ویرگول
ورودثبت نام
مانی
مانیدلنوشته های یک جوان در دهه سومش اینجا ریزترین نکات زندگیمو با اسم مستعار مانی می نویسم یک داشنجوی شیمی دنبال دوست‌یابی نیستم صرفا برای ثبت دریک گوشه کناری می نویسم
مانی
مانی
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

بگم یا نگم؟ اصلا چی بگم؟

پیشنوشت:دلنوشته حوصله‌سربریه اگه حوصله ندارید شروع نکنید
نمیدونم ذهن شما چطوریه ولی ذهن من پراز حالت هایی که نمیدونم حرفی رو بزنم یا نزنم
همیشه تو ذهن خودم همه حالت هایی که وقتی حرفی رو بزنم یا نزنم بررسی می کنم جواب های مختلف و پیشامد های مختلف رو چک می کنم .بخاطر همین هم اکثر پیام هایی که برای بقیه می‌فرستم به شدت طولانی هستند.
مدت ها قبل از کسی خوشم میومد اما خب به خاطر اینکه حس کردم(البته حسم احتمالا درست بوده) که اون شخص اصلا همچون حسی رو به من نداره
منم تصمیم گرفتم فراموش کنم
یکم موفق بودم تا اینکه چند وقت بعدش یه خواب دیدم که تو خواب از رابطه ای که با شخص مقابل داشتم به شدت راضی بودم و خوشحال بودم خب خواب کاملا متفاوت از چیزی بود که من داشتم تلاش می کردم براش اولش کمی افسرده شدم ولی بعدش تصمیم گرفتم راه خودمو ادامه بدم یه مدتی تو تابستون بین 2ترم ارتباطی نداشتم و ندیدمش تا اینکه بعد شروع ترم دوباره به فکر سال قبل و علاقه افتادم
به طور موازی با این اتفاقات پیش روانشناس رفتم و روانشناس هم بعد چند جلسه گفت که ذهن من بیش از حد درگیر این شخص هست و داره اثرات مخربی رو من میذاره
منم بعد از حدود 2ماه کلنجار رفتن با خودم و باقبول اینکه تا زمانی که امکان رسیدن صفر نشده باشه فراموش کردن غیرممکنه تصمیم گرفتم که اوایل اسفند به اون شخص بگم
که البته مصادف شد با کرونا و تعطیلات
بعد اون یه سری اتفاقات دیگه رخ داد برام
یکی آشنایی با نظریه های فروید درباره خواب دیدن بود که می گفت ما گاهی اوقات خواب حس هایی که خودآگاه سرکوب می کنه ولی ناخودآگاه می‌پسنده رو می بینیم که منو به یاد خواب سال قبلش انداخت
و بعد تر خب یسری نشانه های کوچیک دیگه هم توجهمو جلب کرد البته چیز های بزرگی نبودن که بشه اسمشو نشانه گذاشت
خلاصه همه این ها گذشت تا اینکه ارتباطم با این شخص بهتر شد حتی چند شب پیش چهارساعت مداوم باهش صحبت کردم که البته چیز عجیبی بود
اما خب الان که مصمم هستم که وقتی دیدمش بهش اطلاع بدم ذهنم خیلی بیشتر از قبل درگیر شده لحظه ای نیست که فکرم به حرف ها و واکنش کشیده نشه
حتی الان نمی‌دونم بهترین شکل بیان چنین حرفی باید چطوری باشه یا اینکه اگه نه شنیدم چه اتفاقی قراره برام رخ بده
حس خوبی ندارم انگار دارم شکنجه میشم کاش امکانش بود کل عواطف خودمو حذف کنم همون زندگی ربات گونه داشته باشم
و چقدر الان نیاز دارم که بدونم چکار باید بکنم
پایان

دلنوشتهرابطه
۳
۲
مانی
مانی
دلنوشته های یک جوان در دهه سومش اینجا ریزترین نکات زندگیمو با اسم مستعار مانی می نویسم یک داشنجوی شیمی دنبال دوست‌یابی نیستم صرفا برای ثبت دریک گوشه کناری می نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید