یکم فروردین سال ۱۴۶۰، لندن
روی تخت دراز کشیدهام، چند دکتر و پرستار تختم را احاطه کردهاند. دکتر میگوید "خب جناب پهلوان آخرین بار کی برای ترمیم مراجعه کردید؟"، کمی فکر کنم و میگویم "فکر میکنم شش سال پیش بود، آره وقتی ۸۰ سالم بود."، دکتر با علامت سر تایید میکند.
واکسنی به دستم تزریق میکند، درد ندارد، تکنولوژی نانو این روزها به خوبی کارش را انجام میدهد. سپس تختم را به سمت دستگاهی که مشابه دستگاه MRI هست وارد میکنند، قبلا هم آن را دیده بودم، وقتی هشتاد ساله بودم، البته خودم هم چند سالی در توسعهاش نقش داشتم.
دستگاه فعال میشود، دکتر از من میخواهد از مهمترین خاطره گذشتهام بگویم، درحالی که ناگهان خاطراتم بصورت تصاویری شفاف در برابر چشمهایم، البته بصورت دقیقتر در ذهنم، نقش میبندند و با علاقه، رشته مهمترین آنها را در دست میگیرم و میگویم "خب بذارید بگم، همه چیز از سال ۹۸ شروع شد... آره وقتی ۲۴ سالم بود و هنوز ایران بودم. میدونی دکتر؟ اون سالها شرایط کشور نابسامان بود ولی خب... من به چیزی جز اهدافم فکر نمیکردم، بخاطر همین هم شبکههای اجتماعیم رو از اول فروردین سال ۹۸ حذف کردم... خودم رو از جریان اطلاعات متفرقه دور کردم! حتی اخبار رو هم دنبال نمیکردم، خودم رو با کتابها و مقالات توسعهفردی و علمی احاطه کردم، میخواستم یک دانشمند علوم شناختی بشم! درست مثل یک نیلوفر آبی که توی لجنزار رشد میکنه... میخواستم یک اصلگرا باشم..."
دکتر حرفم را قطع کرد "خب آقای پهلوان تمام شد، ادامه خاطرهتون رو دفعه بعد از شما میپرسم.". تختم را از داخل دستگاه بیرون آوردند، لبه تخت نشستم و پرسیدم "وضعیت حافظه و مغزم چطوره؟" دکتر جواب داد "وضعیتش عالیه، و بقیه روند ترمیم مسیرهای عصبی هم توسط دارویی که به شما تزریق کردیم انجام میشه. جلسه بازیابی سلولی چطور بود؟"، کش و قوسی به بدنم میدهم و میگویم "احساس میکنم دوباره پنج سال جوانتر شدم!". لباسهایم عوض و کتم را تنم میکنم و رو به روی آینه اتاق دستی به موهایم میکشم و لحظهای به این فکر میکنم که در گذشته چه کسی فکرش را میکرد در پس این بدن جوان، یک پیرمرد ۸۶ ساله باشد؟ جواب آسان است «خودم».
از موسسه ترمیم و جوانسازی بیولوژیک خارج میشوم، یک اتومبیل خودران در انتظارم است، قبل از سوار شدن یک بار دیگر به خودم یادآوری میکنم "همه چیز از فروردین ۱۳۹۸ شروع شد...".
حمید پهلوان - ۹ فروردین ۱۳۹۸