از زمانی که چشم به جهان گشودم به یاد دارم که همه مرا یک ناتوان به تمام معنا میدانستند به طوری که حتی از من لیوان آبی درخواست نمیکردند که مبادا در راه تحویل لیوان اب زمین بخورم و لیوان را بشکنم هر زمان فردی به من میگفت که یک کار مهم را برایم انجام بده سرا سیمه و با اشتیاق به سمت آن کار میرفتم و با احتمال زیاد شکست میخوردم فقط چند پیروزی ناچیز در کار های محوله تاکنون بدست اورده ام. وقتی جلوی ایینه هستم خودم را به بدترین شکل ممکن تصور میکنم،بعضی اوقات میترسم حتی از پس یک نفس کشیدن ساده هم بر نیایم ،روزی هزار بار به مرگ و خودکشی فکر میکنم روش هایش را مرور میکنم با خود به اتفاق های بعد خود کشی فکر میکنم اما تصور گریه های نزدیکانم بعد از مرگ من برایم سخت و طاقت فرساست ،نه، سر انجام من در این دنیا خودکشی نیست من باید زنده بمانم زندگی یک موفقیت بزرگ به من بدهکار است بدهیم را با او تصفیه خواهم کرد.
(امروز من یک هدف بزرگ برای زندگی خود پیدا کردم و این همان بدهی من است که زندگی و دنیا باید به من بدهد .)
حالا که فکرش را میکنم میبینم که انقدر هم بی فایده و ناتوان نیستم من همان طور که گفتم در چند کار هر چند ساده موفقیت داشته ام من خیلی خوب میتوانم با دیگران ارتباط برقرار کنم من از نظر خودم خوب مینویسم و شعر میگویم خوب گویندگی میکنم خوب عشق میورزم و بزرگ ترین انها این است که درست همین امروز به یک مبارزه گر خوب تبدیل شده ام مبارزه گری که باید حقش را از این دنیا بگیرد و هر چه از دنیا کتک بخورد باز هم باید سرش را بالا بگیرد چون رمز پیروزی در مقاومت و مدارا با حال بد و رسیدن به اگاهی است .