میخوایم باهم بریم تو دل یه داستان کوتاه که میتونه برای شما هم جذاب باشه، خب، در روستایی کوچک، مردی به نام «حسن» زندگی میکرد.او مردی بسیار طمعکار و عجول بود که همیشه میخواست زودتر از بقیه به نتیجه برسد. یک روز، حسن شنید که یکی از همسایگانش، که کشاورز زحمتکشی بود، از دانههای جدیدی برای کاشت گندم استفاده کرده است که محصول زیادی میدهند. حسن سریعاً به مزرعهاش رفت و از همان دانهها برای کاشت استفاده کرد، اما صبر نداشت تا نوبت کاشت و برداشت را رعایت کند.
حسن روزیکه دانهها را کاشت، تصمیم گرفت به جای آب دادن به موقع، مقدار زیادی آب به یکباره به گیاهانش بدهد تا سریعتر رشد کنند. روزها گذشت، و دانهها به جای رشد، پوسیده و خراب شدند. او دوباره و دوباره امتحان کرد، اما نتیجه همیشه همان بود. کشاورزان دیگر به او گفتند که گیاهان نیاز به صبر و زمان دارند و نمیتوان با طمع و عجله آنها را به رشد سریعتر وادار کرد.
از آن روز به بعد، وقتی کسی در روستا عجولانه کاری انجام میداد که به نتیجه نمیرسید، مردم میگفتند:
"عجله کار شیطونه!"
این ضربالمثل توی همون روستا درست شد و کمکم به بقیه جاها منتقل شد، چون مردم فهمیدند که صبر و بردباری همیشه به نتیجه بهتری میرسه.