این محتوا با محتواهای دیگه من فرق می کنه. نه قراره خبری از علائم نگارشی باشه نه خبری از مطلب آموزشی. این متن یه دل نوشته یهوییه که شاید حرف دل عده کمی از ماها رو بزنه
تقریبا برای همه ی ما حداقل یک بار این اتفاق پیش اومده که هیچ کس تو این کره خاکی پیدا نشه حرفمونو بفهمه. شماها این وقتا چیکار میکنین؟ گریه میکنین؟ فیلم میبینین؟ بیرون میرین؟ چون من دیگه واقعا نمیدونم باید چه راهی رو امتحان کنم
حرف من از شکست های روحی و عاطفی نیست. یا دعواهای خونوادگی و مشکلات کاری
حرف من از معنی زندگیِ، اینکه چرا باید زندگی کنیم؟ اصلا چرا به وجود اومدیم؟ چرا اینارو کسی نمی پرسه؟ چرا کسی براش دغدغه نیست حقیقت زندگی ما چیه؟
با ادمای مذهبی و متعصب کار ندارم. چون حتی اونا هم نمیدونن آفرینش برای چیه. فقط چون کتابشون گفته: «درباره همه چیز تامل کن، به جز درباره وجود خدا، چون از درک تو خارج است» بیخیال این موضوع شدن.
(الان آدمای مذهبی ناراحت نشن. از کودکی تو گوش هممون خوندن: خدا نامحدوده و هیچکس نمیتواند ذات و صفات او را درک کند؛ زیرا محدود نمیتواند نامحدود را درک کند.)
با ادمای آتئیست و سرخوش هم کار ندارم. اونا خودشون رو راحت کردن. یه کلام گفتن اقا خدایی وجود نداره. فقط اخلاق نیک پندار نیک و تمام. زندگی ارزش غصه خوردن و فکر و خیال نداره
حتی با ادمای به ظاهر منطقی هم کار ندارم که میگن حقیقتی وجود نداره و داروین راست میگه. اینکه فرگشت حقیقته محضه و ما فقط نتیجه تکامل شانپازه ها هستیم
حرف من اینجا با آدماییه که توی این سه دسته جا نمیشن
آدمایی که واقعا دنبال حقیقت خالصن. نه آیه های مذهبی قانعه شون میکنه نه راضی شدن به خوشحال بودنای الکی
اصلا همچین آدمایی هستن؟ واقعا کسی هست حتی برای بستن بند کتونیش دنبال انگیزه باشه؟ واس هر روز بیدار شدن از خواب و انجام دادن کارهای روزمره همیشگی؟ اصلا یه سریا یادشون رفته دارن مثل ربات زندگی میکنن. یادشون رفته نیومدیم واس خوردن و خابیدن و قسط خونه رو دادن..
شاید بگید مثل متنای صادق هدایت و شوپنهاور، حرفام خیلی افسرده کننده و غم انگیزه
ولی اینطور نیست؛ فقط و فقط اگر یکم بیشتر مکث کنین میفهمین یه جای این زندگی اشتباهه...