Hamed Zohrabian
Hamed Zohrabian
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

ایران و ظرفیت محدود ایرانیان


جمله ای به نقل از دکتر شریعتی به این محتوا شنیده بودم که : خداوندا قبل از دادن هر چیزی ابتدا ظرفیت آن را به من عطا فرما

این جمله از دیدگاه من یکی از بزرگترین معضلات و‌مشکلات جامعه ایرانی را به دوش میکشد

از کمبود و نبود زیرساخت حرف میزند

زیرساخت شخصیتی نه صنعتی

کمبود ظرفیت،ظرفیت شخصیتی ،کمبود قدرت، ثروت و‌...

با یک نگاه ساده و گذرا به تاریخ ایران و بررسی فراز و نشیب های مختلف و حتی مروری به خاطرات شخصی به نکته جالبی رسیدم که تقریبا نمونه های زیادی از جابجایی محدود قدرت رو‌ بیشتر مردم دیده اند و فراموش هم کرده اند، و متاسفانه تقریبا تمام اصناف ایران تجدید که نه ،مردود شده اند؛


چندی پیش خیلی گذرا در یکی از شهرستانها صف خرید مرغ دیدم و برخورد عجیب و تند و‌ نادرست مرغ فروش ؛ نیاز مردم به مرغ و داشتن کالای انحصاری و قطعیت اجبار خرید قدرت چند روزه ای بوجود آورده بود که کاسب به خود جرات توهین به پیرمرد را میداد.خاطرات زیادی از اواخر سالهای جنگ که خیلی بچه هم بودم یادم افتاد روزهایی بود که نفت نبود و‌دوران امپراتوری نفت فروش ها بود، با اینکه گاهی نفت داشتند و‌مردم‌با ظرف در صف بودند و سرمای شدید اذیت میکرد، نفت فروش حوالی ظهر سره حوصله کرکره بالا میکشید این نیاز مردم به سوخت قدرت بزرگی ایجاد کرده بود؛ حتی بچه ها و خانواده آنها هم گاهی بدلیل احتمال پارتی بازی احساس بزرگی و ژن برتر را لمس میکردند

زمانی نانوایی یا شاید نان کم‌بود، صف نانوایی نرده کشی بود و شاطر قدرت و محبوبیت عجیبی داشت و همه مایل بودند با شاطر از دره دوستی و رفاقت صحبتی داشته باشند آقا هم به ما بچه های کوچکتر حاضر در صف سفارش انجام بعضی امور میداد که باعث افتخار بود مثلا :یه سکه پنج تومنی میداد و میگفت :بچه بدووو یه نخ سیگار وینستون عقابی بگیر و بیا. نون درار در حدی قدرت داشت که هر آشنایی را بدون صف راه بیاندازد و باقی هم حق اعتراض نداشتند که نان نمیرسید و مردم احتیاج داشتند.

مثالهای کف جامعه زیادند در همین حال حاضر که مهاجرین افغان بدلیل نصرفیدن از کشورمان رفته اند و کمبود کارگر و بنا داریم ، این بزرگواران نرخ خارج از عرف تعیین میکنند

ایرانخودرو و سایپا ماشین لخت و سکسی میفروشند ،مکانیک و صافکار هم عشق میکنند

از کپسولی خاطره دارم با آن ماشین آژیر کش مسخره اش تا قدرت نمایی وحشتناک ناظم و‌معلم مدرسه (که بنظرم ریشه اصلی درد ازینجا آغازید)

از کارمند بیشعور فلان اداره که التماس میکردم برای یک امضا تا کارشناس بانک برای وام

از مدیر گروه دانشگاه تا فلان استاد درس تخصصی و جذبه تخیلی چشمانه قورباغه ای اش بعد از التماس بیست و‌پنج صدم برای مشروط نشدن

از قدرت مامور پلیس بعده ایست برای نبستن کمربند در یک خیابان خلوت که با لذت تابلو ایست را تکان میداد تا مامور کنترل حجاب و قدرت ضرب شستش برای فرستادن اجباری مردم به بهشت

از قدرت شاه ایران گرفته که جهان به نفتش نیاز داشتند او علاوه بر نفت ابزار جنگی خودشان را هم داشت و قمپوز در میکرد

از مروجین مذهبی تا نظامیان وطن پرست

از همه و هر صنف مثال هست

تقریبا قدرت در تمام صنوف ایران گشته و خواهد گردید هرچند محدود اما هیچکدام روسفید نشدند البته جمع بستن خطاست و بودند بزرگانی که با تمام وجود معنای انسانیت را پله ها بالا کشیدند ولیکن بحث بر سره عموم است و کمبود

مردان ما در سربازی مرد بودن را نمی آموزند بلکه ابتدا با واژه آشخوری کشیدن طعم حقیر شدن موقتی را می آموزند که چندین ماه بعد هم به شدید ترین شکل آن تخریب شخصیتی را فراموش و با بالا رفتن پایه خدمتی شان از دوستان جدیدشان پذیرایی و جبران ضعف میکنند و عمری خاطرات دلاوری می سازند.

مشکل از ابتداست

از مدرسه و خانواده

شاید من هم چنینم و‌هنوز چرخ گردون قدرت را بدستم نسپرده است و آموزش و شناخت خاصی برای این روزها همگی ندیده ایم و باید به آن فکر کرد و همیشه آماده بود

و امیدوارم به حداقل مروری بر خاطرات و وضع روزگار خودمان و همیشه زیباست و میدانیم پند لقمان حکیم را که ادب از که آموخت

ما هم بیاموزیم

جامعه شناسیفلسفهاخلاقروانشناسیآموزش
بیاموزیم و عمل کنیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید