Hora Haghighatkhah
Hora Haghighatkhah
خواندن ۱۴ دقیقه·۲ سال پیش

ژرفای شعر نیمایی

نگاهی به شعر نیمایی، از پیدایش ، انگیزه و رسالت آن در دوران معاصر و تفاوت های اشعار نو و اشعار کهن.


شعر چیست؟

"عشق که سروده شود، از بند قاعده ها رهایی می یابد..."

به راستی که بسیار چیزها وجود دارند که نمی شود آن ها را تعریف کرد و نمی شود یک "چرا" یا "چیست" کنارشان گذاشت و انتظار جوابی دقیق و مشخص داشت. اگر بخواهیم شعر را از نظر لغوی معنا کنیم به معنی دانش و فهم و ادراک است که در لغتنامه ها چامه، سرود ، چکامه، سخن موزون و یا حرف بی اساس نیز آورده شده است. می شود برای شعر از تعاریف بزرگان استفاده کرد. به طور مثال ارسطو شعر را کلامی شور انگیز و مخّیل می داند. بوعلی سینا آن را سخنی خیال انگیز می داند که از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده است؛خواجه نصیر شعر را کلام مخّیل می داند.ویلیام وردزورث آن را تصویر انسان و طبیعت. ولتر، موسیقی روح های بزرگ و حساس و لامارتین و شکسپیر آن را موسیقی درونی انسان می خوانند. برخی آتش نهفته، شعله ی فروزنده و جاویدان، شعبده و بندبازی با زبان، فریب و تقلید و یا لطیفه ی الهی اش خوانده اند و بسیار تعاریف دیگر که هرکس به زعم خود بیان داشته است. اما اینجا سوالی ایجاد می شود که آیا شعر در همین زندان لغتنامه ها و تعریف ها خلاصه می شود و پا فراتر از آن نمی گذارد؟ در حقیقت هیچ یک از این تعاریف گویای چیستی شعر نیست و نمی توان فرمول یا مرز مشخصی برای آن در نظر گرفت و خواست همه بدان پایبند باشند. در واقع به قول استاد امین پور "هیچگاه نمیتوان گفت که قواعد، شعر ها را می آفرینند؛ بلکه در اصل شعر ها قواعد را می آفرینند. و شعر خوب قید ها را نمی شناسدو در قیود زمان و مکان نمی گنجد."

می توان گفت در یک دیدگاه شعر نو برای شاعران مانندکلید قفس قاعده ها ست تا پرنده شعرشان در آسمان ادبیات بی محابا به پرواز درآید.


علل پیدایش شعر نو

" که اگر بنویسم تو

شعر را به شعر افزوده ام!"

همانطور که گفته شد شعر را نمی توان در بند کشید و علاوه بر آن عوامل تاریخی نیز در ظهور شعر نو دخیل بودند. رویداد هایی چون آشنایی با فرهنگ غرب، اعزام دانشجویان به خارج از کشور، رواج روزنامه و رزونامه نگاری، ایجاد دارالفنون و... که زمینه ساز انقلاب مشروطه را فراهم ساختند و جامعه را به سمت مدرنیته سوق دادند لزوم تجدید نظر در ادبیات را نیز ایجاد کردند. به‌طور کلی فرهنگ سنتی دارای انسجام، هماهنگی و همگنی ساختارهای جامعه است. اما در دوره مدرن و شهرنشینی مدرن، نا همگنی، عدم انسجام و تکثر به چشم میخورد. شعر سنتی کلاسیک نیز به یک معنا بازنمایی الگوی جامعه پیشامدرن ماست، با هارمونی و انسجام وزن و آهنگ شعر کلاسیک بازنمایی ساختار منسجم و هماهنگ دوره پیشا مدرن و سنتی جامعه ایران است در حالی که شعر نو مربوط به جامعه مدرن است. البته احساس نیاز به تحول در ادبیات فارسی بی سابقه نبود، چرا که طبیعت و رسالت شعر فرای تمام سنت ها بود اما کمیت و کیفیت آن تفاوت اساسی با تحولات سده اخیر و ظهور مدرنیته داشت. کوشش برای تجدد در شعر چیزی نیست که با نیما یا مشروطه آغاز شده باشد. خاقانی، نظامی و اقمارشان در قیاس با شاعران قبل از خود عالماً و عامداً شیوه شعر را مورد تجدید نظر قرار دادند.

اقدام شاعران سبک هندی که تمام توجهشان به تازگی خیال بود نیز تلاشی در این راستا بود؛ اما از آنجا که هر یک از این اقدام‌ها از بینشی یک بعدی سرچشمه می‌گرفت با توفیق همراه نبود. حتی تلاش‌هایی هم که پیش از نیما و مقارن انقلاب مشروطیت و پیش و پس از آن صورت گرفت راه به جایی نبرد. از جمله سه تابلوی مریم از میرزاده عشقی که به مسائل اجتماعی و روزمره می‌پردازد، منظومه‌های ایرج میرزا که زبان محاوره را در آن بکار می‌گیرد.

شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» دهخدا که بوی تجدد از قالب و لحن آن به مشام می‌‌رسد، هر یک تلاشی در نوسازی شعر فارسی است. ابوالقاسم لاهوتی مضامین انقلابی و مسائل کارگری را مطرح می‌کند و فرخی یزدی غزل سیاسی را پدید می‌آورد. همه اینها و کسانی چون نسیم شمال و جعفر خامنه‌ای و تقی رفعت و... هیچ یک شعر نویی پدید نیاوردند هر چند اشعار آنان در زمان خود بدعت به حساب می‌آمد و از لحاظ تاریخی و ادبی ارزش ویژه خود را دارا بود.


بنیانگذاری شعر نو

" جسمم غزل است اما، روحم همه "نیما" یی ست ..."

علی اسفندیاری که در شعر فارسی با نام «نیما یوشیج» شناخته شده است، آغازگر راستین شعر‌ نو است. به همین جهت شعر نو را شعر‌‌ نیمایی نیز گفته‌اند. شعر نیمایی در دوره‌ای بود که ایران هنوز به طور کامل جامعه ای مدرن نشده بود. شعر نیمایی ویژگی‌های دوره آستانه‌ای و دوره گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن را دارد. شعر نیمایی زمانی سروده شد که هنوز ما گذشتگان‌مان را درک می‌کردیم و از لحاظ ارزش‌های مستتر شعر نیمایی رابطه ارزشی دارد با ساختارهای اجتماعی ایران و به همین علت نیما پدر شعر نو شد. نیما این حقیقت را دریافته بود که یک شبه نمی‌توان شعر را از قید و بند مستحکم هزار ساله عروض رها کرد؛ بنابراین به کلی از عروض فاصله نگرفت. نیما با سرودن شعر "افسانه" در سال 1301 منظومه ای غنایی آفرید که از لحاظ وزن، قالب، زبان و نگاه شاعرانه پدیده ای تازه بود؛ با این وجود فاصله زیادی از شعر کهن نگرفت اما در سال های 1316 تا 1328، سه شعر "ققنوس"،"غراب" و"گل مهتاب" را چاپ کرد. در این سه شعر مصراع ها کوتاه و بلند شده و قافیه نیز خلاف شیوه سنتی در پایان بند آمده بود. تفاوت ها خبر از تولد شکل تازه ای از شعر و گویی بالی برای پریدن می داد.

شعر نیمایی چون کودکی نوپا ، استوار و محکم از همین سال ها به راه افتاد و از سال 1320 در برابر مخالفت شدید سنتگرایان راه خود را با صبوری ادامه داد و در دهه سی رونق فراوان یافت و به صورت رایج ترین و مقبول ترین شکل شعر معاصر درآمد.


ساختار شعر نو

"در کنارت دیگر

شعر من،

گیر غم و قافیه نیست..."

در حوزه شکل و قالب، نیما محتوا را مقدم بر قالب دانست، زیرا معتقد بود ذهن شاعر باید بر شکل تسلط داشته باشد نه این که شکل شعر، شاعر را مجبور به گفتن حرف‌هایی بکند که قصد آن را نداشته است. بنابراین قید تساوی طول مصراع‌ها را برداشت. چون احتیاجی نمی‌دید شاعر با کلمات مصراع پر کن، مصراعی را مساوی مصراع دیگر کند. هر جا حرف تمام می‌شود، مصراع تمام است.

همانگونه که خود نیما در شعر مهتاب می گوید:

در اینجا طول مصراع ها بر اساس ضرورتی است که اندیشه در جمله ایجاب می کند. مثلا در جمله ای دو کلمه و در دیگری هشت کلمه به کار رفته است. نیما وزن و قافیه را برای شعر لازم و طبیعی می‌داند و آن هارا کاملا کنار نگذاشت، اما بر آن است که شکل ذهنی شعر باید صورت ظاهری آن را ایجاد کند. در شعر عروضی سنتی شاعری که یک وزن را انتخاب می کند ناگزیر است تا انتها همان وزن را در پیش گیرد اما در شعر نیمایی چنین روالی برای استفاده از وزن نیست. نیما برای رهایی از تنگناهای عروضی مبتنی بر تساوی و نظم هجاهای هر مصراع، شکل جدیدی از وزن را ایجاد کرد. به این صورت که قید تساوی هجاهای دو مصراع را برداشت و دست شاعر را در سرودن شعر باز گذاشت؛ بی آنکه از زیبایی موسیقایی وزن قدیم بکاهد.

از لحاظ قافیه در نظر او شعر بی قافیه مثل آدم بی استخوان است. قافیه مقید به جمله و جمله در خدمت محتواست. هر جمله تازه، قافیه تازه و هر قافیه تازه، جای خود را می‌خواهد و نباید آن را در فواصل معین جا داد. در شعر کهن فارسی، واحد شعر بیت است و هر بیتی باید قافیه داشته باشد؛ اما در شعر نیمایی واحد شعر بند است که از مجموع چند مصراع ایجاد می شود؛ قافیه در پایان هر بند نشان دهنده اتمام سخن و زنگ پایان بند است. در بند اول شعر فوق «ترم می شکند» قافیه و ردیف است که با «سفرم می شکند» در بند بعدی هم قافیه و هم ردیف می شود.

نیما ارزش قافیه را در تکمیل موسیقی شعر می داند؛ ولی به ضرورت حتمی آن قائل نیست.

از لحاظ زبان نیز شعر نو تحول عظیمی یافته است. زبان صرفاً ابزاری برای انتقال معنا نیست و طیفی از معانی را می‌آفریند. ساختار نحوی طبیعی و صمیمانه است و در قواعد دستور زبان تصرف‌های زیادی شده است. گاه نوعی ابهام در آن دیده می‌شود و این ابهام به دلیل کاربرد زبان شاعرانه و نمادهای جدید است (در ادامه به این ابهام ها بیشتر می پردازیم). هر کلمه‌ای می‌تواند در شعر جای گیرد به شرط این که با کلمات دیگر بیگانه نباشد. هر کلمه‌ای، حتی کلمات لهجه‌های مختلف همه می‌توانند در شعر بکار روند. نیما واژه‌های مازندرانی زیادی را در شعرش بکار برده است. نیما و شاگردان موفق او از جمله «اخوان و شاملو» ترکیبات جدید بسیاری ساختند.

ویا در اشعار اخوان داریم:

« با آنکه شب شهر را دیرگاهی است

با ابرها و نفسدود هایش

تاریک و سرد و مه‌آلود کرده است »

در شعر بالا اخوان با استفاده از ظرفیّت‌های زبان و با ترکیب دو واژة «نفس» و «دود» واژة مرکب و زیبای «نفسدود» را آفریده‌ است.

«این فصل فصل‌های نگارینم

سردسکوت خود را بسراییم

پاییزم ای قناری غمگینم»

و یا واژگانی مانند: پریشان بوم، خاموشبار، شبنم آجین، قصه باره، ثقبه زار، نرما و... که در اشعار او به چشم می خورد.


خیال، اندیشه و معانی در شعر نو

" چشم می گوید:

نیست

شعر می گوید:

هست !"

در حوزه تخیل و خیال نیز شعر نو ابداع‌گر است و بر تجارب فردی تکیه دارد، جزئی نگر است، تخیل در آن گسترده است و تداعی‌های ذهنی بسیاری به همراه دارد. در حوزه عواطف و اندیشه به معانی تازه پرداخته است و به اجتماع نظر دارد، عواطف گسترده و آزاد است، عشق و معشوق زمینی است و خواننده در آفریدن معانی تازه با شاعر مشارکت دارد. با این همه در شعر نیما اشکالات زبانی و دستوری بسیاری هست، در اغلب شعرهای بلند نیما مانند پادشاه فتح، مرغ آمین و... به نمونه‌های متعدد و متنوعی از نارسایی، ناهمواری، عامیانگی، تعقید و ضعف تألیف برمی‌خوریم؛ ترکیبات و لغات قدیمی و ناآشنا در زبان ادبی معاصر را، مانند: وثاق، کج سرشتان، شنیدستم، از بهر چرا و... در کنار لغات و ترکیبات و عباراتی چون دل بدارم خسته، تو را چه می‌شود و... مشاهده می‌کنیم که نه واقعاً در زبان نوشتار کهن آنها را می‌توان دید و نه در زبان نوشتار امروز به آسانی پیدا می‌شود. این مسأله هر چند به شعر نیما در مواردی لطمه زده و مانع فهم و درک آن شده، اما تا حد زیادی طبیعی است. البته، مشکل زبان در شاعران پس از نیما، کسانی که با درک اندیشه‌های او هر یک راهی را پیش گرفتند که شاید همان راه نیما نباشد اما هم سو و هم جهت با اوست، تا حدود زیادی حل شده است و زبان نرم‌تر و صیقل‌ یافته‌تر و با ترکیبات جدید مایه‌ورتر شده است؛ بی آنکه از نسبت شعری و ادبیات کلاسیک کاملاً گسسته باشد. در شعر نو ضمن پذیرفتن این که قالب و زبان و... در شعر بسیار مهم است، اما محتوا و اندیشه شعر نو نیز بسیار متحول شده و جای تامل دارد.

«شعر نو جریان دلخواسته‌ای نیست که تمایلات چند نفر، انگیزه وجودی آن باشد بلکه ضرورتی است برای زنده کردن هنر شاعری و جریان راکد ادبی و گسترش آن...؛ ما امروز به مسائل امروزین نیاز داریم که سعدی و مولوی با آنها تماس نداشته‌اند». مسائل امروز ما مسائل نوی است که قبل از این وجود نداشته است و شاعران نو از ابتدا پیشرو در عرصه تفکر بوده‌اند.

به لحاظ اندیشه، شعر معاصر ما یکی از پیشروترین عرصه‌های نواندیشی و نوذهنی معاصر ماست. همچنان که از لحاظ هماهنگی با نوخواهی‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز از موقعیت ممتازی برخوردار بوده است. اغلب شاعران برجسته دوران ما خود از پیشروان نقد و نظر بوده‌اند. حرکت نخستین تفکر و هنر که نیما از آن متأثر شد، عبور از جهان‌شناسی کهن بود که بر اساس آن جهان پدیده‌ای ایستا و ثابت محسوب می‌گردید، با مبانی و مؤلفه‌هایی لایتغیر؛ دید تازه نیما نسبت به شعر ره‌آوردی شگرف درپی‌داشت و آن رسیدن به فردیت شاعرانه بود؛ یعنی تکیه و تمرکز بر تجارب فردی و رهایی از تنگنای تجارت کلیشه شده شاعران قدیم.

برخلاف شعر سنتی که معنا واضح و روشن و پیام آن پیشینی است، در شعر نو، معنا پنهان است و نتیجه تاویل و دریافت شخص خواننده؛ و معنا پسینی است.

اغلب در اشعار نو به ابهام هایی بر می خوریم که به معنای چند معنایی است و نه پیچیدگی و دشواری ناگشودنی. در نقد ادبي مدرن ابهام داراي بار مثبت است و جوهره و ذات متون ادبي بخصوص شعر است . امپسون در كتاب «هفت نوع ابهام» خود معتقد است : « در هر جزو كلامي كه واكنشهاي متعددي را برانگيزاند ، ابهام وجود دارد و پايه شعر و شعرسرايي همين ابهام است.» اساس تاثیر و جذابیت شعر نو در همین چندمعنایی و آزادی انتخاب معناهای ممکن است. شعر نو، بسا که خود یک پدیده مستقل است و پیام معینی را انتقال نمی دهد بلکه خود شعر منبع معناسازی و کشف معانی است؛ هم شاعر شکل آن را کشف و خلق می کند و هم خواننده در آن معنای خود را می سازد و از این معناسازی لذت می برد.

به بیانی دیگر شعر معاصر از آن اشعاري است كه با تأمل و درنگ، زيبايي ها و مفاهيم ، و انديشه‏هاي مكنون‏اش چهره مي‏نمايد و اگر غبار ابهامي برآن نشسته از اين رهگذر است : ميزان ابهام شعر با توجه به مخاطب متغير است . ذوق ، علم ، دريافت و تفكر مخاطبان نه ثابت است و نه يكسان؛ به همين دليل ابهام هاي شعر نيز در نظر مخاطبان متغير و متفاوت است . اما با همه اين احوال ابهام جزوي از ذات و جوهر شعر امروز است . شعر جوهرمند ، شعر مبهم است ، و يكي از ملاكهاي شعرخوب ، ابهام آن شعر است و اين ابهام گاه درحدي است كه سراينده نيز آن را مبهم مي‏بيند .

نيما معتقد است : «آن چيزي كه عميق است ، مبهم است . كُنه اشيا جز ابهام چيزي نيست . جولانگاهي كه براي هنرمند است ، اين وسعت است. اين وسعت ، هنرمند واقعي را تشنه‏تر مي‏دارد ، در عروق او در نقطه پرعمقي ، آن چاشني تلخ و شيرين زندگي را كه او به خود يا نابخود به هواي آن مي‏رود مي‏چشاند . در آن يافته هاي زندگي او را بايد ديد ... انسان نسبت به آثار هنري يا اشعاري بيشتر علاقه نشان مي‏دهد كه جهاتي از آن مبهم و تاريك و قابل شرح و تأويل هاي متفاوت باشد ... ابهام محصول زندگي است به شرطي كه درآن تعمق وجود داشته باشد وشعر جزيي از زندگي و زندگي عميق است ... اين ابهام از جلوي چشم مردمي برداشته مي‏شود كه همه وجودش شعر است. »

اخوان ثالث درباره ابهام هنري و شاعرانه مي‏گويد : « اين ابهام از نوع تعقيدات خاقاني و نظامي و انوري و نيز از نوع پيچيدگيهاي شيوه هندي كه شرح آثارشان احتياج به يك دوره علوم و خرافات از قبيل نجوم و مضافات دارد،نیست. تازه نتيجه شرح صفر نيست و به رنجش نمي‏ارزد . به نظر من شعر و خلاقيت شعري هيچ قاعده و فرمول برنمي‏دارد . صريح بودن خوب است ؟ به هيچ وجه خوب نيست و بايد در پرده استتار صحبت كرد ؛ و از اين حرفها، اين بايدها را شعر تحمل نمي‏كند . تابعه ظريف و جادويي شعر نازنينتر از آن است كه بتواند اينچنين فرمان‏ها و فرمانروايان را به هر شكل و عنوان بر خود هموار كند . گاه است كه صراحت شعر محض مي‏شود و گاه است كه صراحت بلكّي حرف را از سطح شعر تا حد زيادي پايين مي‏آورد . هر شعر اگر شعر باشد با اسلوب و قاعده خاص خودش همراه است . خواه صريح و خواه در پرده ... شعر با جنبه هاي تخيلي خود از صراحت و تطبيق با عين واقعيت دور مي‏شود بنابرآن موازين نقد و سنجش ، شعر هرچه دورتر از صراحت و واقعيت باشد ، هرچه تخيلّي باشد ، بهتر شناخته مي‏شود . »

برآيند ابهام كه ارزش و اعتباري چون صور خيال در شعر دارد ، بدين صورت است كه شاعر گاه در لحظه هاو جذبه هاي خويش عوالمي را كشف و تجربياتي را كسب مي‏كند كه از ديد ديگران پوشيده است . اين عوالم كه اشراقي است و به فيض الهام شاعر به دريافت آنها نايل مي‏شود ، گاه در ماهيت نمود بر شاعر مبهم است ، نتيجتاً به هنگام ظهور در آينه زبان نيز مبهم خواهد بود . گاهي دريافت‏هاي شاعر درماهيت روشن و اشكار است اما كلام توان ظهور و بروز آن را ندارد و زماني نيز عناصر خيال و تصاوير شاعرانه‏اي كه شاعر چاشني زبان مي‏كند ، كلام او را مبهم مي‏كند و گاه دستاوردهاي شاعر در سير جذبه هاي شاعرانه و الهامات فراسويي چنان عميق و ژرف است كه ادراكات سطحي و عادي بشر تاب و توان دريافت و فهم آن را ندارد و اين تجربه ها در ماهيت خود نه مبهم به شاعر نموده شده است و نه زبان ناتوان از بيان صريح آن است ، بلكه گزارش او از سير در جذبات و ناخودآگاه عميق و دقيق است . درنتيجه تعابير و تفاسير و فضاي آفريده شاعر در پيكره زبان مبهم مي‏نمايد و اين ابهام است كه ارزش كاملاً هنري دارد. شاید شما هم تا به حال تجربه کرده باشید که گاهی نیز خواننده در لحظه هاو جذبه هاي خویش عوالمی را كشف و تجربياتي را كسب کرده است که از قضا شعر بر آن می نشیند و با آن همسو شده و معنایی نو از این ابهام ها را پدید می آورد که شاعر نیز در آن دخیل نبوده و اعجاز شعر عامل این ظهور معناست.



شعر نیماییشعر نونیما یوشیجشعرادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید