به این جمله از اولین پرده و اولین صحنه نمایشنامه شاه لیر دقت کنید:
«او کوچکترین شناختی از خود ندارد.»
مخاطب این جمله شاه لیر است؛ شاه ثروتمندی که تصمیم میگیرد داراییاش را بین دخترانش تقسیم کند. به هنگام تقسیم اموال از آنها درخواست میکند تا نظر خود را در مورد او بیان کنند. گونریل و ریگان دو خواهر بزرگتر، تملق میگویند و به راحتی دل پدر را به دست میآورند. وقتی نوبت به دختر سوم یعنی کوردیلیا میرسد، با وجود اینکه مهربان است اما تملق نمیگوید و منفور پدر میشود. شاه لیر او را از سرزمین خود بیرون میاندازد و اموالش را بین گونریل و ریگان تقسیم میکند. چندی بعد نیز دو خواهر تملقگو رفتارشان تغییر میکند و شاه لیر را از عرش به فرش میرسانند.
داستان شاه لیر فراتر از یک داستان است. او در مقابل تعریفها و تمجیدهای گونریل و ریگان نرم میشود اما وقتی کوردیلیا از تملق خودداری میکند خشمگین میشود. شاه لیر خوشیفته است و افراد خودشیفته محتاج تعریفهای دیگران هستند. آنها نمیتوانند بیاعتنایی را تحمل کنند و به همین خاطر است که شاه لیر نتوانست خودداری از تملق دختر مهربانش را بپذیرد.
باری، من معتقدم برخی از ما نیز به مانند شاه لیر خود را نمیشناسیم و این عدم شناخت موجب میشود تا بسیاری از اوقات قافیه را به بدترین شکل ممکن ببازیم. موقعیتی که در ادامه ذکر میکنم را تصور کنید:
پس از یک روز کاری دشوار و شنیدن غرولندهای مداوم رییستان به خانه بازمیگردید. همسرتان مشغول پخت و پز است و از قضا چیزی نیاز دارد که در خانه موجود نیست. او از شما درخواست میکند اگر امکانش هست بروید و خریداری کنید. حال شما که در وضعیت فلاکتباری هستید، به یکباره عصبانی میشوید و داد و بیداد راه میاندازید.
در نگاه اول ممکن است این واقعه طبیعی به نظر برسد اما ناگهان متوجه میشویم عامل ناشناختهای در پشت صحنه اثرگذار است. ما مرتکب احساس شدیدی شدیم بدون اینکه از وجودش باخبر باشیم. به بیانی روشنتر ما از مکانیسم دفاعی به نام جابهجایی استفاده کردهایم تا از خود محافظت کنیم. اگر خود را نشناسیم همانند شاهلیر مرتکب فلاکتهایی خواهیم شد که عاقبتی جز پشیمانی ندارند. حال بهترین راه برای شناخت خود، آگاهی به مکانیسمهای دفاعی است. در این مقاله میخواهیم تمامی آنها را با ذکر مثال و تمرین بررسی کنیم.
شاید گمان کنیم مکانیسمهای دفاعی هدفی جز نابود کردن ما ندارند اما همان طور که از نامشان پیداست، نقش بسزایی در دفاع از ما در برابر خطرات دارند. بیایید به سیستم رایانهمان دقت کنیم؛ چه زمانی برنامهآنتیویروس هشدار میدهد؟ وقتی که متوجه شود عنصر ناشناختهای در حال ورود به کامپیوتر است. به این فکر کردهاید اگر این هشدارها نبودند چه بلایی بر سر رایانهمان میآمد؟
حال نقش مکانسیمهای دفاعی در دوران کودکی بیشباهت به آنتیویروس نیست. زیگموند فروید معتقد بود این مکانیسمها بخش کلیدی از روند بقای ما در دوران کودکی به شمار میروند چرا که در کودکی بیدفاع هستیم. به عنوان مثال ممکن است پدرمان سیلی به گوشمان بنوازد ولی از آنجایی که پناهی به غیر از او نداریم، احساس خشم خود را سرکوب میکنیم. اگر این مکانیسمهای دفاعی نبودند، بسیاری از ما در اوان کودکی فرار میکردیم و بقایمان به خطر میافتاد.
بنابراین هدف مکانیسمهای دفاعی امدادرسانی به ما در برابر موقعیتهای تهدید کننده است اما چرا در مثال مردی که بر سر همسرش فریاد میکشد چنین نبود؟ برای پاسخ دادن به این سؤال میبایست از چگونگی تشکیل مکانیسمهای دفاعی و نقش اثرگذارشان در دوران بزرگسالی آگاه شویم.
فروید معتقد بود مکانیسمهای دفاعی واکنشهایی در برابر اضطراب هستند. او اضطراب را به سه نوع عینی، رواننژندی و اخلاقی تقسیم کرد و بروز آنها را حاصل تعارض میان نهاد، خود و فراخود میدانست. در ادامه به صورت مختصر با هر کدام از این موارد آشنا میشویم:
روان ما برای کنار آمدن با اضطراب عینی نیازمند اقدام معقولانه است یعنی وقتی زلزله میآید باید پناه بگیریم. اما واکنشها در برابر اضطراب رواننژندی و اخلاقی تنها به وسیله مکانیسمهای دفاعی صورت میگیرند. به عنوان مثال ممکن است نهاد (منشأ غریزه) از شما بخواهد عملی برخلاف عرف انجام دهید در این صورت اضطراب حاصل از آن فراخود (وجدان) را بیدار میکند. اگر میخواهیم از این تعارض خلاص شویم میبایست یا به خواسته نهاد گوش کنیم یا اینکه یکی از مکانیسمهای دفاعی که در ادامه مقاله ذکر میکنیم را به کار ببریم.
ممکن است این سؤال را بپرسیم که مکانیسمهای دفاعی در بزرگسالی چه نقشی ایفا میکنند؟ همان طور که گفتیم استفاده از مکانیسمهای دفاعی در کودکی لازم است چون جنبه بقا دارند و فردیتمان را حفظ میکنند اما در بزرگسالی به جای آنکه انرژی را به رشد خود اختصاص دهیم، صرف اجرای مکانیسمهای دفاعی میکنیم و در نتیجه از رشد جا میمانیم. بنابراین ضروریست هر چه زودتر مکانیسمهای دفاعی خود را شناسایی کرده و راه رشد خود را هموار کنیم.
پیش از بررسی مکانیسمها لازم میدانم نکتهای را گوشزد کنم. ممکن است با آگاهی یافتن از مکانیسمی که آن را استفاده میکنیم دچار تنش شویم. این تنش کاملن طبیعی است چرا که روان ما از شناخته شدن طفره میرود و چه بسا ممکن است مکانیسم دفاعی دیگری برای منصرف کردن ما سرهم کند. ناگفته نماند در بخش انتهایی هر مکانیسم دفاعی، تمرینی هم توصیه کردهام. اگر دغدغه شناخت و زندگی آگاهانه را داریم بایستی انجام تمرینها را جدی بگیریم. اگر هم از انجام تمرینها طفره میرویم بهتر است به این فکر کنیم روانمان در حال به کار بردن چه مکانیسم دفاعی است.
مکانیسم دفاعی انکار معمولترین روش برای مقابله با احساسها و تجارب دردناک است. فردی که نمیتواند مرگ یکی از عزیزانش را بپذیرد، طوری برخورد میکند گویی آن فرد زنده است. میتوانیم بگوییم انکار به مثابه نوعی دروغ تجلی میکند؛ میدانیم آنچه تصور میکنیم دروغی بیش نیست اما از آنجایی که تصور آن آراممان میکند باورش میکنیم.
نکته دیگری که میبایست در مورد انکار به خاطر بسپاریم نحوه بروز آنست. این مکانیسم دفاعی معمولن نقابی از جنس خیالبافی و بازی دارد. مثال خیالبافی فردی است که از تنهایی در عذاب است به همین خاطر در رویاهایش دختر یا پسری را تصور میکند که میتواند تمام علاقهاش را به او ابراز کند. مثال بازی نیز کودکی است که در ضمن بازیاش نقش پدری سختگیر را ایفا میکند.
تمرین کنیم
سرکوب فرآیندی است که به وسیله آن یک کشش نامطلوب تمامن از صحنه خودآگاهی به بیرون رانده میشود. هر قدر نفوذ فراخود (وجدان) در ساختمان شخصیت بیشتر باشد به همان میزان با سرکوب بیشتری مواجه خواهیم بود. مکانیسم دفاعی سرکوب دو ویژگی اصلی دارد؛ نخست اینکه تمامی مکانیسمها در خدمت آن هستند و دوم اینکه انرژی فراوانی را به خود اختصاص میدهد. تجربه شخصی من میتواند نحوه عملکرد این مکانیسم دفاعی را توضیح دهد:
من کودکی فاجعهباری پشت سر گذاشتهام. در ابتدای نوزادی مادرم ترکم میکند و تربیت من به دست افراد نااهلی سپرده میشود. سپس در پنج سالگی پدرم تجدید فراش میکند و این بار غولی به نام نامادری را بالا سر خود مشاهده میکنم. طی این سالها شکنجههای جسمی و روحی وحشتناکی را پشت سر گذاشتهام و دریافتهام ناخودآگاه در حال سرکوب هستم. دین و اجتماع هم به طرز باورنکردنی دستور به اطاعت از والدین میکنند و من هم در سنین خردسالی همین کار را میکردم. تقاص تمام این سرکوبها را بدنم پس داده و میدهد.
سرکوب شاید احساسی را از حیطه خودآگاه بیرون بفرستد اما این بدان معنا نیست که آن احساس از بین رفته. بلکه ناخودآگاه ما تمامی این احساسهای واپسزده را در خود جای میدهد و برخی مواقع در مواجهه با برخی محرکها، آنها را پس میدهد. درصد بزرگی از تروماهای بزرگسالی، حاصل سرکوبهای دوران کودکی هستند.
تمرین کنیم
فرافکنی یعنی نسبت دادن کششها و کوششهای مزاحم و نامطلوب درون خودمان به فردی غیر از خودمان. این مکانیسم دفاعی زمانی رخ میدهد که خود (Ego) نتواند تمایلات نامطلوب را خارج از سطح هوشیاری نگه دارد، در نتیجه آنها را به دیگران نسبت میدهد. فایده این نسبت دادن، یافتن فردی برای همدلی است.
برای مثال ممکن است یک روز با خستگی شدیدی به خانه برگردیم و نسبت به اعضای خانواده بداخلاقی کنیم در حالیکه واقعن چنین قصدی نداریم. هدف از این غرغر کردنها چیزی نیست جز اینکه میخواهیم از احساس و تجربهای که درونمان وجود دارد خلاص شویم.
تمرین کنیم
در حالی که فرافکنی نسبت دادن یک کشش به فرد دیگری بود، جابهجاسازی عبارت است از تغییر جهت دادن یک کشش از شیئی ترسناک و نامطلوب به شیئی مطلوبتر که دلهره کمتری دارد. به عنوان مثال مردی پس از یک روز طاقتفرسای کاری به خانه بازمیگردد. از یک سو خستگی ناشی از کار و از سوی دیگر غرولندهای رییس دیوانهاش موجب شده تا خشمی عمیق درونش شکل بگیرد. ممکن است در مسیر بازگشت به خانه بر سر چند نفر از رانندگان فریاد بزند یا اینکه وقتی به خانه رسید، با کوچکترین بهانهای خشم خود را بر سر خانوادهاش خالی کند.
تمرین کنیم
مکانیسم دفاعی واکنشسازی دو مرحلهای است؛ ابتدا فرد کشش غریزهای را سکوب کرده و سپس نقطه متضاد آن کشش را متجلی میکند. به عنوان مثال میتوانیم مادری را در نظر بگیریم که فرزندآوری او را از دستیابی به اهدافش بازداشته. از آنجایی که نمیتواند خشم خود را متوجه فرزندش کند، آن را سرکوب کرده و نقاب مهربانانهای به صورت میزند. شخصیت مهربان نقطه متضاد خشم از فرزندآوری است که مادر به وسیله آن دمار از روزگار فرزندش درمیآورد. والدین هلیکوپتری نماد بارز این مکانیسم دفاعی هستند.
ناگفته نماند واکنشسازی از فراخود (Superego) نشأت میگیرد و انرژی خود را صرف مقاصد فریبنده و ریاکارانه میکند. مثالی که ذکر کردیم بهترین شکل ممکن از بروز این مکانیسم دفاعی است.
تمرین کنیم
مصداق بارز دوپارهسازی، تفکر سیاه و سفید یا همه و هیچ است. به بیانی روشنتر احساسهای فرد، محیط اطراف و افرادی که او را احاطه کردهاند به دو قسم خوب و بد تقسیم میشوند. در این سازو کار دفاعی چیزی به نام حد وسط وجود ندارد و هر دو گروه مدام جاهایشان را با یکدیگر عوض میکنند.
برای مثال ممکن است یکی از بهترین دوستانمان ابتدای صبح حرف ناخوشایندی به ما بزند و به یکباره او را بدترین دوست خود بدانیم. حال همین دوست ممکن است از طرز لباس پوشیدنمان تعریف کند و دوباره بهترین دوستمان شود.
اسکات فیتزجرالد زمانی گفته بود:
«معیار هوش برتر این است که بتوانی دو دیدگاه متناقض را همزمان در ذهنت نگه داری و همچنان دست به عمل بزنی.»
فارغ از اینکه جمله فیتزجرالد به هوش ربط دارد یا نه، عمل به توصیه او برای بیشتر ما دشوار است. ما ترجیح میدهیم چیزی که مطابق میلمان است را بپذیریم و آنچه مطابق میلمان نیست را رد کنیم. شاید برایتان جالب باشد اگر بگویم سیاست از مکانیسم دفاعی دوپارهسازی بیشترین بهره را میبرد. ( شاید این جمله برای شما هم آشنا باشد: فلان کشور بد است، فلان ارزش بد است اما کشور ما و ارزشی که ما ارائه میدهیم خوب است.)
تمرین کنیم
این دیالوگ از شخصیت سَم در فیلم بیخوابی در سیاتل مصداق بارز آرمانیسازی است:
«همون بار اول که دستم بهش خورد میدونستم. بهم آرامش داد؛ آرامشی که تا به حال تجربه نکرده بودم. فقط دستش رو گرفتم تا از ماشین بیاد بیرون و این رو فهمیدم. انگار جادویی بود.»
به بیانی دیگر آرمانیسازی یعنی ارتقای چیزهای عادی یا انسانها به مرتبهای از کمال که حاصلی جز سرخوردگی ندارد. عشق شاعرانه بهترین مثال برای آرمانیسازی است؛ در آغاز رابطه عاشقانه، معشوق همیشه کامل و بینقص است. اما با گذشت زمان مکانیسم دفاعی کمرنگ میشود و درمییابیم فرد چه خصوصیاتی دارد. آرمانیسازی حتی به افراد مشهور نیز رحم نمیکند چرا که مردم تصور میکنند آنها عالی هستند درحالی که از زندگی خصوصشان خبر ندارند.
میخواهم به یکی از تجربیات شخصیام در مورد این مکانیسم دفاعی اشاره کنم. وقتی مسیر نویسندگی را آغاز کردم، با استادی روبرو شدم که گمان میکردم همه چیز تمام است. روند آرمانیسازی به مدت چندین ماه ادامه یافت تا اینکه او از من دعوت کرد تا دستیارش باشم. همان نخستین دیدار برای من کافی بود چون شخصیت او به کلی با آنچه تصور میکردم متفاوت بود. از حرفهای رکیک گرفته تا شلوار ماماندوزی که به تن کرده بود همگی گواه بر تصور اشتباه من بودند.
تمرین کنیم
یکی از دردناکترین واقعیتهایی که در زندگی با آن مواجه هستیم، واقعیت ابهام است. هر قدر هم توانا باشیم در هر صورت نمیتوانیم با اطمینان بگوییم فلان اتفاق رخ خواهد داد یا نه. به همین خاطر سعی میکنیم با به کارگیری برخی از خرافات به خود بقبولانیم اوضاع تحت کنترلمان است. مثالهای زیر میتوانند برخی از موارد مکانیسم کنترل باشند:
جوزف برگو در کتاب چرا چنین کاری از من سر میزند به نکته جالبتوجهی در این مورد اشاره میکند؛ او معتقد است که درماندگی انسان در کنار آمدن با احساس ابهام، اصلی ترین دلیل گرایش به خرافات است:
«درماندگی تجربهای دردناک و دشوار است؛ تلاش برای به دست گرفتن کنترل شرایطی که در آن قرار داریم برای کاهش این درماندگی یک واکنش طبیعی است. در ایالتهای واقع بر کمربند تورنادو خیز، مردم معمولن پناهگاههای زیرزمینی میسازند؛ اهالی کالیفرنیا اعلب بستههایی از وسایل ضروری برای زلزله در خانه دارند. همه ما برای کنترل محیط پیشبینینشدنیمان هر کاری را که از دستمان برمیآید انجام میدهیم ولی در حقیقت آسیبپذیرتر از چیزی هستیم که قبول میکنیم.»
شاید برایتان مفید باشد: (کمالگرایی چیست؟ |هفت راهکار اساسی برای درمان )
تمرین کنیم
سریال جدیدی منتشر میشود اما برای تماشای آن میبایست هزینهای پرداخت کنیم. در چنین شرایطی از برخی کانالهای تلگرامی آن را دانلود میکنیم و سپس برای آنکه خودمان را قانع کنیم کار اشتباهی نکردهایم توجیهاتی از این قبیل ارائه میدهیم:
من معتقدم این مکانیسم دفاعی ارتباط بسیار بالایی با احساساتمان دارد. احساس من میگوید دوست دارم فلان چیز را بخرم ولی عقل میگوید در این صورت پولی برایت باقی نمیماند. احساس وادارم میکند و سپس برای اینکه بتوانم دهان وجدانم را ببندم، توجیهاتی ظریف و هوشمندانه سرهم میکنم.
تمرین کنیم
همه این نقلوقول معروف ولی اشتباه را شنیدهایم:
«خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.»
همانندسازی یعنی فرد برای رشد شخصیت خودش، خصوصیات مطلوب شخص دیگری را با استفاده از مکانیسم درونفکنی، جذب میکند. به عنوان مثال ممکن است وارد جمعی شویم که ارزشهایی متضاد با ارزشهای شخصیمان دارند. اگر بخواهیم حرفی از ارزشهایمان به میان بیاوریم مسخرهمان میکنند پس وانمود میکنیم ما هم یکی از آنها هستیم. نمونه این مکانیسم را میتوان در کودکان مدرسهای هم مشاهده کرد؛ اکثریت میگویند فلان فیلم را دوست ندارند و کودک هم برای حفاظت از خود، نظرش را تغییر میدهد.
صد البته که چنین مکانیسمی همیشه سودمند نیست. اگر قرار باشد با تغییر محیط، ارزشهای خود را فراموش کنیم، فردیتی برایمان باقی نخواهد ماند. یا اگر قرار باشد به محض آشنایی با فردی سیگاری ما هم سیگار دست بگیریم، سلامتیمان به خطر میافتد.
تمرین کنیم
اجتناب یعنی به جای مواجهه با برخی از احساسها ترجیح دهیم از آنها فاصله بگیریم. من معتقدم میتوان این کانیسم دفاعی را احتیاط نیز نامید. از آنجایی که میترسیم احساسها دگرگونمان کنند، فاصله میگیریم. در ادامه برخی از مثالهای شایع این مکانیسم دفاعی را ذکر میکنیم:
شاید برایتان مفید باشد: (درماندگی آموخته شده چیست؟)
تمرین کنیم
پسرفت یا بازگشت یعنی گریز از واقعیت و برگشتن به سمت مراحل اولیه رشد. بنابر گفته فروید، افراد به هنگام بازگشت، اخلاقی مشابه با همان مرحله که در آن تثبیت شدهاند را از خود نشان میدهند. برای مثال فردی که ترسیده ممکن است انگشت شصتش را بمکد یا به شب ادراری دچار شود که اولی از خصوصیات مرحله دهانی و دومی از خصوصیات مرحله مقعدی است.
تمرین کنیم
مکانیسم جداسازی به فرد این اجازه را میدهد تا از وقوع هرگونه تعارض بین احساسهای خود جلوگیری کنند. برای مثال فردی که به تازگی یکی از عزیزانش را از دست داده ممکن است هیچ احساسی نداشته باشد و به کارهای معمولش بپردازد.
صد البته که چنین تجربهای در طولانی مدت تجربههای مخربی دارد اما نباید از جنبههای مثبت آن نیز غافل شویم. به عنوان مثال افرادی که از مکانیسم جداسازی استفاده میکنند به راحتی قادرند در فعالیتهای گروهی شرکت کنند. دلیل واضح است؛ چون در هر گروه طیف شخصیتها متفاوت است و این افراد به راحتی میتوانند از عهده آن برآیند.
تمرین کنیم
پیشبینی همان طور که از نامش پیداست یعنی موقعیت اضطرابآوری که پیش رویمان قرار دارد را در نظر بگیریم و سپس سعی کنیم با فرضهای مختلف از شدت اضطراب بکاهیم. به عنوان مثال فردی که از دندانپزشکی میترسد، خود را با این تصور که سابق هم دندان پزشکی رفته ولی اتفاقی برایش نیفتاده آرام میکند. گمان میکنم این مکانیسم دفاعی میتواند مفید باشد منتهی مراتب اگر تصورهایمان واقعی باشند.
تمرین کنیم
واکنشهای جبرانی بر احساس حقارت و بیکفایتی مبتنی هستند و کوششی برای سرپوش گذاشتن بر نقاط ضعف به شمار میروند. به عنوان مثال دختر یا پسری که از ظاهر خوبی برخوردار نیست تلاش میکند تا با کسب صفاتی دیگر و در معرض دید قرار دادن آنها، نقص ظاهریاش را جبران کند.
تمرین کنیم
شوخی پختهترین مکانیسم دفاعی از نظر فروید است. در این مکانیسم دفاعی فراخود (Superego) به خود (Ego) اجازه میدهد تا شوخی را ایجاد کرده و بدین طریق از شر اضطراب خلاص شود. صد البته فروید شرط اساسی برای شوخی بیان میکند؛ او معتقد است شوخی در مورد چیزهاییست که جامعه صحبت در مورد آنها را برایمان ممنوع کرده.
به هر حال تجربه شخصی به من ثابت کرده با شوخی کردن در مورد چیزهای اضطرابآور، میتوانیم با فشار کمتری پیش برویم. به عنوان مثال یکی از شوخیهای بامزه پس از گرانی اینترنت این بود:
«الان هر کی اینترنت داره از قبل داره.»
باری، قبول دارم شوخی برای افراد پخته است ولیکن میبایست دقت کنیم و بیش از حد شوخی نکنیم. فروید معتقد است استفاده بیش از حد مکانیسم دفاعی شوخی ممکن است به زخم زبان که خطاب به خود (Ego) است منجر شود.
تمرین کنیم
عقلانیسازی یعنی تمامی جنبههای احساسی اضطرابآفرین را کنار بگذاریم و تنها بر جنبههای عقلانی آن تمرکز کنیم. به عنوان مثال فردی که دچار بیماری لاعلاجی شده، از جنبههای احساسی آن نظیر مرگ و تنهایی خودداری میکند و به جنبههای منطقی آن مثل تحقیق در مورد بیماری میپردازد.
شاید برایتان مفید باشد: (نشخوار فکری | چگونه صداهای درون سرمان را خاموش کنیم؟)
تمرین کنیم
تصعید به عنوان موفقترین مکانیسم دفاعی از دفاعهای کمالیافته خود (Ego) است. در این مکانیسم دفاعی فرد کششهای غریزی و اضطرابآور خود را به سمت فعالیتهای قابل قبول و ارزشمند هدایت میکند. به عنوان مثال فردی که خشمگین است، انرژی خود را صرف ورزش میکند یا فردی که غمگین است به موسیقی روی میآورد.
تمرین کنیم
فرونشانی یعنی جلوگیری موقت از بروز برخی تکانهها در خودآگاه، تا بدین طریق بتوانیم بر آنچه اکنون مهم است متمرکز بمانیم. برای مثال زنی که از دست شوهرش عصبانی است مقابل میهمانها چیزی از خود بروز نمیدهد و عادی رفتار میکند. مثال دیگر میتواند دانشجویی باشد که برای حفظ تمرکز هنگام مطالعه، موبایل خود را روی حالت سایلنت قرار میدهد.
تمرین کنیم
مسیر شناسایی مکانیسمهای دفاعی پایان ندارد. از روزی که میآغازیم موظفیم به این مقوله بپردازیم و تمام تلاش خود را برای حفظ آن به کار بگیریم. صد البته کار دشواری است اما نشدنی نیست. در ادامه میخواهم به سه توصیه اصلی در این مورد از زبان جوزف برگو، نویسنده «چرا کتاب چنین کاری از من سر میزند»، بپردازم:
صرف آگاهی از آنچه درونمان رخ میدهد برای تغییر کردن کافی نیست بلکه میبایست از جایمان برخیزیم و اقدام کنیم. مکانیسمهای دفاعی ممکن است رشدمان را مختل کنند اما صرف دانستن این موضوع موجب آزادیمان نمیشود. برای آزادی میبایست خود را رها کنیم. این روند رهاسازی نه یکبار بلکه تا پایان عمرمان به صورت مستمر ادامه دارد. احساس میکنم شعار سیاسی توماس جفرسون برایمان شنیدنی باشد:
«آزادی با مراقبت دائمی باقی میماند.»
نباید انتظار داشته باشیم با وجود برخی مشغولیتهای دائمی نظیر شبکههای اجتماعی، دفاعهای فعالمان را تشخیص دهیم. مکانیسمها به خودی خود زیرک هستند حال فرض کنید ما هم بخواهیم حواسپرت باشیم، در این صورت تا پایان عمرمان هم قادر به شناسایی آنها نخواهیم بود. بنابراین تا جایی که میتوانیم باید از حجم این حواسپرتیها بکاهیم.
شاید برایتان مفید باشد: (تکنیک پومودورو | روشی عالی برای مبارزه با حواسپرتی)
گاهی اوقات ممکن است سازو کارهای دفاعیمان پاسخگو نباشند و به مواد بیرونی نظیر الکل و دخانیات روی بیاوریم. همان طور که میدانیم این مواد تجربهها را از سطح خودآگاه بیرون میرانند و شناسایی را به مراتب دشوارتر میکنند. این تسکین بیشباهت به لانه موش نیست؛ اگر میخواهیم موشی را بگیریم بایستی او را از لانهاش بیرون بکشیم نه اینکه سوراخش را گل بگیریم.
خیر ممنوع نیست. پیشتر به این موضوع اشاره کردیم که در دوران کودکی چارهای جز استفاده مکانیسمهای دفاعی نداریم چون پناهی نداریم. دوران بزرگسالی را نیز نمیتوان به طور کلی از مکانیسمهای دفاعی جدا کرد بلکه میبایست به حد معقولی از استفاده برسیم. حال این حد معقول چگونه است؟ پاسخ این سوال نسبت به هر فرد تغییر میکند و تنها خودمانیم که میتوانیم به آن پاسخ دهیم.