سلام
بار دیگر متن عربی، ترجمه و لطف شما ?
خواب و بیدار
در زادگاه من، مادر و دختری بودند که خوابگردی میکردند. یک شب اتفاق جالبی افتاد.
مادر و دختر طبق عادت در خواب به راه افتادند و باهم در باغ مهآلودشان قدم میزدند.
در این حین مادر به دخترش گفت:( خوش به حالت ای دشمنِ جان! تو همانی که جوانی مرا نابود کرد. تو زندگیات را روی خرابهی زندگی من ساختی. کاش میتوانستم تو را بکشم.)
دختر پاسخ داد:(ای پیرزن نفرتانگیز خودخواه! تو نگذاشتی آنچه میخواهم باشم، بین من و منِ واقعیام فاصله انداختی. تو کسی هستی که خواست زندگی من طنین زندگی بیروح خودش باشد. ایکاش میمردی!)
که ناگهان خروسی بانگ صبحگاه زد. آن دو از خواب پریدند و خود را در باغ دیدند.
مادر بامهربانی گفت:(تو هم اینجایی کبوتر قشنگم؟)
دختر با لحن شیرینش جواب داد:(بله عزیزدلم!)