یک کار مسخرهای قبل عروسی انجام میدهند به نام فرمالیته، از اسمش بیمایه بودنش معلوم هست. خوشگل میکنند میروند باغ امارت، یک جای خیلی لوکس و شیک با ورودی میلیونی، یک فیلم تصنعی و لوس میگیرند که مثلا این طوری زندگی مشترک را شروع کردهاند.
این مطلب خیلی غر دارد؛ اگر از بیماری قلبی رنج میبرید یا اخیرا دچار شکست عشقی شدهاید نخوانید :)
من چرا اینجا غر میزنم؟ چون چاره دیگری ندارم. همسرم شدیدا به این جور چیزهای تصنعی علاقه دارد. بدون این عکاسیهای فرمالیته زندگیش یک چیزی کم دارد. من چند باری زیرپوستی اعتراض کردم اما پیشمان شدم. پیاش را به دلم مالیدم که نهایتا یک روز است؛ عوضش بقیه عمر ناراحتیش را نمیکشم. آمدم نظرم را بنویسم بلکه تسلی خاطری باشد.
این چند روز به چند استودیو فیلمبرداری و عکسبرداری عروسی رفتیم. یکی از یکی تباهتر. محیط شیک، برخوردها مودبانه اما نفس کار نچسب و پولکی است. خروجیش میشود یک آلبوم سنگین و بزرگ با یک مشت عکس بزک کرده.
در هر استودیو چند تا آلبوم میگذارند جلوی مشتری و شروع میکنند تعریف کردن. من معذبم که آلبوم بقیه را ببینم. مگر این چیزها شخصی نیست؟ بعد فیلم فرمالیته را پخش میکنند که چقدر اینها خوشبختند، من به تو دل بستم همه چی آرومه.
انگار من از یک سیاره دیگر آمدهام یا شاید توی غار زندگی میکردم. مگر قرار نیست خاطرات یکی یکی، آرام و تدریجی جمع میشوند بعد توی یک آلبوم خوشگل و صمیمی کنار هم بگذاریم؟ ما چند ده میلیون پول میدهیم که یک شبه آلبوم را برایمان بسازند! آلبوم که این نیست؛ ما ادای خوشبختی و زندگی مدرن را درمیآوریم.
حواسم را با انگلیسیهای دور و بر آلبومها پرت کردم. اصلا چرا به زبان انگلیسی؟ ما ۳ جای مختلف رفتیم همه یک مدل و در یک قالب. کلیشههای عاشقانه انگلیسی را دورچین آلبوم گذاشته بودند. چند جایی غلطهای گرامری به چشمم آمد؛ یک جا معنی درست نبود اما مهم نیست. اینها برای ظاهرند.
مرحله بعد یک جای هنریتر و شیکتر رفتیم. مدیر آنجا میگفت از مستندسازی به عکاسی فیلمبرداری عروسی آمده. از کارهای طبیعی و واقعی خوشش میآید چون تاریخ انقضا ندارند. گفت «چیزی انتخاب کنید که چند سال بعد رویتان بشود جلوی بقیه نمایش دهید.» حرفش را کامل میفهمم. من خودم که عکاسی میکردم در پی شکار لحظههای ناب زندگی بودم. یک لبخند زیرچشمی، یک اخم یا حتی عکاسی آسمان شب بینهایت باشکوه و آرامشبخش هستند.
تمنای مدرن، لبخندهای شیک، عشقهای باکلاس، قرار است همه چیز کامل و بیعیب باشد! چون اصل کار برای من مسخره است هنریتر شدنش حالم را بیشتر بد میکند. چرا من با این چیزها ارتباط نمیگیرم؟
مهمترین پروژه عکاسیم جشن آخر سال پرسنل دانشگاه کاردیف بود. بیش از ۸۰۰ تا عکس برای سه ساعت برنامه. حیف بعد که دوربینم را دزدیدند از عکاسی فاصله گرفتم. از پشت دوربین دنیا را جور دیگری میدیدم. حیف.
به همسرم میگویم گاهی یک عکس میتواند شکوه لحظه را عیان کند. مثلا عکس جشن تولد امسالم که با هم رفتیم یک رستوران شیک، گلهای لیلیوم توی گلدان، با یک نور ملایم و سبک و ۲ تا آدم خوشحال. آن عکس میتواند تا ابد حالم را خوب کند.
یا حتی این تشریفات هم لازم نیست! همین لحظههای روزمره زندگی هم میتواند باشکوه و ارزشمند باشند. در حقیقت این ما هستیم که به این لحظهها اعتبار و عظمت میدهیم. مثلا چندین سال پیش که جلسه آخر زبان با دانشجوهایم عکس گرفتم خیلی چسبید. چند سالی میشود که آن عکس را ندیدهام اما لبخند بچهها در ذهنم باقی مانده. اتاق ما آشپزخانه بود، ظاهر قشنگی نداشت. اما خوش میگذشت.
حیف پولی که قرار است برای این تشریفات هزینه شود. من اگر پول داشتم دوربین میخریدم میرفتم سفر. از آسمان و طبیعت عکس میگرفتم. میرفتم زندگی را لابلای تاریخ پیدا کنم. این عکس بازدید از یکی از اردوگاههای کار اجباری در لهستان است. به حالت چهره این خانم عکاس نگاه کنید. با انزجار به لحظات مشقتبار بشر نگاه میکند.
من اگر پول داشتم دوربین میخریدم. با دوربین آدم مدام در حال بررسی لحظههاست. از چه زاویهای، چه سوژهای، چه مفهومی، من ازین کنجکاوی بیپایان، ازین بهتر دیدن لذت میبرم. اما اینجا فقط من نیستم؛ زندگی مشترک یعنی ما. رضایت دو طرف شرط است.
میگویم این هنر بازاری و بیمایه روح آدم خسته میکند. به نظرم فرمالیته عروسی اوج زوال انسان است. در عین حال به همین مسیر حرکت میکنیم. پارادوکس زندگی را میبینید؟ :)