ویرگول
ورودثبت نام
حانیه
حانیه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

جاده گندم زار ها

اخرین پرتو های خورشید نورشان را پیش ساقه ها به امانت میگذارند. جاده ذره ذره پیموده و همه چیز پشت سر گذاشته میشود. تکان های اتوبوس بیدار نگهم میدارند... و آهنگی که با هندزفری در عمق ذهنم اکو میشود و نوازشم میکند؛

we are gonna die...

صورتم را روی پنجره میگذارم و اجازه میدهم خنکی اش گونه هایم را تصاحب کند... نگاهم را به مزرعه هایی که با سرعت از پیش چشمم میگذرند میدوزم. مثل وقتی اشک در چشمانم جمع میشود، تصاویر کم کم تار میشوند. رنگ ها یکدیگر را در آغوش میگیرند...؛ سبز، زرد، آبی، قهوه ای، سفید. در رنگ ها غرق میشوم و میگذارم احساساتم را بوم نقاشیشان کنند.

بار دیگر به آسمان چشم میدوزم، اینجا همه چیز مقدس است... مقدس، به سبزی کاج های کنار جاده...



پ.ن: با تشکر از katty، بخاطر اهنگ: https://www.tarafdari.com/node/2162099




جادهخورشیدهمینطوری نوشته
نوشته های کم جان دختر، خیلی زود در ذهن ناپدید میشدند؛ گویی هرگز وجود نداشته اند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید