حامد میرزایی
حامد میرزایی
خواندن ۱ دقیقه·۲۰ روز پیش

شهر را کوبیدن و از نو ساختن


چکش را برداشت. از آسفالت شروع کرد. همه را کند و بیرون ریخت. جایش سنگ‌فرش گذاشت. بعد نوبت خانه‌ها شد. مکعب مستطیل‌های بدقواره را یکی‌یکی سرجایشان نشاند. همه به یک اندازه مرتب. البته بودند خانه‌هایی که می‌خواستند مرتفع‌تر باشند یا کوتاه‌تر. آنها را با کمی فاصله از بقیه قرار می‌داد. حالا اجازه داشتند تا دور تا دور خودشان را بیارایند.

نوبت به نمای ساختمان‌ها رسید. از نمای کامپوزیت بدش می‌آمد. همه را کند و به جایشان سنگِ سفید کار کرد. با آجری‌ها کاری نداشت. تراورتن عباس‌آباد را با اینکه حرص درآور بود، تحمل می‌کرد. قیافهٔ پنجره‌ها را به حال خودشان می‌گذاشت چون فکر می‌کرد کمی آزادی هم بد نباشد. هرجا ماشین می‌دید، فوری برمی‌داشت و پرت می‌کرد آن‌طرف‌تر. در خیابان‌ها خیلی نامنظم درخت گردو و به ندرت میوه‌های دیگر می‌کاشت.

سراغ تابلوی مغازه‌ها رفت. نورهای قرمز چشمک‌زن را یکی‌یکی خاموش کرد. فونت تیتر از همه‌جا حذف شد. تابلویی به رنگ طلایی وجود نداشت. لازم به یادآوری نیست که سیم‌های برق از زیرِ زمین کشیده شدند و دیگر اثری از آنها یافت نمی‌شد. کولرهای آبی روی بام‌ها را مخفی کرد. در نتیجهٔ فعالیتش پس از مدتی ایزوگام در هیچ نقطه‌ای و با هیچ زاویه‌ای قابل مشاهده نبود.

دغدغه‌ای برای عابرین پیاده نداشت. لازم نبود فکری برایشان بکند یا بخواهد شهر برایشان قابل تحمل‌تر باشد. کافی بود از خانه بیرون بیایند و هرکجا که می‌خواهند بروند.


منبع تصویر: آژانس عکس تهران
شهرمعماریشهرسازیمتن ادبی
در دنیای مدیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید