بغض تمام هیکلم را بالا پایین میکرد
دردم از چیست ، مغز مرا دعوا میکرد
افسوس ، در انتخاب هایم تقلا میکرد
بانگ ، درد تنهایی را در بدنم فرو میکرد
حرف به گلویم سرب داغ را تلاطم میکرد
دود ریه هایم را به یاد غم ها ترک میکرد
نخواستم بمانم در این وضع خیلی سرد
دستی از بویه مادر صورتم را نوازش میکرد