بخش دوم از ترجمهیِ مبحث زیباییشناسی از فصل هفتم درسنامهیِ روانشناسی ایجابی هافمن (ویرایش ۲۰۲۰)
مترجم: دکتر حسن رضایی بحرآباد
گروه علمی حکمت زندگی
پژوهش در مورد اینکه موسیقی چگونه بر موزیسینها و مخاطبان تأثیر میگذارد، به ما نشان می دهد که هنرها چگونه می توانند بر بهروزی و سایر پیامدهای مثبت در زندگی تاثیر بگذارند. همین نتیجه گیری مشابه و کلی را میتوان برای هر یک ازهنرهای نمایشی (مانند رقص یا تئاتر)، و همچنین هنرهای زیبا (مانند نقاشی یا طراحی) به کار برد. با این حال، به دلایلی، پژوهشهای قابل توجهی روی موسیقی و اهالی موسیقی انجام شده است.
همچنین گوش دادن به موسیقی بهعنوان یکی از رایج ترین روشهایی که افراد برای تهییج احوالات خود استفاده میکنند ذکر شده است (فرگوسن و شلدون[1]، ۲۰۱۳؛ جاسلین و لوکا[2]، ۲۰۰۴؛ تایر و نیومن و مککلاین[3]، ۱۹۹۴). در واقع، گوش دادن به موسیقی ممکن است بیش از همهی روشهای دیگر، برای تهییج یا القاء حالاتی خاص موثر باشد.
بهعلاوه، متداولترین احساساتی که مردم از شنیدن موسیقی به دنبال آن هستند، احساسات مثبتی مانند لذت، شادی و عشق است (جاسلین و لوکا، ۲۰۰۴). البته افراد برای تجربه احساساتی مانند غم و اندوه یا حتی عصبانیت نیز به موسیقی روی میآورند.
مطالعات موسیقی و احساسات همچنین نشان داده است که وقتی عملکردهای مغزی فرد در هنگام گوش دادن به موسیقی اندازهگیری میشود، احساسات گزارششده توسط خود فرد نیز با عملکردهای مغزی مرتبط با آن احساس مطابقت دارند (جاسلین و لوکا، ۲۰۰۴). بنابراین وقتی مردم می گویند که یک قطعه موسیقی باعث ایجاد احساس شادی در آنها میشود، در واقع مدارهای لذت در مغز فعال میشوند.
ممکن است از خود بپرسید که چرا این مساله مهم است؟ این یافته به این معنی است که موسیقی احساساتی واقعی را القا و تهییج میکند که اثرات روانی و فیزیولوژیکی دارد. در نهایت، مطالعات نشان داده اند که توانایی تشخیص احساسات متمایز در موسیقی با هوش هیجانی فرد مرتبط است (نگاه کنید به جاسلین و لوکا، ۲۰۰۴).
مقاله ای از کروم[4] (2015) استدلالهای جالبی در مورد اینکه چرا موسیقی برای بهروزی مهم است ارائه کرد. او از مدل PERMA سلیگمن برای توضیح تأثیر موسیقی بر شادکامی و رضایت از زندگی استفاده کرد.
مدل سلیگمن بیان می کند که بهروزی را می توان با بررسی پنج عامل پیش بینی کرد: تجربهی احساسات مثبت، مشارکت در زندگی (و درگیر شدن با آن)، برورداری از روابط مثبت، داشتن احساس معنا در زندگی، و دستیابی به اهداف.
کروم با این واقعیت آشکار شروع کرد که موسیقی به دلیل تحریک احساسات مثبت، بهروزی را افزایش می دهد. این احساسات مثبت، طیفی را از شادی و لذت تا رضایت و آرامش و شجاعت و تعالی در بر میگیرند. یک مثال جذاب اما کمتر شناخته شده از جنگ جهانی دوم میآید. مبارزان فرانسوی و دیگر اعضای جبهه مقاومت، سمفونی پنجم بتهوون را برای افزایش روحیه، همبستگی و عزم برای مبارزه با اشغال نازیها پخش میکردند. نیروهای متفقین حتی این سمفونی را قبل از تهاجم روز D پخش کردند تا روحیه و اعتماد به پیروزی را افزایش دهند.
کروم (2015) همچنین چندین محرک را شناسایی کرد که ممکن است به موسیقی در ایجاد احساسات مثبت کمک کند. این تاثیرات مثبت شامل شرطی سازی و انتظار (همراه کردن موسیقی با خاطرات مثبت خاص)، سرایت عاطفی (توانایی شنونده برای احساس عواطف بیان شده در موسیقی)، تصویرسازی تصویر مثبتی که موسیقی می تواند ایجاد کند، و واکنشهای ریتمیک اساسی که هم قابل یادگیری و هم قابل یاددهی به دلیل رفلکسهای ذاتی ساقه مغز است، میباشند.
با این حال، یک ملاحظه و تبصره برای این نتیجهگیری کلی که «موسیقی به القای احساسات مثبت کمک می کند» وجود دارد. به عبارت دیگر، تحقیقات نشان داده است که موسیقی می تواند به طور قابل اعتمادی، یک سری احساسات را القا کند، اما فقط احساسات اساسی مانند شادی، غم، خشم و ترس را القا میکند (جاسلین و لوکا، ۲۰۰۴).
اگرچه موسیقی می تواند به تولید احساسات متنوع کمک کند، اما در مورد اینکه «کدام احساس توسط یک قطعه موسیقی خاص تولید می شود؟»، در مورد احساسات اولیه بیش از سایر احساسات، توافق وجود دارد.
البته کروم اشاره نکرده که احساسات منفی یا حتی مخرب را میتوان در موسیقی بیان کرد. خلق و خو، وضوح ذهنی، تنش و سلامت قلبی عروقی ممکن است با گوش دادن به موسیقی کلاسیک و موسیقی طراحی شده برای آرامش یا مدیتیشن بهبود یابد، اما موسیقی گرانج راک و تکنو ممکن است از نظر فیزیولوژیکی مضر باشند (مککارتی، باریاس-چاپلین، اتکینسون و توماسینو[5]، ۱۹۹۸؛ تراپ[6]، ۲۰۱۰).
برخی از زیرژانرهای موسیقی هِویمتال، مانند دثمتال یا بلکمتال، مملو از اشعاری درباره مرگ، شیطانپرستی، شکنجه، جنگ و دیگر مضامین بسیار خشن هستند. طرفداران چنین موسیقیهایی ممکن است استدلال کنند که این نوع موسیقی به آنها اجازه میدهد این احساسات را در یک محیط امن بیان کنند. با این حال، تحقیقات روانشناختی این استدلال را تایید نمیکند، بلکه نشان میدهد که این نوع موسیقیها تنها خشونت و ناامیدی فرد را تقویت میکنند.
یک بار دیگر به تحلیل کروم از تاثیر موسیقی با استفاده از مدل PERMA برمیگردیم؛ و بحث را این بار با بررسی عامل دوم (مشارکت و درگیر شدن کامل با زندگی و فعالیتها) ادامه میدهیم: درگیری عاطفی با موسیقی. واضح است که موسیقی لذتبخش است زیرا مردم با ملودیها، اشعار و کل تجربه شنیداری درگیر میشوند. به نوعی، مردم میتوانند در هنگام گوش دادن یا اجرای موسیقی در آن غرق شوند و طعم آن را بچشند (چریکو، سرینو، کیپرسو، گاجیولی و ریوا[7]، ۲۰۱۵) .
سپس کروم عامل سوم را مورد بحث قرار داد؛ اینکه موسیقی چگونه می تواند روابط را تقویت کند؟ چنین فرآیندی (شکلگیری و تقویت رابطه) میتواند بین دو نفر که سلیقههای موسیقی یکسانی دارند یا آهنگ عاشقانه خاص خود را دارند رخ دهد، یا میتواند بین بسیاری از افرادی که در کنسرتها یا جشنوارههای موسیقی در فضای باز شرکت میکنند به اشتراک گذاشته شود.
در واقع، بسیاری از مردم احساس میکنند که تجربه کلی که در جشنوارههای موسیقی به دست میآورند، میتواند از عمل ساده گوش دادن به همان موسیقی در خانهشان فراتر باشد. با این حال، تحقیقات نشان داده است که مردم گوش دادن موسیقی به تنهایی (50٪) را در مقایسه با گوش دادن با افراد دیگر (41٪) کمی بیشتر ترجیح میدهند.
توانایی افراد برای تجربه احساساتی که توسط دیگران احساس میشود، به عنوان «سرایت خلق و خو» نامیده میشود. البته نواختن موسیقی با افراد دیگر (همنوازی) یکی از لذتهای بزرگ در یادگیری نواختن یک ساز است.
آیتم بعدی در مدل PERMA حس معنا است و موسیقی مطمئناً میتواند به معنادارتر شدن زندگی کمک کند. موسیقی میتواند به افراد کمک کند تا احساس هویت خود را بیان کنند و میتواند بخشی از نحوه تعریف افراد از خود و روابطشان با دیگران باشد. برای مثال، بسیاری از مردم از طریق عشق خود به موسیقی کلاسیک یا جاز، احساس می کنند که چه کسی هستند، صرف نظر از اینکه خودشان واقعاً بتوانند آن را اجرا کنند یا خیر. نمونههایی از موسیقی عامه پسند شامل کسانی است که با گروه موسیقیGrateful Dead (یا مشتقات آن) معروف به Deadheads یا Parrotheads که موسیقی جیمی بافت را دنبال میکنند، همذاتپنداری میکنند. حتی برخی افراد دوستیهای خود را بر اساس این شناساییها و هویتیابیها تعریف می کنند. بدیهی است که چنین بازشناسیهای هویتی میتواند برای احساس معنای زندگی و بهروزی یک فرد بسیار مهم باشد.
در آخر، کروم در مورد اینکه چگونه موفقیت یا دستیابی به اهداف در ماجرای تأثیر موسیقی بر بهروزی مهم هستند، بحث میکند. در ابتدا ممکن است به نظر برسد که این فقط برای افرادی که ساز مینوازند یا خود اهالی موسیقی صدق میکند. با این حال، بسیاری از مردم به مرور زمان به شنوندگان ماهرتر موسیقی تبدیل میشوند، زیرا به مرور بیشتر در مورد سلیقه موسیقی خود و نحوه تأثیر موسیقی بر خودشان چیزهایی می آموزند.
البته، موفقیت برای افرادی که واقعاً موسیقی اجرا میکنند قطعا صدق میکند. یکی از نویسندگان کتاب پیش رو به یاد میآورد که از دوستی که یک نوازنده حرفهای بود پرسیده بود که آیا روزی به اندازهای که میخواهد نوازنده خوبی خواهد شد و در نهایت میتواند تمرینکردن و یادگیری را متوقف کند؟ نگاهی کاملاً متحیر کرد، گویی این سوال یکی از احمقانهترین سوالهایی بود که تا به حال شنیده بود. و پاسخ داد: «البته که نه! چرا من هرگز باید بخواهم که از یادگیری دست بکشم؟»
چندین سال پیش، آکادمی علوم نیویورک مجموعهای از مقالات در زمینهی موسیقی را با عنوان «مبانی بیولوژیکی موسیقی» منتشر کرد (زاتوره و پرتز[8]، ۲۰۰۱). این مقالات و سایر مقالات نشان میدهند که موسیقی میتواند به بهبود سریعتر بیماران پس از جراحی کمک کند، به بیماران سرطانی در روند بهبودی کمک کند، به بیماران آلزایمر کمک کند وقایع گذشته خود را به خاطر بسپارند، به افراد کمک کند بهتر با دردهای شدید کنار بیایند، سیستم ایمنی بدن ما را تقویت کند، و حتی به کودکان کمک کند تا نمرات تحصیلی خود را بالا ببرند (ویلر[9]، ۲۰۱۶).
محبوبیت استفاده از موسیقی درمانی به سرعت افزایش یافته است زیرا مطالعات نشان داده است که استفاده از نوع مناسب موسیقی میتواند به تقویت مسیرهای عصبی مسدودکننده درد کمک کند، سیستم عصبی مرکزی را آرام کند و به بازیابی عملکرد سالم در تغییرات ضربان قلب کمک کند (ستی[10]، ۲۰۰۹). یک مطالعه نشان داد که بیمارانی که در هنگام گوش دادن به موسیقی احساسات مثبت داشتند، توانایی بهتری برای بهبودی از غفلت بصری (visual neglect) پس از سکته داشتند (سوتو[11] و دیگران، ۲۰۰۹).مطالعه دیگری نشان داد وقتی مردم به موسیقی شاد گوش میدهند، عملکرد رگهای خونی آنها بهبود مییابد (میلر، بیچ، مانگانو و وگل[12]، ۲۰۰۸).
همچنین موسیقیدرمانی به بهبود احساس بهروزی کودکان بستری در بیمارستان کمک کرده (لانگی و پیکت[13]، ۲۰۰۸) و آواز خواندن به بهبود سلامتی و افزایش سطح اکسی توسین کمک کرده است (گریپ، سندرسون، هنسون، اریکسون و تیورل[14]، ۲۰۰۳).مک دونالد[15] (2013) در یک مطالعه مروری به این نتیجه رسید که موسیقی میتواند برای افزایش سلامت و همچنین بهروزی روانی مورد استفاده قرار گیرد.
در نهایت، ساخت موسیقی ممکن است به افزایش بهروزی و انعطاف پذیری عصبی در افراد مسن کمک کند و کیفیت زندگی را افزایش دهد (سول، مرسدال-بارتونز، کالیگو و ریرا[16]، ۲۰۱۰).نتایجی مانند این، اکهارت آلتنمولر و همکارانش در مؤسسه فیزیولوژی موسیقی و پزشکی موسیقیدانان را به توسعه تمرینات آموزشی مبتنی بر موسیقی (MUT) برای استفاده در کنار طب سنتی سوق داد (ساتر[17]، ۲۰۱۰).
مثالی که ذکر شد ما را به موضوع تحقیق جدید در مورد موسیقی میرساند. تحقیقات اخیر در مورد نوروپلاستیسیته[18] و مغز جان تازهای به درمانهای مختلفی داده است که از هنر استفاده میکنند. شواهدی وجود دارد که نشان می دهد موسیقی در واقع میتواند به افزایش اندازه مغز منجر شود. گوتفرید شلاگو همکارانش (شلاگ[19]، ۲۰۰۱، شلاگ، جانکی، هانگ، استیگر و استینمتر[20]، ۱۹۹۵) اسکن مغز 30 غیرموسیقیدان و 30 موسیقیدان را با هم مقایسه کردند و متوجه شدند که بخش جسم کلوزوم (رابط دو نیمکره مغز) موسیقیدانها به میزان قابل توجهی بزرگتر است. برای نوازندگانی که از سنین پایین شروع به نواختن یکی از آلات موسیقی کردند، این تفاوت حتی بیشتر بود. (توضیح این که: کلوزوم، دسته ضخیم نورونهایی است که نیمکره راست و چپ مغز را به هم متصل می کند)
شواهد نشان میدهد که گوش دادن به موسیقی، یا حتی پیشبینی یک قطعه موسیقی مورد علاقه، میتواند ترشح دوپامین را تحریک کرده و مناطقی از مغز را فعال کند که درگیر تجربه لذت، سرخوشی و ولع هستند (سلیمپور، بنووی، لارچر، داگر و زاتوره[21]، ۲۰۰۱).
بسیاری از مزایای دیگر از یادگیری موسیقی حاصل میشود. مطالعات نشان داده است که کودکان 3 و 4 سالهای که نواختن پیانو را یاد گرفتهاند در آزمون مهارتهای استدلال انتزاعی، 34 درصد بیشتر از کودکانی که مهارتهای کامپیوتری را آموزش دیدهاند، نمره کسب کردهاند. مطالعات دیگر نشان داده است که کودکان مبتلا به اختلال کم توجهی بیشفعالی (ADHD) پس از انجام بازیهای مبتنی بر ریتمهای موسیقی یاد میگیرند بهتر تمرکز کنند و پرخاشگری خود را بهتر کنترل کنند (نگاه کنید به زاتوره و پرتز، ۲۰۱۱).
چارلز لیمب و همکارش آلن براون مطالعات هوشمندانهای را در مورد فعالیت مغزی موسیقیدانها انجام دادند. آنها با استفاده از دستگاه fMRI جریان خون را در مغز نوازندگان جاز و رپرها در حین بداههنوازی اندازهگیری کردند. محققان متوجه کاهش فعالیت در مناطقی از مغز که مرتبط با خودنظارتی است و افزایش فعالیت در نواحی مرتبط با خوداظهاری و همچنین تمام نواحی حسی شدند (لیمب و براون[22]، ۲۰۰۸). از آنجایی که این الگو اغلب در خواب مرحله REM دیده می شود، لیمب حدس میزد که نوازندگان بداههنواز ممکن است در حالتی شبیه به خواب و بیداری (خلسه) باشند (نگاه کنید به زاگورسکی[23]، ۲۰۰۸).
در آخر، یک مطالعهیِ اخیر نشان داد که تحریک نواحی خاصی از مغز مرتبط با لذت و پاداش منجر به لذت بیشتر از موسیقی و افزایش تمایل به خرید موسیقی میشود (مس-هررو، داگر و زاتوره[24]، ۲۰۱۷). این یافته تصویر نگرانکنندهای از آیندهای را ایجاد میکند که در آن مردم دیگر نیازی به موسیقی واقعی ندارند، بلکه فقط یک کلاه الکترونیکی را روی سر خود قرار میدهند تا مراکز لذت خود را تحریک کنند.
[1] Ferguson & Sheldon
[2] Juslin & Laukka
[3] Thayer, Newman & McClain
[4] Croom
[5] McCraty, Barrios-Choplin, Atkinson & Tomasino
[6] Trappe
[7] Chirico, Serino,Cipresso, Gaggioli & Riva
[8] Zatorre & Peretz
[9] Wheeler
[10] Sethi
[11] Soto
[12] Miller, Beach, Mangano & Vogel
[13] Longhi & Pickett
[14] Grape, Sanderson, Hansson, Ericson & Theorell
[15] MacDonald
[16] Solé, Mercadal-Brotons, Gallego & Riera
[17] Sautter
[18] به توانایی مغز برای تغییر یا تطبیق گفته میشود که به واسطه تمرین ممکن میشود.
[19] Gottfried Schlaug
[20] Schlaug, Jancke, Huang, Staiger & Steinmetz
[21] Salimpoor, Benovoy, Larcher, Dagher & Zatorre
[22] Limb & Braun
[23] Zagorski
[24] Mas-Herrero, Dagher & Zatorre