درکِ سوگ ممکن است بتواند در تقویت تابآوری در پی فقدانهای سال گذشته کمککننده باشد.
نویسنده: لِیف هَس
۱۹ آپریل ۲۰۲۱، مجلهیِ نیکیِ بزرگتر، دانشگاه برکلی، کالیفرنیا
مترجم: مهدیه یاوری
گروه علمی حکمت زندگی
پاییزِ گذشته یک روز، همینکه به بخش پرستاریِ طبقهیِ ششم رسیدم حس کردم که مشکلی وجود دارد. با دیدن صورت گریان یکی از همکارانِ پرستارم دلم ریخت. گفت: «دکتر هس، ک. دیشب فوت کرد.» و شروع کرد به هقهق. برای لحظهای زبانم بند آمد. یکی از همکاران عزیزمان را بخاطر کووید-۱۹ از دست داده بودیم.
همهیِ ما از آغازِ این همهگیری دچار فقدانهایی شدهایم: لبخند، لمس، روابط حضوری، یک «زندگی نرمال». اما برای ما در مرکز پزشکی آلتا بیتس سامیت در اوکلند کالیفرنیا[1]، با فوت اعضاء تیم در پاییز گذشته، اوضاع جور دیگری بود ـــ و البته آنها فقط چند تن از ۶۰۰۰۰۰ آمریکاییی بودند که، در زمان نوشتن این مقاله، بهخاطر کووید-۱۹ فوت کردهاند.
سوگواریکردن در پی اینهمه مرگ و فقدان طبیعی و پسندیده است. اما سوگ چیست؟ آیا مترادف غم است؟ چهطور آن را برطرف کنیم؟ و با سوگواری به دنبال چه هستیم؟
غم و سوگ با اینکه به هم مربوط اند، از نظر کارکرد کاملاً فرق دارند.
غم یک هیجان است ـــ و مثل همهیِ هیجانات آن را به صورت دورههای زودگذر حس میکنیم. لحظات غمِ بسیار عمیق هربار تنها چند دقیقه طول میکشند. وقتی برای غم گریه میکنیم برانگیختگی فیزیولوژیکی کاهش مییابد. گریه درماندگیِ ما را به اطرافیانمان نشان میدهد و شفقت آنها را موجب میشود. بعد از گریه، سرعت تنفس و ضربان قلب ما کم میشود. این به ذهن کمی وضوح میبخشد که باعث درک فقدان و حرکت ما به سمت یک فرآیند تنظیمِ[2]دوباره میشود. هرچه از رویداد محرک بگذرد، تکرار و شدت این دورههای غم کمتر میشود.
گرچه هیجانها چند دقیقه بیشتر طول نمیکشند، خُلقها[3] ـــ یک حالِ عاطفیِ دیگر ـــ ممکن است روزها ادامه یابند، و آنها از شدت و وضوح کمتری در محتوا برخوردار اند. یک خُلق غمگین میتواند مدتها پس از یک فقدان مهم باقی بماند. هیجانها خلقها را آماده میکنند و برعکس.
اما سوگ شامل چندین هیجان و خُلق است. سوگ یک فرآیند طولانی و پیچیده است که ما را از جایگاه فقدان به جایگاه جدیدی میبرد که میتوانیم در آن در نبودِ آنچه از دست دادهایم به کمی آرامش برسیم. در حالی که غم به معنی اذعان کامل به فقدان است، فرآیند سوگواری به معنای فراتر رفتن از آن است. هرچه فقدان بزرگتر باشد، حفرهیِ بزرگتری در زندگیِ ما ایجاد میشود، و سوگواری طولانیتر میشود. در سوگ، ممکن است علاوه بر غم چند نوع هیجان، از شوک تا خشم و تا ترس، را تجربه کنیم.
همچنان که با غم مرگِ ک. دست به گریبان بودم، متوجه شدم که درک فرآیند سوگواری در سفر من در این جهان، که حالا پر از فقدان است، کمککننده خواهد بود. در اینجا به چند موردی که سعی کردهام به خاطر بسپارم اشاره میکنم.
همینطور که به حلوفصل سوگ خود میپردازیم، یک خودآگاهیِ حالآگاهانه میتواند به ما کمک کند که هیجاناتمان را بشناسیم و آنها را بخشی از فرآیند سوگواری ببینیم. هنگام ظاهرشدنشان، میتوانیم هیجانات را نام ببریم ـــ «خیلی غمگین ام» ـــ و این تجربه را در بدنمان احساس کنیم. با تمرکز بر روی بدن، نه سر، میتوانیم به نشخوارها و عتابهای ناسالم که ممکن است همراه این رویدادها باشند پایان دهیم.
اگر این هیجانات را با خودآگاهیِ حالآگاهانه تجربه کنیم، میتوانیم آنها را بخشی از یک فرآیند بهبودی ببینیم و احتمالاً آنها را با وقار بیشتری مدیریت کنیم. این میتواند پالایش[4]را محتملتر کند: به جای اینکه مدام دور واقعهیِ فقدان بچرخیم، میتوانیم فقدان را رها کنیم، و بدین ترتیب از سلطهاش بر روی خود بکاهیم.
روزهای پس از مرگ همکار پرستارم، حالت روحیِ غمگینم توسط غلیانات خشم در اثر اندیشیدن دربارهیِ آنهایی که ماسک نمیزنند یا دربارهیِ کووید-۱۹ اطلاعات غلط پخش میکنند دچار وفقه میشد. با تغییر افکارم به هیجانات، به خودم میگفتم: «خیلی عصبانی ام، و عصبانیتم بخاطر این مرگها است.» حس کردم شناخت هیجانات به من کمک کرد که امواج بزرگ در مسیر سوگواری را بهتر از سر بگذرانم.
ممکن است باور این حرف در وسط سوگواری مشکل به نظر برسد، اما طبق پژوهش انجامشده توسط جورج بونانو[5]در دانشگاه کلمبیا، بیشتر داغدیدگی با تابآوری تحمل میشود. لحظههایی خواهد آمد که دچار غمی سوزناک و دیگر هیجانات سخت خواهیم شد ـــ اما با وجود سنگینی فقدان، تابآوریِ ذاتیمان اکثر ما را در عرض چند ماه دوباره به نزدیکیِ خط معیار میرساند.
در بحبوبهیِ سوگ، دیدن نور در انتهای تونل احتمالاً غیرممکن است. بدتر از آن، ممکن است این حقیقت را که هنوز در حال سوگواری هستیم گواه بر کمبودهای خود فرض کنیم. در لحظات آرامش، ممکن است لحظهای به آینده بنگریم و روزی را ببینیم که دوباره خودمان هستیم. این مایهیِ تسلی خواهد بود.
لوسی هون[6]از سوگواری با عنوان دوی ماراتون حرف میزند، نه دوی سرعت، و پژوهشش حاکی از این است که ما قادر به پرورش تابآوری هستیم. یک راهش این است که توجه داشته باشیم حواسمان کجا است؛ میتوانیم از قرارگرفتن در موقعیتهایی که تحریکمان میکند اجتناب کنیم. راه دیگر پروراندن تابآوری این است که به دنبال رویِ دیگرِ احساسات منفیای که تجربه میکنیم باشیم. برای مثال، میتوانیم به دنبال چیزهایی باشیم که متوفی برایمان باقی گذاشته است، و بهخاطر آن یادگاریها سپاسگزار باشیم.
گرچه بیشتر سوگ با تابآوری تحمل میشود، سوگواریِ بغرنج با هیجانات و خلقهایِ منفیِ مزمن رایج است. اگر خود را در چنین موقعیتی میبینید، باید بهدنبال کمک حرفهای باشید.
در سالهای اخیر، پژوهشگران از تلقیکردنِ «پذیرش» به عنوان نتیجهیِ نهاییِ سوگواری، به اذعان به معنا و خرد به عنوان نتایج نهایی آن تغییر عقیده دادهاند.
پژوهش رابرت نیمایر[7]به این نتیجه رسید که تلاش برای پیداکردن معنا در فقدان به فرآیند سوگواری کمک میکند. با گذشت زمان و کاهش غممان، میتوانیم به درکی بهتر از زیبایی و پیچیدگی زندگی برسیم. از طریق سوگواری، فقدان به خِردی تبدیل میشود که در چالشهای آینده راهنمای ما خواهد بود و در فهمیدن جهان به ما کمک خواهد کرد.
چندی پیش، با خانم ب. که به خاطر کووید-۱۹ بستری است صحبت کردم. گفت: «مدام فکر میکنم چرا این اتفاق واسه من و همهیِ ما داره میفته؟ و بعد فهمیدم که این پیامی از طرف خدا است که لازمه بیشتر از همدیگه مواظبت کنیم، و یکدفعه یهکم احساس بهتری پیدا کردم. نظر شما چیه، دکتر هَس؟»
گفتم: «بهبه، مرسی که گفتی و مطمئناً حرفت درسته. خیلی باید از این همهگیری دربارهیِ مراقبت از همدیگه یاد بگیریم. باید وقتی که احساس غم پیدا میکنم این رو به خاطر بیارم.»
یک هفته پس از قتل جورج فلوید[8]، حدود صد نفر از ما در مرکز پزشکی در بیرون جمع شدیم و به مدت هشت دقیقه و سیوهشت ثانیه زانو زدیم ـــ همان مدت زمانی که مأمور پلیس روی گلوی فلوید نشسته بود. کاملاً حس میشد که سوگ به نوعی از خرد جمعی تبدیل میشود: ما باید ضد نژادپرستی شویم و باید نسبت به ناعدالتیهای موجود در جامعهمان بیشتر آگاه شویم.
هر کسی که به مراسم خاکسپاری رفته باشد میفهمد چرا همهیِ جوامع برای سوگواریِ جمعی ارزش قائل اند: شما غم و ارزشهاتان را در میان میگذارید، جامعه را تقویت میکنید، و این کمک میکند تا از فقدان چیزی بسازیم. شاید بزرگترین واروننماییِ[9]این همهگیری این است که نهتنها موجب سوگ جمعی عظیمی شده است بلکه به طور گستردهای سوگواریِ جمعی را از ما دریغ کرده است، حداقل بهصورت حضوری. یک مزیت احتمالی وجود دارد: همهیِ ما داریم دربارهیِ فقدان سخن میگوییم، که این یک فرآیند انفرادی و در انزوا را علنی میسازد.
امیدوارم این مقاله گفتوگوهای بیشتری را موجب شود تا بتوانیم با متانت بیشتری از این فرآیند عمیقاً انسانی گذر کنیم. بیایید امیدوار باشیم که از طریق سوگواری جمعیِِ حاصل از کووید-۱۹، به خِرد و تمایلی برای ساخت یک جامعهیِ مهربانتر وعادلانهتر نائل خواهیم آمد.
[1] Alta Bates Summit Medical Center
[2] recalibration
[3] moods
[4] catharsis
[5] George Bonanno
[6] Lucy Hone
[7] Robert Niemeyer
[8] George Floyd
[9] irony
لینک این مقاله در سایت مجلهیِ نیکیِ بزرگتر: