+ ببین من نمیدونم چجوری باید بهت بگم، البته حتما تا الان خبرشو شنیدی ولی خب من باید بهت توضیح بدم. من اونجا یه کارمند ساده_
_ چرا اینجا قرار گذاشتی ؟
+ چی ؟! آهاا، همینجوری ببین من خودمم اونجا سرمایهگذاری کرده بودم اما خب اگه اصرارهای بی جای من_
_ دیوارهای اینجا خیلی شلوغه
+ دیوار ؟! تو زندگیتو گذاشتی توی اون شرکت و من خودمو مقصر میدونم !
_ مقصر ؟؟ یکی دیگه پولا رو برداشته رفته، حالا اگه طرحه به نتیجه میرسید که تو مُسَبب بودی ..
+ مُسَبب ؟؟ چرا حرفهایی که من باید بزنمو میزنی !!
_ میخوام ماتِت کنم، میخوام راهِتو ببندم، معلوم نیست ؟!
+ تو کینه کردی، چرا حرفِتو نمیزنی
_ حرفَمَم میزنم. تو میدونی من از یه جایی با دیوارهای شلوغ بَدَم میاد، تمرکزمو میگیره، باز اینجا قرار گذاشتی، برا چی ؟؟ برا چی اینکارو کردی ؟؟
+ مَن، من اولینباره میشنوم_
_ دروغ میگی، تو اسمِت چیه ؟؟
+ چی ؟؟ یعنی چی !
_ یعنی اینکه تو اولینباره میشنوی من از چی بدم میاد، بعد اومدم کُل زندگیمو دادم دستِت.
_ حالا حرفَم، یه کارمند ساده هشت صُبح شرکته چهار بعدازظهرَم جلوی دَره که هر چه زودتر ساعتِشو بزنه خداحافظ خونه، ساعت هفت بعدازظهر با بهترین دوستِش قرار نمیذاره که بشینَن توی اون شرکت درباره ی فرصتهای سرمایهگذاری صحبت کنن. بله تو اصرار کردی، اما نه برا سرمایهگذاری، اصرار کردی برا اینکه هر چی دارم بریزم اونجا .. چرا ؟؟ اون شرکت کُلای خیلیا رو برداشت، چرا اصرار داشتی کُلای منو اساسی برداره، مِثه الان که اصرار داشتی بیایم اینجا که بعدم بیای اون تعجب مسخره رو نشونم بدیو بگی همینجوری ..
_ تو کینه کردی ! تویی که امروز منو به خاک سیاه نشوندی کینه کردی، هنوزَم کینه داری، از بهم ریختنم داری لذت میبری، اما دیگه مهم نیست.