حامد هدائی·۱ سال پیشلباس تنگبا این وضعیت چطور میتوانستم به جلسه کاری بعدیم بروم، چه قدر ناجور دهنش باز شده بود.هیچ وقت این قدر آش و لاش ندیده بودمش
حامد هدائی·۱ سال پیشخانه مادریتهران، پر از چیزهای عجیب و دوست داشتنی است. جایی که خیلیها برای رسیدن به رویاهای بیپایانشان به آنجا کوچ میکنند و ...
حامد هدائی·۱ سال پیشخوابوقتی از خواب بلند میشوم این شکلی هستیم، درشت و متورم، واقعیت آدمها را باید در رختخواب دید. معصوم و کف کردهاند، قند خونشان پایین است
حامد هدائی·۱ سال پیشروزنوشته شماره ۵: دفترچه لای پتوقبل از اینکه بخواهم بنویسم امانم را بریده بودند. کلمات را میگویم! هنوز درک نکردهام که چرا وقتی میخواهم چیزی بنویسم همه چیز را...
حامد هدائی·۱ سال پیشروزنوشته شماره ۴: کار سختدلم میخواست باور کنم که میتوانم شبانه روز بر روی موضوع مشخصی تمرکز کنم و به دنیای اطراف توجهی نداشته باشم، ولی متاسفانه باورم نمیشود
حامد هدائی·۲ سال پیشروزنوشته شماره ۳: روح حامله منچند وقتی است که دلم میخواهد نوشتن را از سر بگیرم، اما هر چه سعی میکنم نمیشود. انگار یک چیزی ته ذهنم نمیگذارد کارم را شروع کنم، وقتی هم…
حامد هدائی·۲ سال پیشروزنوشته شماره ۲: جانکندن خوب نیستجان کندن همیشه خوب نیست، راه سخت همیشه بهترین راه نیست، گاهی باید راه در رو را پیدا کرد. گاهی هم نباید راهی را شروع کرد.
حامد هدائی·۲ سال پیشروزنوشته شماره ۱ : زندگی را سر بکشی.مهم نیست چگونه کاری را انجام میدهید و یا با چه کلماتی لحظاتتان را توصیف میکنید. مهم این است که داشتههایتان را با تمام وجود مصرف کنید
حامد هدائی·۲ سال پیشچطور زندگی را به فنا ندهیم؟میخواهم از نوشتن و نویسندگی و تمرکز روی یکچیز، گونی گونی پول بسازم و حالش را ببرم.