مؤسسه‌ی حکمت زندگی
مؤسسه‌ی حکمت زندگی
خواندن ۱۳ دقیقه·۴ سال پیش

اقتصاد شادکامی

نتیجه‌یِ پژوهش روشن است: جان رابینز، مؤلف کتابهای بسیار پُرفروش میگوید با پول نمیتوان شادکامی خرید. اگر این‌طور است پس چرا ما هنوز فکر میکنیم میتوان خرید؟

نویسنده: جان رابینز
۲۰ جولای۲۰۱۰، مجله‌یِ نیکی بزرگتر، دانشگاه برکلی، کالیفرنیا

مترجم: محسن وارثی
گروه علمی حکمت زندگی

هنگامی‌ که ۲۱ساله بودم به پدرم گفتم که دیگر نمیخواهم با او در شرکت بستنی‌سازی‌اش، بَسکین-رابینز، که مشارکتی تأسیس کرده بود، کار کنم و به دست‌آوردهای مالیِ او متکی باشم. نمیخواستم هرگونه دست‌رسی یا وابستگی به پول او داشته باشم و حتا به‌صورتِ امانی با آن کار کنم. میخواستم ارزشهای خودم را کشف و بر اساس آنها زندگی کنم؛ و میدانستم که اگر در بندِ ثروت پدرم باقی بمانم، ولو اندک، آن‌قدر قدرت نخواهم داشت که این کار را بکنم.

من بَسکین-رابینز و پولی را که پدرم از راه بستنی‌فروشی گِرد آورده بود ترک کردم، زیرا نمیخواستم با ثروتِ برآمده از محصولی که ممکن است به سلامتِ مردم لطمه بزند زندگی کنم. همچنین، از خیالِ این که وارثِ یک زندگی مرفه باشم حال‌آن‌که مردمِ بسیاری برای کسب معاشِ ابتدایی‌شان در تقلّا هستند، پرهیز میکردم.

من این گامها را برنداشتم به حُکمِ آن‌که پول در نظرم بد است. برعکس، معتقد ام پول، خوب و مهم است. بدونِ آن محال است بتوان در دنیایِ مدرن رشد کرد و حتا به‌راحتی زنده ‌ماند[1]. ولی پول، خداوندِ ما نیست. چیزی برای استفاده است. چیزی نیست که در اشتیاقش بسوزیم یا بندگی‌اش را کنیم، و قدر ِمسلّم هم نباید بر زندگی‌مان حکم‌فرما باشد.

به نظر میرسد دو مکتب فکری درباره‌یِ رابطه‌یِ بین پول و شادکامی وجود دارد: در یک سو، کسانی میگویند پول آن‌قدرها مهم نیست. مایا اَنجِلو[2] مینویسد: «شما فقط در کاری که عاشقش هستید میتوانید واقعاً ورزیده شوید. پول را هدفِ خود قرار ندهید. در عوض، چیزهایی را که دوست دارید انجام بدهید، دنبال کنید و سپس طوری انجام‌شان دهید که مردم نتوانند چشم از شما بردارند.»

یکی از هم‌مکتبانِ او، جان موییرِ[3] حامیِ محیط زیست، زمانی گفته بود که از ئی.اِیچ.هَریمنِ[4] میلیاردر حال و روزش بهتر است و توضیحش این بود که: «من هرچه پول بخواهم دارم و او ندارد.»

در سویِ دیگر، افرادی معتقد اند که پول واجب است و ادعایی غیر از این، نوعی نخبه‌گرایی و تظاهرِ معنوی شمرده میشود. آنان میگویند عشقِ به پول ریشه‌یِ تمام بدیها نیست بل‌که نداشتنش مسبّب آنها است. شاید با پول نتوان به‌طور مستقیم شادی خرید، ولی مسلماً میتوان با آن چیزهای زیادی خرید که شادمانیِ بسیار به ‌بار آورند. با این‌که شادبودن با کم، امکان‌پذیر است؛ شادبودن با زیاد، بسیار آسانتر است. اینان استدلال میکنند هرآن‌که دَم از بی‌اهمیتیِ پول میزند، احتمالاً گرسنگی‌کشیدنِ فرزندش را ندیده است.[5]

من معتقد ام در هر دو دیدگاه، حقیقت نهفته است. تا یک جا، پول برای شادکامیِ تقریباً همه کس ضروری است. میتوان با آن غذا، لباس و مَسکن خرید و سایر نیازهای اساسی را برطرف کرد. ولی زمانی که نیازهای اساسیِ یک شخص برآورده میشود، پول معنای متفاوتی پیدا میکند.

برای خانواده‌ای که، به‌زحمت، زندگیِ بخور و نمیری میکند، ۵۰۰ دلار میتواند به‌معنایِ پرداخت اجاره‌خانه یا بیرون‌شدن از آن خانه باشد ـــ تفاوتِ بین داشتنِ جایِ خواب و بیخانمان‌بودن. ولی همین ۵۰۰ دلار برای شخصی مرفه‌تر ممکن است صرفاً به‌معنای گذرانِ چند ساعتی در فروشگاهها برای خرید لباس باشد، یا همان‌قدر امنیتِ مالی و پس‌انداز بیشتر.

حالا ببینیم علم درمورد رابطه‌یِ بین پول و شادکامی چه میگوید؟ در طول چند دهه‌یِ اخیر، در سطح جهان پژوهشهای بسیار زیادی درباره‌یِ این مسئله انجام گرفته است. با ورودِ بیشتر و بیشترِ دانشمندان به این ماجرا، مطالعات و آزمایشها و قالبهای پژوهش، بیش از پیش پیچیده شده‌اند. دانشمندان نباید دیگر صرفاً به گفته‌های مردم اعتماد کنند. گفته‌های مردم را میتوان اثبات یا نفی کرد. به‌روزی را می‌توان با سنجه‌های تجربیِ مختلف با درجه‌یِ سازگاری، پایایی و رواییِ بالا آزمود.

این پژوهش، پیوسته به یک نتیجه اشاره کرده که ممکن است عده‌ای را شگفت‌زده کند: پول تا آن‌جا که مردم را از فقر بیرون آوَرَد باعث شادکامی میشود. زمانی که فرد نقطه‌یِ خروج از فقر را آشکارا پشت سر بگذارد، به‌واقع، پیوند بین ثروتِ پولی و شادکامی خیلی سُست میشود.

شباهت پول به آبجو

برای نمونه، مردم دانمارک و سوئد را در نظر بگیرید. در پژوهشها، اینان همواره جزو شادترین مردم دنیا بوده‌اند. این جوامعِ ثروتمند، در صدر یا نزدیک به صدرِ اغلبِ سنجه‌های کیفیتِ زندگی، شادکامی و رفاه اجتماعی قرار دارند. ولی آن‌چه موضوع را جالب میکند این است که مطابقِ نتایج همین تحقیقات، مردم کاستاریکا، با این‌که سرانه‌یِ تولید ناخالصِ داخلی‌[6]شان فقط یک‌چهارمِ رقمِ این شاخص در دانمارک و سوئد است، واقعاً شادتر اند.

به‌ همین ‌گونه، گواتمالاییها باوجود این‌که درآمدشان یک‌دهمِ درآمد مردم ایالات متحده است، از ایشان شادتر اند. و مردم هُندوراس، بااین‌که GDPیِ سرانه‌شان فقط ۱۲ درصدِ GDPیِ سرانه‌یِ بریتانیا است، به‌اندازه‌یِ آنها شاد اند.

درواقع، هرچه بیشتر در داده‌های مقایسه‌کننده‌یِ ثروت پولی مردم با میزان شادکامیِ آنان دقت ‌کنیم، سختتر بتوان همبستگیِ کاملی بین این دو متغیر پس از عبورِ افراد از خط فقر مشاهده کرد. به‌عنوانِ نمونه‌ای دیگر، بررسیها حاکی از آن است که امتیاز شادکامیِ ثروتمندترین آمریکاییها هم‌اندازه‌یِ امتیاز آمیش[7]‌ها است که خودخواسته بدونِ تقریباً هیچ خودرو و تلفنی زندگی میکنند.

صد البته، کمترین امتیاز رضایت از زندگی مربوط میشود به تهی‌دست‌ترین مردمان جهان. مثلاً نمره‌یِ شادکامی افراد بیخانمان در کلکته‌یِ هندوستان جزو پایینترین نمراتِ ثبت‌شده است. ولی بر اساس تحقیقات پدر و پسرِ روان‌شناس، اِد دینِر و رابرت بیسواس-دینِر[8]، زمانی‌که همین مردم آن‌قدر پول داشته باشند که بتوانند بساط زندگی خود را از کفِ خیابان به زاغه‌ها منتقل کنند، میزان شادکامی و رضایت‌شان افزایش مییابد و تقریباً به ‌سطح شادکامیِ نمونه‌یِ منتخبی از دانشجویان کالج ۴۷ کشور میرسد.

دیوید لیکِنِ روان‌شناس، چکیده‌یِ مطالعات گسترده‌اش درباره‌یِ این موضوع را چنین بیان میکند: «مردمی که لباس‌کارِ سرِهمی میپوشند و با اتوبوس سرِ کارشان میروند، به‌طور میانگین، درست به‌اندازه‌یِ کسانی که کت‌و‌شلوار به‌تن، داخل مرسدس‌بنزشان سرِ کار میروند شاد اند.» فرا-ثروتمندان چه‌طور؟ طبق مطالعه‌یِ اِد دینِر و همکارانش، مقدار شادکامیِ یک‌صد آمریکاییِ ثروتمند به گزارشِ فوربزْ، به‌زور از شادکامیِ یک فرد متوسط بیشتر است. درواقع، نمره‌یِ شادکامی ثروتمندترین آمریکاییان، تنها اندکی بر نمره‌یِ شادکامی افراد قبیله‌یِ ماسایی، آفریقاییانِ نیمه-بدوی که بدون برق یا آبِ روان زندگی میکنند، میچربد.

دینِرو همکارش مارتین سِلیگمَن، دو تن از خبرگان ممتازِ علم شادکامیِ جهان، پس از تجزیه و تحلیلِ بیش از ۱۵۰ مورد مطالعه درباره‌یِ ثروت و شادکامی نوشتند: «با وجود این‌که در طول چند دهه‌یِ گذشته تولید اقتصادی به‌طور سرسام‌آوری افزایش یافته، رضایت از زندگی هیچ افزایشی نداشته ... و درعوض، بر میزانِ افسردگی و بدگمانی به‌شدت افزوده شده است.»

به نظر میرسد پول، اندکی شبیهِ آبجو است. اغلبِ مردم دوست دارند، ولی از یک‌مقدار بیشترش لزوماً بهتر نیست. یک آبجو ممکن است خُلق شما را بهتر کند، ولی نوشیدنِ ۱۰ آبجو نه‌تنها شادیِ شما را ده‌برابر نمیکند، بل‌که ممکن است اصلاً آن را افزایش ندهد.

با وجود این، ما کماکان بر این باور ایم که داشتنِ هرچه بیشتر از هرآن‌چه با پول میتوان خرید ما را شادتر میکند. علی‌رغمِ مشکلاتِ اقتصادیِ کنونی[9]، هنوز خانه‌های بزرگتر، خودروهای بیشتر، ابزار و تجهیزاتِ بیشتر داریم و مایَملک‌مان از داراییِ هرآن‌که در طول تاریخ می‌زیسته بیشتر است.

ولی آیا به‌دست آوردنِ تمام این چیزها به پولی که بابت‌شان داده‌ایم می‌ارزد؟ در طول این چند دهه‌ای که غرقِ خوش‌گذرانیِ خرید بوده‌ایم، میزان افسردگی، چاقی، حمله‌یِ قلبی، طلاق و خودکشی سر به فلک کشیده است. امروز، رایجترینِ داروهایی که در ایالات متحده تجویز میکنند، انواع داروی ضد افسردگی است. این ملت دوـسومِ داروهای تجویزشده در بازارهای جهانی برای مبارزه با دل‌تنگی و نااُمیدی را مصرف میکند. یافته‌یِ یکی از مطالعات حاکی از آن است که کودکِ عادی آمریکاییِ امروز از کودکِ عادیِ تحت درمان روان‌پزشکی در دهه‌یِ ۱۹۵۰ اضطراب بیشتری تجربه میکند. و با وجود این، هنگامی ‌که در یک نظرخواهی از آمریکاییان خواستند تنها یک عامل را نام ببرند که به باورِ ایشان بیشترین اثر را در بهبود کیفیت زندگی آنان دارد، معمولترین پاسخ این بود: «پولِ بیشتر.»

شاید ما هنوز در چنگال ترسِ دیرینه‌یِ نداشتنِ لوازمِ کافی برای موفقیت، همان ترسِ نخستینِ نداشتنِ مایحتاج برای زنده‌ماندن، اسیر ایم. شاید در این باور که هیچ‌چیز هرگز کافی نیست فرومانده ‌ایم، این‌که کسب رضایتِ حقیقی امکان‌پذیر نیست چون‌که خطر در هر گوشه در کمین نشسته است. شاید از سنین آغازین و شکننده زیر رگبار این پیام بوده‌ایم که پول و هرآن‌چه با آن میتوان خرید تنها مجوز ورود ما به سرزمینِ شادکامی است. و شاید این واقعیت که شاخصِ اولیه‌ای که برای سنجش رفاه اقتصادی‌مان خلق کرده‌ایم بی‌برو‌برگرد همه چیز را اشتباه میگیرد، دست و پای ما، به‌عنوان یک ملت، را بسته باشد.

راهی که نشان‌مان داده‌اند به تُرکستان است

در طی ۷۵ سالِ گذشته، GDP سنجه‌یِ بنیادینِ پیشرفت اقتصادی کشورها بوده است. دلیل این‌که ایالات متحده‌یِ آمریکا را متمولترین کشورِ جهان میخوانند آن است که بزرگترین GDP را دارد. فرضِ مسلمِ اقتصاددانان، سیاست‌مداران و سایر رهبران این است که هرچه GDPیِ یک کشور بزرگتر باشد، مردمانش مرفّه‌تر اند.

متأسفانه، استفاده از GDP (و دوقلوی تقریباً همسانش، GNP) برای سنجش به‌روزی و پیشرفت واقعی، بیشتر به این میمانَد که بخواهیم سوپ را با چنگال بخوریم: روشن است که ابزار مناسبی برای این کار نیست. رابرت اِف. کِندی، دو ماه پیش از سوءقصد به جانش، علت این امر را این‌گونه توضیح داد:

در تولید ناخالص ملیِ ما آلودگی هوا، تبلیغاتِ دخانیات و آمبولانسهای لازم برای پاک‌سازیِ بزرگ‌راه‌ها از کُشته‌های تصادفات‌مان منظور میشود. قفلهای مخصوصِ در و زندانهای مخصوصِ قفل‌شکن‌ها منظور میشود. تخریبِ درختانِ سُرخ‌چوب و رنگ‌باختنِ حیرتِ طبیعی‌مان در بینظمیهای پُرآشوب نیز به‌حساب می‌آید. بمبهای ناپالم، کلاهکهای هسته‌ای و خودروهای زرهیِ پلیس برای سرکوب‌کردنِ آشوبگران در شهرهامان نیز منظور میشوند. ولی تولید ناخالص ملی سلامتِ فرزندان‌مان، کیفیت آموزش‌و‌پرورش‌شان یا شادمانیِ بازیهاشان را در نظر نمیگیرد. زیباییِ اشعارمان یا قوام ازدواجهامان، خِرَدآمیزیِ مناظرات عمومی یا صداقت و درستیِ صاحب‌منصبانِ دولتی‌مان را در بر نمیگیرد. در تولید ناخالص ملی، نه شعورمان به‌حساب می‌آید نه شجاعت‌مان، نه فرزانگی و نه علم و فضل‌مان، نه دلسوزی و نه فداکاری‌مان نسبت به وطن. خلاصه این‌که، همه چیز در آن اندازه‌گیری میشود مگر چیزهایی که زیستن را ارزشمند میسازند.

چه‌گونه می‌توان با ثروت و با پیش‌رفت اقتصادیِ راستین ارتباطِ درست برقرار کرد حال‌آن‌که بنیادیترین ابزار سنجشِ رفاه جامعه، چنین دور از اعتدال است؟ GDP، همین‌طور GNP، صرفاً تمام مخارجِ پولی را با هم جمع میکند. GDP سرِ سوزنی برای آن‌چه ما مصرف میکنیم اهمیت قائل نمیشود، همین‌طور درباره‌یِ میزان عدالت در توزیع ثروت کشور. افزون ‌بر‌ این، برایش اصلاً مهم نیست پولی که ما خرج میکنیم از آنِ خودمان است یا از نسلهای آینده قرض کرده‌ایم. این امر، کاملاً امکان‌پذیر است که کشوری با بزرگترین GDPیِ جهان، بیشترین میزان فقر[10] و بیشترین مقدار بدهیِ ملی در جهان را نیز داشته باشد.

هنگامی‌ که پول دست‌به‌دست میشود GDPبالا میرود. زمانی‌که خانواده‌ها متلاشی میشوند و بچه‌ها احتیاج به نگه‌داری نزد دیگران پیدا میکنند، GDPرشد میکند؛ ولی زمانی‌ که خانواده‌ها با موفقیت از فرزندان خود مراقبت میکنند این اتفاق نمی‌افتد. مردمی که زیاده‌رَوی میکنند و با کارتهای اعتباری‌شان چیزهایی میخرند که نیاز ندارند، باعث میشوند GDP خوب به‌ نظر برسد. ولی مردمی که پس‌انداز میکنند و به‌طرزی معقول زندگی میکنند، نه. اگر با این عینک نگاه کنیم، بهره‌وَرترین مردم از لحاظ اقتصادی، بیماران سرطانیِ گرفتار در کش‌‌و‌‌قوسِ طلاق هستند. در مقابل، مردم تندرستی که ازدواج شادی را تجربه میکنند، از نظرِ اقتصادی، نامرئی ‌اند، خاصه اگر در خانه آشپزی کنند، پیاده به محل کار بروند، در باغچه‌یِ خانگی‌شان سبزیجات پرورش دهند و اهل دخانیات هم نباشند.

در سالهای اخیر، به یُمن نَشت پس‌ماندهای سمّی، مانند آن‌چه در فاجعه‌یِ اِکسان َولْدیز [11] رخ داد، و رونقِ زندان‌سازی GDP افزایش چشم‌گیری یافته است. در این میان، منابع طبیعی همچون رودخانه‌ها و اقیانوسها، خاکهای سطحی و جنگلها، لایه‌یِ اُزُن و جوّ را اساساً بی‌ارزش می‌انگارند، مگر این‌که، البته، موردِ بهره‌برداری قرار گیرند و به درآمد بدل شوند. ولی حتا در این‌صورت هم GDP فعالیتهای اقتصادیِ حاصله را به‌گونه‌ای از بُنْ گمراه‌کننده میسنجد. همان‌گونه که مارک آنی‌یِلسکیِ[12] اقتصاددان میگوید، وقتی GDP به‌جایِ این‌که تخلیه‌یِ منابع طبیعی را نوعی نقدکردنِ دارایی به حساب بیاورد آن را درآمدِ جاری تلقی میکند، درواقع، «هم اصول پایه‌یِ حساب‌داری را نقض میکند و هم عقل سلیم را.»

جای‌گزین‌های GDP

یکی از عللی که بحران‌ مالی کنونی، بسیاری از خبرگان اقتصاد را متعجب کرد این است که نظامهای مورداستفاده‌یِ ما برای سنجشِ رفاه اقتصادی، ما را ناکام گذاشتند. اقتصاددانان متوجهِ این واقعیت نشدند که رشدِ سرخوشانه‌یِ اقتصادِ جهان تا پیش از رکود ۲۰۰۸ ، کاملاً ناپایدار بود. اکنون روشن شده است که بخش زیادی از آن رشد اقتصادی که بشارت میدادند، سراب آماری‌ای بیش نبود، آن هم به علت تورمِ حباب‌وارِ قیمتِ مستغلات و سهام. اگر نظام سنجش بهتری میداشتیم، آیا زودتر متوجهِ این مشکلات نمیشدیم؟ آیا دولتها میتوانستند برای پرهیز از نا‌آرامیهای کنونی یا اقلاً کمینه‌کردنِ آنها اقدامات پیش‌گیرانه انجام دهند؟

مادامی‌که از اتکا بر GDP دست برنداریم، رهبران‌مان از داشتن «ترازنامه‌»یِ به‌هنگام و قابل اعتمادِ کل اقتصاد محروم خواهند ماند. خوش‌بختانه تلاشهای بسیاری در جریان است تا شاخصهای اقتصادیِ بسیار قابل‌اعتمادتری از GDP برای سنجش ثروت و پیش‌رفت واقعی بسازند. آمارتیا سِن [13]، استاد دانشگاه هاروارد، برنده‌یِ جایزه‌یِ نوبل اقتصاد است که به‌دلیل تلاشهایش در فهمِ ساز-و-کار‌های زیربناییِ فقر، تنگ‌سالی و نابرابری جنسیتی، بیش از ۸۰ دکترای افتخاری [از دانشگاههای سراسر جهان] دریافت کرده است. همچنین، او همانندِ چندین اقتصاددانِ پیش‌روِ دیگر اعتقاد دارد و در سال ۲۰۰۸ نیز گفته است که: «تولید ناخالص داخلی، بسیار گمراه‌کننده است و باید برای ساختن سنجه‌های بهترِ رفاه و به‌روزی، کاری کرد.» پروفسور سِن، و دیگر برنده‌یِ جایزه‌یِ نوبل اقتصاد، جوزف استیگلیتز[14]، به‌طور مشترک رئیس کمیسیون سنجش عملکرد اقتصادی و پیشرفت اجتماعی[15]هستند که نیکُلا سَرکُزی، رئیس جمهور فرانسه، در سال ۲۰۰۸ برای تهیه‌یِ جای‌گزینِ GDP تأسیس کرد.

به‌طریقِ مشابه، دولت چین نیز بیش ‌از‌ پیش اذعان میکند که رشد اقتصادیِ آتشینِ این کشور به‌ بهای هزینه‌های اکولوژیکی و اجتماعیِ فزاینده حاصل شده است. آنی‌یِلسکی، نویسنده‌یِ کتابی نوآورانه درباره‌یِ جای‌گزین‌های GDPزیرِ عنوانِ اقتصاد شادکامی: آفرینشِ ثروتِ راستین، در همکاری با دولت چین سرگرمِ کار درباره‌یِ نحوه‌یِ به‌کارگیریِ «حسابداری تولید ناخالص داخلیِ سبز» است. هدف آنان این است که هنگام سنجش سلامت اقتصادی کشور، محیط زیست و کیفیت زندگی را نیز لحاظ کنند.

بدیل‌های بسیارِ دیگری نیز در دست مطالعه و عرضه هستند، از جمله آن‌که سازمان توسعه و همکاری اقتصادی[16]در دست تهیه دارد.

من وقتی میبینم تلاشهای بسیاری برای تهیه و گسترش جای‌گزین‌های GDP صورت می‌گیرد تا بتوانیم سلامتِ زندگی، قدرت جوامع و پایداری محیطِ زیست‌مان را نیز در نظر بگیریم، دل‌گرم میشوم. و این را هم بگویم که ساختنِ نظامی به‌زبانِ پول که بتواند مؤلفه‌های حقیقیِ شادکامی و رفاه را اندازه بگیرد و درباره‌یِ پیچیدگیهای وسیع زندگی اقتصادیِ مدرن حق مطلب را اَدا کند اصلاً ساده نیست. ممکن است به هیچ شاخصِ بدیلِ واحدی که به‌طور کامل جای‌گزینِ GDP شود دست نیابیم و مجبور شویم به مجموعه‌ای از شاخص‌ها، که هر یک زاویه‌یِ دید خاص خود را دارد، اتکا کنیم تا تصویرِ حتی‌الامکان کاملی از وضعیت امور اقتصادی و به‌روزیِ جامعه‌مان به‌دست آوریم. و شاید پس از آن قادر باشیم سیاستهایی تدوین کنیم که ما را به سویِ هدف غایی‌مان ـــ سعادت و ثروت پایدار که همگان در آن سهیم ‌اَند ـــ رهنمون باشند.



[1]فکر نمی‌کنم این عقیده فقط در دنیای مدرن امروز رایج باشد. شیخِ اجل، سعدیِ شیرازی، در میانه‌یِ حکایتِ بیستم از بابِ پنجمِ گلستان، در عشق و جوانی، البته از قولِ دیگران آورده است: «هرکه را زَر در ترازوست زور در بازوست. وانکه بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد.»ــــم.

[2] Maya Angelou

[3] John Muir

[4] E. H. Harriman

[5]در جایی نقل قولی نزدیک به این مضمون از سامِرسِت موآم خواندم که در شماتتِ کسانی که معتقدند فقر بهترین انگیزه‌یِ هنرمند است گفته بود اینها نیشِ فقر را هرگز در جسم و جانشان حس نکرده‌اند...ــــم.

[6] Gross Domestic Product (GDP)

[7] Amish؛ به عضوِ یک دستگاهِ کلیسایی در آمریکای شمالی گفته می‌شود که ابتدا در اواخر قرن هفدهمِ میلادی در میانِ پیروانِ یاکوب آمّان، یک رهبر مذهبیِ مِنونیتی ریشه کرد. آموزه‌های آمّان باعث شد در میانِ هم‌کیشانش در سوییس، جنوب آلمان و اَلسَس فرقه‌ای جدید پدید آید. اَلسَس یا اَلسِیس، منطقه‌ای تاریخی است در شمالِ شرقی فرانسه در جلگه‌یِ رود راین که هم‌مرزِ آلمان و سوییس است و چون مدتها به‌تناوب تحت کنترل آلمان یا فرانسه بوده، دارای فرهنگی آمیخته است. مِنونیتبه عضوی از یک دستگاهِ کلیساییِ پروتستان میگویند که از جنبشِ تندرویِ بازتعمیدی(آنابابتیست)ها در میانه‌یِ جنبش بزرگ دین‌پیراییِ قرن شانزدهم میلادی سر برآوَرْد. این صفت، برگرفته از نامِ کشیش هلندی، مِنو سیمونْس، است.

جمعیت آمیش‌ها از قرن هجدهم شروع به مهاجرت به آمریکای شمالی کردند و در بدوِ ورود عمدتاً در منطقه‌یِ پنسیلوانیای شرقی سکونت گزیدند که هم‌اکنون نیز دربرگیرنده‌یِ بزرگترین جمعیتِ آمیش‌ها است. البته به کانادا نیز رفتند. آنها آرام‌آرام با گروههای منونیتیِ مستقر در آمریکا آمیختند. از این‌رو، امروزه به این افراد آمیشِ‌منونیتی هم گفته می‌شود.ــــم

[8] Robert Biswas-Diener

[9] همانطور که حتماً توجه کرده‌اید، تاریخِ نوشتن این مقاله سال 2010 است که اقتصاد آمریکا و تقریباً کل کشورها یکی دو سال پیش از آن در رکودی بزرگ فرورفته بود.ــــم.

[10] Poverty rate

[11] Exxon Valdez

[12] Mark Anielski

[13] Amartya Sen

[14] Joseph Stiglitz

[15] Commission on the Measurement of Economic Performance and Social Progress

[16] OECD (کنسرسیومی بین‌المللی است متشکل از ۳۷ کشورِ متعهد به دموکراسی و اقتصادِ بازار)


لینک این مقاله در سایت مجله‌یِ نیکیِ بزرگتر:

https://greatergood.berkeley.edu/article/item/the_economics_of_happiness


اقتصاد شادکامیروانشناسیشادکامیاقتصادبهروزی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید