ما یاد نگرفتهایم که زندگی را به میل خودمان مصرف کنیم . ببخشید، صرف کنیم، نه! بهتر است بگویم زندگی را آن طور که میخواهیم سپری کنیم، اصلا مهم نیست چگونه کاری را انجام میدهید و یا با چه کلماتی لحظات تان را توصیف میکنید. مهم این است که داشتههایتان را با تمام وجود مصرف کنید. مثل لیسیدن یک بشقاب، بعد از تمام شدن غذای چرب و چیلی اش، خیلی کیف دارد به همه چیزهای خوبمان اینجوری نگاه کنیم. راستش را بخواهید، چند وقتی است متوجه شدم که هیچ چیز را نباید جدی بگیریم. ته زندگی، از شما نمیپرسند که چقدر گریه کردهای یا در فشارهای زندگی چقدر مقاوم بودهای و یا چقدر حالاش را بردهاید. دستتان را میگیرند و خلاص، هیچ کس آنور زندگی را ندیده است و کسی هم اگر دیده، حالش را نداشته که بیاید و به ما بگویید چه خبر است. فرض کنید آخر زندگیتان، مثل یک تلویزیون کوچک سیاه و سفید خاموش میشوید. تمام! آن موقع دلخور نمیشوید که چرا اینقدر حرص این دنیای لعنتی را خوردهاید و کیف نکردهاید. راحت باشید. یک ظرف میوه را تا ته بخورید و بلند آروغ بزنید. جای کش جورابتان را با عشق بخارانید. پفکنمکی بخورید و انگشتانتان را تا ته بلیسید. وسط خیابان بالا و پایین بپرید. کمی دیوانه باشید. عشق بورزید و شیطنت کنید. هیچ کسی را جدی نگیرید. نگذارید هیچ حرفی ته حلقتان گیر کند. اگر میبینید باید حال آدم ناجوری را بگیرید، همان لحظه دهنش را سرویس کنید. آنورتر هم خوبیهای دیگران را بیجواب نگذارید. راستش را بخواهید دنیا جای لجنیست . پر از درد و نامردی و فشار و سوزناکی آدمهای نفهم، خودتان را راحت کنید و کاری را که میخواهید انجام دهید. راهش همین است. یک رویا داشته باشید. برایش با شجاعت بجنگید. کسی را برای عشق ورزیدن بیابید و حریصانه لذت ببرید. انتهای زندگی را هیچ کس ندیده است. آرام و دیوانه باشید و همه چیز را به جایی که دوست دارید دایورت کنید. هیچ کس به شما توجهی نمیکند. در این دنیا خودتان هستید و خودتان، راحت باشید و هر کاری دلتان خواست انجام دهید.
حال دلتان باحال