
مغز فندقی پهن شده بود روی مبل و داشت گوشی چک میکرد، کاری که چندین ساعت در طول روز به آن مشغول بود.ناگهان بدون مقدمه گفت "قیمت دلار توی یک روز ۳ هزار تومن رفت بالا". همه این را میدانستند و برای هیچ کس خبری جدید نبود. ولی هدف مغز فندقی از گفتن آن چیزهایی بود که میخواست بعدش بگوید. بلافاصله ادامه داد: "تا وقتی مردم ما به هوشیاری و آگاهی نرسیدند لیاقتشون همینی که هست". بعد هم لبخندی بر لبانش نشست که بوی رضایت میداد.
یک نفر در میان جمع پرسید: "منظورتون از آگاهی رو متوجه نمیشم. خوب الان همه مردم متوجه هستند که فساد سراسر جامعه رو گرفته. "
مغز فندقی روی صندلی صاف شد و چند ثانیهای به گوینده زل زد. اومتوجه نمیشد چرا اطرافیانش قدر این جملات گوهربار او را نمیدانند. چرا این فرد (که خوب قطعا هوشیاری نخبهای مانند او را نداشت) جملهای چنین هوشمندانه را به چالش کشیده بود. دستهایش را از روی لبه مبل برداشت و به جلو پرتاب کرد، چروکی در گوشه چشم چپش افتاد و گفت: "اگر مردم میفهمیدند که بساط اینها رو جمع کرده بودند. مردم ما حافظه تاریخی ندارند."
طرف بیدرنگ جواب داد: "منظورتون از جمع کردن بساط شون اینه که بریزند توی خیابون؟ راستش من سنم کمتر از نصف سن شماست ولی از بچگی چندین و چند بار این اتفاق رو به چشمم دیدم. در همین ۳ سال اخیر چند بار اعتراضات سراسری بالا گرفت؟ همین الان که داریم صحبت میکنیم چند زندانی و فعال سیاسی در زندان داریم؟ چند جنبش مدنی که شرکتکنندگانش با تهدیدهای مختلف دست و پنجه نرم میکنند؟ از حافظه تاریخی صحبت میکنید و تمام اینها رو فراموش کردید؟ بعدش جنابعالی در طول این اتفاقات کجا بودید؟ یادم هست که هر بار چنین اتفاقاتی افتاد شما چندین روز از در خونه در نیامدی. حتی اینترنت رو هم خودت قطع کردی چون اعتقاد داشتی که ممکنه کسی از دستگاه مودم خانگی گوش بده به حرفات."
مغز فندقی که اندکی عصبانی شده بود ولی سعی در پنهان کردنش داشت دوباره به عقب روی مبل تکیه داد و گفت: "از من که دیگه گذشته."

دیگری که موتورش تازه روشن شده بود جواب داد: "شما خودت میگی ازت گذشته بعد انتظار داری پدری که بچه شیرخواره توی خانه داره، جوانی که تازه میخواد با عشق زندگیش ازدواج کنه یا پزشکی که روزانه به دهها نفر خدمت میکنه بره جلوی گلوله؟ که شما بنشینی روی مبل و از درک کم تاریخی و اجتماعیشون بنالی؟ همه سرشون رو به باد بدهند و آدم هفتاد سالهای مثل شما گوشه خونه قایم شده باشه؟ فرض کن چنین اتفاقی هم بیافته. به نظرت نتیجه چی میشه؟ خیال کردی بعد از سقوط این دیکتاتوری یکی میاد جلوی در خونه شما کلید بنز و ویلا به شما تحویل میده و میره؟ اگر شما واقعا درک درستی از وضعیت جامعه داشتی میفهمیدی که بزرگترین شانسی که کسی مثل شما توی زندگیش آورده وجود این نظام فاسد بوده. این شرایط استعدادهای بالای ۹۰ درصد جامعه رو به هدر داد وزندگیشون رو تباه کرد. ولی برای شما که اهل کار کردن نیستی، اخلاق درستی نداری و بی تعارف آیکیویی پایین تر از ۹۰ درصد جامعه داری بهشت بود. شمایی که در دوران جوانی با ثبت نام پیش فروش موبایل و ماشین و فروشش در بازار سیاه، یا خرید تاکسی و فروش سهمیه بنزینش زندگی گذراندی. بعدش هم مدارک جعلی درست کردی برای دریافت بازنشستگی. اگر این فساد همه گیر نبود شما چه کار میکردی؟ تلاش و کوشش؟؟؟؟ شمایی که سختترین بخش روزت اینه که لنگ ظهر از رختخواب بلند شی؟"
مغز فندقی گوشی خود را برداشت و در حالی که زیر لب غرغر میکرد به سمت در رفت. کسی نفهمید دقیقا چه میگفت. ولی هیچ کس شک نداشت جملات کلیشهای همیشگیش بود که چطور همه اطرافیانش نادان و ترسو هستند و فقط مغز فندقی است که از همه چیز سر در میآورد.