حامد هستم
حامد هستم
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

برجک خاموش (1)

اولین بار بعد از جلسه توجیهی ، سوار ماشین میشوی و میبرنت دم برجک پیاده ات میکنند

یک حس عجیب هیجانی داری دوست داری از بالا همه جا را ببینی.

پله ها را یکی یکی بالا میروم ، با بالاتر رفتن سرم گیج میرود ترس از ارتفاع بیشتر و بیشتر….

بالاخره میرسم ، اتاقی است عجیب هنوز شور و شوق دارم و نفهمیده ام که این اتاقک لعنتی چه ها قرار است با روح و روانم بکند.

اسلحه را زمین میگذارم و به دیوار ها نگاه میکم عجب خاطرات و جمله هایی!گاهی چرت و مسخره و گاهی اشک آور و گاهی تاریخ !

-جاده ساوه اوشخالاری پرچم بالا

-عشقم M

-بوووووووووووق (فحش در فحش به شخصی که چاپلوس و آدم فروش است😂)

-این نیز بگذرد

-از الان بگم که قراره پدرت در بیاد…(و هزاران توضیح برای کما دادن چون وی مرض دارد)

-سفید شدن موهای پدر مادرم مرا به گریه انداخت سربازی بهانه بود

-فقط یه سرباز میدونه دو ساعت خیلی بیشتر از دوساعته

-اسسون سس المه

-لعنت به سربازی

-سلامتی سربازی که تو برجک پست میداد(بقیش رو ولش)

-نبود ۷۳ روز؟

-به کدامین گناه زندگی باید کرد؟

-ساعت رو ولش کن ، بری پایین که چی؟جز خدمتت حساب میشه ،یدونه دیگه از داریوش بخون

-اولین روز عید ۱۴۰۰/۱/۱ عیدتان مبارک

و ده ها جمله دیگر که بعضی ها پاک شده بود بعضی ها اسم بود و بعضی ها جای گفتن نیست🙂

ادامهههه داررررد….

سربازداستاننویسندهجوانیگذر عمر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید