بمرانی، آهنگی دارد به نام (از پیشم نرو)!
این موزیک، عجیب ترین موزیکی است که تابحال شنیدهام!
به طور کلی بمرانی، هربار مرا از نو شگفت زده میکند و این بار، بیش از هربار!
بگذارید اینگونه شروع کنم. آدمی را تصور کنید که دچار یک بحران هویتی حاد شده است. به این فکر میکند که نه به اندازه کافی نویسنده است، نه به اندازه کافی خوب، نه آنطور که دلش میخواهد یک هنرمند و نه آنطور که باید، یک دانشجوی روانشناسی!
به این فکر میکند که اگر با بقیه مهربان نباشد، اگر همیشه کار درست را انجام ندهد یا همیشه کامل نباشد، دیگر هیچ کس نیست. و حالا، این آدم درمانده ی عجیب، با یک موزیک عجیب تر روبرو می شود.
< ... من آدم خوبی نیستم
من کسی که تو فکر میکنی نیستم
قهرمان نیستم
فداکار نیستم
به فکر تنهایی و غم های جهان نیستم...
... چاره ای نیست!
من هیچ کس نیستم! ... >
بعد به ناگاه تحولی در او ایجاد میشود. به این نتیجه میرسد که میتوان خوب نبود، اما دوست داشتنی بود. می توان خودخواه بود و باز دوست داشتنی بود. می توان یک نویسنده ی افتضاح بود و این اراجیف را نوشت، اما بازهم دوست داشتنی بود. اصلا میتوان هیچ کس نبود و این (کسی) نبودن هم نوعی بودن است. نوعی خاص و عجیب از بودن. یک نوع کاملا واقعی.
این یک تضاد فوق العاده و الهامبخش است. نوعی رضایت درونی از خود و زندگی همراهش دارد. یک به صلح رسیدن با خود و دنیا و آدم هایش. نوعی از تبلور و بروز انسان. و انسان یعنی طغیان!
این انسان می تواند هیچکس نباشد، هیچ نامی نداشته باشد و باز طغیان کند، دنیا را به هم بزند و حتی از معشوقش انتظار داشته باشد که کنارش بماند. با خودخواهی تمام بگوید که من هیچ کس نیستم اما حق دارم که کسی را داشته باشم!
میدانی، این احساس رهایی از کسی بودن را دوست دارم. این که خودم را به نام ها و القاب و تعلقاتم گره نزنم. اینکه مهربان، خودخواه، رویاپرداز، دانشجو، غرغرو، دختر یا هرچیز دیگری نباشم و باز، همه اینها باشم. تمثیلی از کثرت در وحد و وحدت در کثرت است شاید.
اصلا همه اینهایی که گفتم، اضافه گویی ست! این موزیک، خود، به تنهایی پاسخ است. با یک سرچ ساده در گوگل، پیدایش کنید.