علی قنبری·۷ سال پیشداستان کوتاه " نفس زندگی " قدم نمی رسد، روی پنجه بلند می شوم وسرم را می آورم بالای چرخ میوه فروشی . خربزه های ریزودرشت به ردیف چیده شده اند، همه زخمی وحفره حفره اند. بعدازخربزه ها، پشت چرخ، مرد میانسالی لاغروقدبلند باریش وسبیل زردوچندروزه،زبروخشن ،مثل یک غول که سرش به آسمان می رسد،ایستاده است ....