گاهی دلم لج کردن بچگی را میخواهد
همانقدر ساده همانقدر بی ریا
در گذر این زمان بد گشته مینشستم در گوشه ای تاریک ، با حالی اسوده
حالتی خالص که از اشک پر شده و تمام وجودم را خالی از غم میکردمو
با صدای رعدو برقی میزدن بیرون این حال من و من را میداد یاری دست بزرگ آن یاری که حالم را میبوسید
حال اینگونه ? همیقدر بی نشون
همینقدر ساکتو خوشحال ، لبه خندون
ندارم حتی هیچ یاری که باشد در کنارم در تنگ نایی