از وقتی که یادم میاد همیشه به عنوان یک شخص چاق از من نام میبردن. همیشه میگفتن ” بچه ها این تپله دوباره اومد!!!!!” . بیشتر اوقات زندگیم خودم را در خانه حبس میکردم. برای رفتن به هرکجایی هزاران بار در ذهنم برنامه ریزی میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم اون حمید نباشم.
به زور خواهرم و مامانم رفتم یکی از مطب های دکتر کرمانی در خیابان مطهری. پر از آدم های چاق اونجا بود ولی من که 170 کیلو وزن داشتم چی؟ همه چاق ها به من نگاه میکردند انگار من اضافه وزن داشتم و همه آنها پوست استخوان بودند. چندتا از خانم ها به خودشون نگاه میکردند. فکر کنم به خودشون میگفتند” ما جلوی این هیولا فرشته هستیم”. خلاصه من خودم معرفی کردم و منتظر وقتم شدم. خانمی که مثل علی دایی حرف میزد گفت” خانم عل…وی”.
فکر کن با این هیکل وارد اتاق شدم. روزههای اول رژیم مثل جهنم بود . با این هیکل و هیبت من 70 گرم نان سنگگ بخورم! 9 قاشق برنج بخورم ! میوه هرچی دلم میخواست نخورم! اصلا برنامه را دقیق رعایت نمیکردم. فکر کن تکه ای از نان بر میداشتم و روی وزنه میگذاشتم. مثلا 150 گرم بود و من باید 70 گرم میخوردم. 80 گرم آن را جدا میکردم و میخورم میگفتم الان شد 70 گرم. خوب من طبق رژیم دارم پیش میرم.
دو هفته اول که همه باید 5 کیلو حداقل کم کنند من 0.5 کیلو وزن کم کرده بودم.
برام اصلا مهم نبود. با این نوع رژیم و قاچاق خوری 5 ماه رژیم گرفتم . بعدش یواش یواش تغییرات در بدنم دیدم. خیلی خوشم اومد. تصمیم گرفتم این راه ادامه بدم و تا کنون توانسته ام در این راه باشم. من اینگونه چاق بودم لاغرشدم