#خانه_مادری
تهران، پر از چیزهای عجیب و دوست داشتنی است. جایی که خیلیها برای رسیدن به رویاهای بیپایانشان به آنجا کوچ میکنند و زورشان را میزنند تا سهمی از چیزهای خوب و خیالانگیزش داشته باشند. میگویند: خاکش دامنگیر است. مخصوصا برای کسانی که توانستهاند لنگکفش کهنهشان را در این خاک نونوار کنند، دلکندن از این شهر و رفتن به جای دگیر بسیار سخت و سوزناک است. نمیدانم چه کسی گفته است که خانه مادری جایی است که در آنجا متولد شدهایم، اگر واقع بینانه بخواهیم به موضوع خاک و خانه و محله بچگی نگاهی بیاندازیم، میگویم خانه؛ زادگاه نیست، جایی است که در آن توانستهایم روحمان را نجات دهیم و در آن رشد و پیشرفت کنیم. اما گاهی هم خانه مادری فراتر از یک مکان است، میتواند یک احساس متفاوت، گرایش و یا هرچیزی باشد که به آن عادت کردهایم. ارزشها و عادات روانیمان را اگر به حساب بیاوریم، دامنگیر تر از خاک و خانه مادری است. دست و پای روحمان را چنان به منقل و بافور و چرت مرغوب بند میکند که حال بیرون آمدن از خانه و ترک گذشته سوزناکمان را نداشته باشیم. بیرون زدن از چنین خانهای کار راحتی نیست، ولی چارهای جزء گذشتن هم نداریم. ما به آنچه هستیم عادت میکنیم و این یکی، از همه دردهایی که آدمیزاد به آن دچار میشود، سوزناکتر است. وابستگی، تعلقات روزانه، علایق شخصی و تمایلات و گرایشهای اخلاقی که در سیکلهای مشخص به داممان انداخته، تهنشین گذشتهای است که هنوز نتوانستهایم به درستی درکش کنیم و همین جاماندههای روان انسانی، تبدیل به عادات دست و پاگیر و فلج کنندهای میشوند که خلاصی از آنها کار راحتی نیست. همیشگیها، موضوعات سادهای نیستند، به آسانی شکل میگیرند، اما عبور از آنها کار سادهای نیست. تبدیل به خانه و زندگیمان میشوند، هویتمان را شکل میدهند و اگر به موقع واکاویشان نکنیم، چنان بنیان ارزشیمان را دگرگون میکنند که قادر به تشخیص خاک مادری از یک عادت ساده نباشیم. کار سخت از جایی شروع می شود که بخواهیم لیستی از عادات روزانهمان تهیه کنیم، آن را بازبینی کنیم و بخواهیم بعضیهاشان را زیر سوال ببریم، هیچ کس تاب تجاوز به ناموسش را ندارد، حمله به عادات هم چنین حسی را ایجاد میکند. با این وجود، خیلیها از گذشتهای که دارند فرار کردهاند تا آینده را به چنگ آورند.
#روزنوشته حامد هدائی