هیچ اضطرابی را احساس نمیکرد، به راحتی از عهده انجام سختترین کارها برمیآمد. اما روز امتحان همه چیز تغییر میکرد و به راحتی جایگاهش را فدای ترس و اضطرابی میکرد که مادرش با مقایسه کردن برای او آفریده بود. ناگفته نماند ایجاد این تنشها فقط منحصر به دوران کودکی نیست بلکه به طرز اسفناکی تا دوران بزرگسالی باقی میمانند و توانایی مدیریت بحران را از فرد سلب میکنند. به عنوان مثال ممکن است با افرادی برخورد کرده باشیم که با وجود سن بالایی که دارند از مدیریت برخی امور زندگی نظیر کنار آمدن با همسر و فرزندان خود ناتوانند.
حتمن بخوانید: (تروماهای کودکی چگونه تا پایان عمر باقی میمانند؟)
درماندگی آموخته شده حاصل قرارگیری مداوم در موقیعتهای تنشزاییست که فرد هیچ اختیاری برای کنترل آنها در خود نمییابد. وقتی فرزندمان به خاطر اضطراب حاصل از مقایسه دچار ناکامیهای متعددی میشود، ناخودآگاه به این باور دست مییابد که کاری از دست او ساخته نیست و تقدیرش شکستی دائمی است. از این رو پس از مدتی به راستی دست از تلاش برداشته و افسار اختیار خود را به دست دیگران میسپارد. موارد زیر برخی از نشانههای افراد مبتلا به درماندگی آموخته شده هستند:
حتمن بخوانید: (درماندگی آموخته شده چیست و چگونه از آن را شویم؟)
انسانها همانند اثر انگشت هستند؛ یکتا و تکرارناپذیر. همان طور که امکان یافتن دو اثر انگشت مشابه وجود ندارد، امکان یافتن دو انسان با همانندی کامل هم منتفیست. هر فردی از بدو تولد پتانسیلهای متفاوتی دارد و با پرورش این پتانسیلهاست که مسیر خود را مییابد. بنابراین کاملن غیرمنطقیست که بخواهیم توانایی فرزندانمان را به خاطر پتانسیلهایی که در آنها تقویت نشده اما در دیگران وجود دارد، زیر سوال ببریم. اجازه دهید به یکی از تجربههای شخصی خود در این مورد اشاره کنم:
برادرم در انجام کارهای عملی حرفهای است. گاهی اوقات گمان چنین مهارتی امکان ندارد مگر اینکه از همان ابتدای تولد به جای شیشه شیر ابزار به دستش داده باشند. به هر حال این مهارتهای عملی بهانهای بود تا والدین هر از چند گاهی بر سرم خراب شوند و بگویند که من در مقایسه با او بیعرضهای بیش نیستم. چنین برخوردهایی موجب شده بود تا خود هم به راستی باور کنم توانایی انجام کاری را ندارم و یک بدبخت به تمام معنا هستم. اما وقتی به این نکته پی بردم که هر کسی استعدادهای مخصوص به خودش را داراست، از منجلاب بیرون آمدم و با چشمانی باز تواناییهایم را مشاهده کردم.
به عنوان مثال من در سال صد کتاب میخوانم، همانند برتانیاییها انگلیسی صحبت میکنم، در هفته دو مقاله مینویسم و اینترنتی درآمد کسب میکنم. آیا این مهارتها برای قد علم کردن در برابر توانایی کار عملی کافی نیست؟
باری، به عنوان والدین بایستی بپذیریم که فرزند ما برادرش نیست، پسرعمویش نیست، دوست درسخوانش نیست؛ در واقع او کسی نیست جز خودش. این گفته از سوسیا، خاخام یهود، همیشه من را به تفکر وامیدارد:
«وقتی به بهشت برسم، آنان از من نمیپرسند چرا موسی نبودی بلکه خواهند پرسید چرا سوسیا نبودی؟»
بیایید بار دیگر خود را به جای فرزندانمان تصور کنیم و به این بیندیشیم که اگر والدینمان دیگران را بیشتر از ما تشویق کنند چه واکنشی از خود نشان میدهیم. حتم دارم دلخور میشویم و با خود میگوییم: «یعنی من اینقدر دستوپا چلفتیام؟»، «اگه نصف همین تشویقها رو برای من در نظر میگرفتن من کارم به اینجا نمیکشید». در چنین شرایطی آرام آرام دیواری بین خود و والدینمان میسازیم و روز به روز به قطر آن میافزاییم. کار به جایی میرسد که به طور کامل از محبت و تشویق آنها قطع امید میکنیم و در طولانی مدت تمام بازخوردهای اینچنینی را پس میزنیم. فرانتس کافکا، نویسنده رمانهایی نظیر قصر و محاکمه، نماینده این دیدگاه است؛ او میگوید:
«نیازی به دلگرمی ندارم، دیگر به چه کارم میآید؟ آنوقت که میخواستم نداشتم.»
وقتی محبت و تشویقی که میخواستیم را دریافت نکردیم، از پذیرش آن در دوران بزرگسالی سرباز میزنیم. منتهی ماجرا اینجا به پایان نمیرسد چرا که در نتیجه این بیتوجهیها دچار کمبود عاطفی میشویم و دیوانهوار تلاش میکنیم تا با گدایی محبت از دیگران، زخم خود را التیام دهیم.
حتمن بخوانید: (دعواهای خانوادگی چگونه شخصیت ما را نابود میکنند؟)
خودپنداره فرزندی که به استقلال فردی دست پیدا کرده با خودپنداره فرزندی که توسط مقایسههای مداوم ترور شده، زمین تا آسمان فرق دارد. فرد مستقل خود را از دریچه نگاه خویش قضاوت میکند اما فرد غیرمستقل محتاج نگاههای دیگران است. فرد مستقل به هنگام رویارویی با اضطراب مشکلات وجودی نظیر مرگ و تنهایی از افراد صاحب نظر کمک میگیرد اما فرد غیرمستقل برای تسکین اضطراب خودش را به فراموشی میزند. حال خودپنداره مستقل و غیرمستقل از کجا نشأت میگیرد؟
اگر به عنوان والدین کارآمد، وجود منحصر بفرد فرزند خود را بپذیریم، به استعدادهای او احترام بگذاریم و در مسیر رشد همراهش باشیم؛ خودپنداره او به احتمال بسیاری بالایی مستقل خواهد بود. در سوی دیگر ماجرا اگر مدام او را با دیگران مقایسه کنیم، تواناییهای شخصیاش را نادیده بگیریم و هنگام شکست رهایش کنیم؛ به احتمال بسیار بالایی خودپنداره غیرمستقل را در او پدید آوردهایم.
حال که از ریشه اهرم مقایسه و عوارض اسفبار آن آگاهی یافتیم، نوبت به بیان روشهای جایگزین میرسد. مواردی که در ادامه معرفی میکنیم همبستگی شدیدی با واقعیت داشته و به ما کمک میکنند از شر زنجیره مقایسه کردن خلاص شویم:
تاکنون برای شما هم پیش آمده فردی به خاطر پول یا موقعیتی که دارید بهتان نزدیک شود؟ برخی والدین مصداق بارزِ «تا پول داری رفیقتم، عاشق بند کیفتم» هستند. وقتی فرزندانشان موفقیتی به دست میآورند به ژنهایی که در او به جا گذاشتهاند افتخار میکنند اما به هنگام شکست از فرزندان خود فاصله میگیرند و تشویقهای خود را دریغ میکنند.
در این مورد معتقدم والدین بایستی همانند مربیهای فوتبال برخورد کنند. تاکنون به واکنش مربیها هنگام گل خوردن تیمشان دقت کردهاید؟ شاید آنها به خاطر عملکرد بازیکنانشان عصبانی و دلخور به نظر برسند اما طولی نمیکشد با بررسی شرایط موجود به یاری آنها میشتابند و برای تغییر نتیجه تلاش میکنند. منتهی اگر قرار باشد با هر اشتباه کوچکی از سوی بازیکنان غر بزنند و مدام با بازیکنان تیم مقابل مقایسهشان کنند، گلهای بیشتری دریافت میکنند و مسابقه از دست میرود.
بنابراین بیایید همانند مربیهای حرفهای، مسئولیت تشویق از فرزندان شکست خورده خود را پذیرفته و حمایت خود را معطوف به زمانهای پیروزی نکنیم. ارزش واقعی والدین در چنین لحظاتی رقم میخورد و از دست دادن آن موجب میشود فرزندانمان گمان کنند از هیچ حمایتی برخوردار نیستند. ژرارد هولیه، اسطوره باشگاه لیورپول، گفته جالبی در این مورد بیان میکند:
«کسانی که به هنگام باختها تنهایمان گذاشتند، حق ندارند در قهرمانیهایمان خوشحالی کنند.»
گفتیم یکی از علتهای اصلی مقایسه کردن فرزندان توسط والدین، ایجاد انگیزه برای رشد و پیشرفت است اما در نظر نمیگیریم که انتظارهایمان چقدر غیرواقعگرایانه هستند. برای مثال ممکن است هنگام برگزاری کنکور از فرزندمان انتظار داشته باشیم رتبه تکرقمی کسب کند اما این نکته را در نظر نگیریم که کسب رتبه تکرقمی منحصر در تلاشهای او نیست بلکه به عوامل دیگری نظیر طراحی سوالها نیز اختصاص دارد. حال اگر فرزندمان در این امتحان کذایی شکست بخورد تمام اعتماد به نفس خود را از دست داده و احساس درماندگی میکند.
در واقع ضروریست به عنوان والدین کارآمد این نکته را بپذیریم که فرزندانمان مسئول تمام عوامل نیستند و دستهایی دیگر نیز در این بازی نقش دارند. کاری با دستهای پشت پرده نداریم ولی میبایست با توجه به تواناییهای فرزندانمان انتظارهای خود را تنظیم کرده و هدفهای قابلدسترستری برایشان تصور کنیم. در این صورت اگر هم شکستی رخ داد انتقادهای عادلانهای ایراد میکنیم و سرکوفت آنچه اختیارشان را ندارند به سرشان نمیزنیم.
حتمن بخوانید: (چرا نمیتوانیم به برنامههایمان پایبند بمانیم؟)
اگر قرار بود فرزندانمان مسیر ما را برگزینند دیگر چه فایدهای در به دنیا آوردن آنها وجود داشت؟ چرا باید به خودمان زحمت بدهیم و سالیان طولانی از آنها مراقبت کنیم در حالی که میدانیم راهی را طی خواهند کرد که ما طی کردهایم؟ حتم دارم برخی از والدین بخواهند فرزندان خود را به راهی که خود رفتهاند بکشانند ولی این نکته را باید در نظر داشته باشند که راه آنها هر قدر هم مملو از آرامش و امکانات باشد، راه خودشان است نه فرزندانشان.
برای مثال ممکن است پدر پزشک از فرزند خود بخواهد پزشکی بخواند اما فرزندش موسیقی را برگزیند یا ممکن است پدر مسیحی انتظار داشته باشد که فرزندش مسیحی بار بیاید اما او دین اسلام را برگزیند؛ در هر صورت انتخابها شایسته احترامند و نباید ارزش آنها را دستکم بگیریم. به قول زیگموند فروید در کتاب «تمدن و ملالت آن»:
«راه هیچکس به درد دیگری نمیخورد، هرکس موظف است راه خود را برای زندگی بیابد.»
ممکن است تا قبل از خواندن این مقاله فرزندان خود را با دیگران مقایسه میکردیم منتهی الان به اشتباه بودن آن پی بردهایم. چارهای نیست جز اینکه رویه خود را تغییر دهیم؛ به قول ضربالمثل معروف که میگوید: «جلوی ضرر را هر وقت که بگیری منفعت است». اگر میخواهیم تغییر کنیم و زنجیره مقایسههای بیانتها را از بین ببریم، اکنون بهترین فرصت است.