هانیه
هانیه
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

پارت1

پارت1

هانیه=

توی خونه نشسته بودم اه حوصله ام پوکید این چه

وضعشه مامان و بابا هم که خونه نیستن با عمه و شوهر عمه

گرام رفتن بیرون رویا هم که اومده پیش من عین بخت و النحس

نشسته جلوم و سرش تو گوشیشه روژانم که داره توی اتاق بازی

میکنه دختر عمه مه سه سالشه پیش من جاش گذاشتن

-رویا

-هوووم

-حوصله ام سررفته

-چیکار کنم خوب میخوای دلقک شم برات

-مسخره.صد رحمت به موقعی که توی گروه ماکان بودم

بس نبود حوصله ام سر نمیرفت سرم شلوغ بود

-تو گروهشون میموندی که چی بشه خودت یادته

وقتی با امیر بود چه اتفاقی بینتون افتاد یادته هااااااا

یه لحظه تمام اون اتفاقا برام مرور شد

چهار سال پیش/

توی اتاقم نشسته بودم منتظر بودم که سرویس مدرسه ام

بیاد دنبالم امسال سال اخر رشته تجربیم اخ جوووون

وجدان=بزار کنکور یه اخ جونی نشونت بده

-خفه این حال خوبو از من نگیر

-از ما گفتن بود

-گمشو

-ما رفتیم

-شرت کم

لباس پوشیدم و رفتم بیرون یهو گوشیم زنگ خورد

عین میگ میگ پام خودمو رسوندم به گوشیم

اتوسا بود یکی از دوستای صمیمیم یه دوست پایه

سریع جواب دادم

-جانم اتووو

-اولا اتو خودتی دوما بیا بیرون

-هنوز که سرویس گرام تشریف نیاورده

-خانم عزیز امروز نمیاد باید خودمون تشریف

ببریم مدرسه زود باش با نرگس منتظریم

-مرده شور خودتو و اون نرگسوببرن نمیشد

که زود تر بگی

-حالا که گفتم زود باش الان جعفری سرمون رو میکنه

(معلم زیست)

-به من چه با من مشکلی نداره

-باشه بابا زود باش بریم

-وایسا اومدم

گوشی رو قطع کردم انداختم تو کشوم کوله ام رو برداشتم و گیتارم رو هم

من حرفه ای گیتار میزدم امروز اجرا داشتم اونم تو مدرسه اخ جون البته

چند تا دیگه هم ساز میزدم مثل سنتور پرکاشه بسه دیگه کلی از خودم تعریف

کردم

کتونی های قرمزم رو پوشیدم زدم بیرون اخیییی بیچاره ها جنگل امازون

زیر پاشون سبز شد

من=سلام دوستای گرامی

نرگس-علیک هانیه خانم

-سلام از ماس اتو

-شیطونه میگه بزنم تو دهنش ده دفعه

من اسمم اتوسا

-باشه بابا غلت کردم

-زود باشین بریم

سریع رفتیم سوار ماشین مامان اتوسا شدیم

بزن بریم مامان اتوسا ناظم مدرسه بود و از این

بابت پارتی داشتیم

سریع حرکت کردیم طرف مدرسه به محضی

که ماشین وایساد سه تامون عین وحشیا پریدیم

پایین 

باید میرفتم چند دقیقه بیشتر به اجرام نمونده بود

گیتارو کوله ام رو برداشتم و دویدم تو یهو با سر

رفتم تو شکم یکی

سرم رو بالا اوردم یا ابولفظل این اینجا چیکار

میکنه چشمام داشت از حدقه در میمومد...

دستشو گرفت به دلش و خم شد....

ادامه دارد

رمان
دلنوشته میزارم برای امیر مقاره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید