نوشتن را انتخاب میکنم. دوست دارم باقی عمرم را در میان کلمات سپری کنم. دلم میخواهد همه توانم را روی یکچیز بگذارم. چیزی که مرا از آشفتگی نجات میدهد و توانم را متمرکز میکند. هیچگاه تمام زورم را روی یکچیز خرج نکردهام، اما این بار عشقم کشیده که خودم را راحت کنم و بگویم: تصمیم دارم همه جانم را روی یکچیز بگذارم و در آن کار بهترینام را نشان دهم. یک عمر خودم را گول زدم و از زیر کاری که باید انجام میدادم در رفتهام. جدی و مردانه خیالم را راحت کردم به خودم گفتم: این ممه را لولو برد. باید سر جایت بتمرگی و فقط به یکچیز بچسبی، خسته شدم! حالم از این همه کار ناتمام و نصف ونیمه به هم میخورد. هزار تا پرونده مختلف در ذهنم باز کردهام که شاید یک روز انجامشان دهم. اگر به این شکل ادامه دهم گوه از زندگیام بالا میرود. دوست ندارم سر پیری به کارهای نکردهام نگاه کنم و منتظر عزرائیل و داس بلندش باشم.
ادامه مطلب در روزنوشتههای حامد هدائی