تعارض میان والدین اجتنابناپذیر است، اما این تعارض نباید موجب آسیب دیدنِ کودکان شود. در اینجا نحوهیِ تبدیل اختلافنظر به یک درسِ سازنده ارائه میشود.
نویسنده: دایانا دیوچا
۲۶ ژانویهیِ ۲۰۱۶، مجلهیِ نیکیِ بزرگتر، دانشگاه برکلی، کالیفرنیا
مترجم: هستی حقدادیان
گروه علمی حکمت زندگی
وقتی بچه بودم، دعواهایِ پدر و مادرم میتوانست اکسیژن را از اتاق تخلیه کند. مادرم با زبانش پدرم را آشولاش میکرد، شیشههای مربا را خرد میکرد، و تهدیدهایِ عجیب و غریبی میکرد. از کوره در رفتنهای او مرا سر جایم میخکوب میکرد. وقتی پدرم به محل کارش، گاراژ یا جنگل فرار میکرد احساس بیپناه بودن داشتم.
مارک کامینگز، روانشناس در دانشگاه نوتردام، کسی که همراه با همکارانش صدها مقاله در طول بیست سال در این زمینه منتشر کرده است، میگوید: «کودکان مانند شمارندههای کایگر عاطفی هستند.» (کایگر: دستگاهی برای ثبت دوز تشعشعات رادیواکتیو در محیط ـــم.) کامینگز میگوید کودکان برای اطلاع از میزان امنیت خود در خانواده به عواطف والدینشان بهدقت توجه میکنند. وقتی والدین ویرانگر باشند صدمات جانبیِ آنها به فرزندان میتواند تا آخر عمر دوام داشته باشد.
تجربهیِ من باعث شد تا با احتیاط بیشتری به ازدواج و مقام والدگری نزدیک بشوم. به عنوان یک روانشناسِ رشد، میدانستم که تعارض زناشویی اجتنابناپذیر است. به گفتهیِ درمانگرِ خانواده، شری گلوکافت وونگ از برکلی در کالیفرنیا، صِرفِ بچهدار شدن به خودیِ خود منشأ ایجاد تعارضاتِ بیشتر است، حتا برای زوجهایی که قبل از والد شدن وضعیت خوبی داشتهاند. او میگوید «وقتی سر و کلهیِ بچه پیدا میشود زمان کمتری برای انجام کارهای بیشتر وجود دارد. ناگهان میبینید که دیگر نه صبور هستید و نه انعطافپذیر، و احساس میکنید چیزهایِ باز هم بیشتری در زندگی شما در معرض خطر اند.»
اما همچنین میدانستم که برای رسیدگی کردن به تعارضات باید راه بهتری از [آن راهی] که من با آن بزرگ شده بودم وجود داشته باشد. وقتی که من و همسرم تصمیم گرفتیم که بچهدار شویم، من تصمیم گرفتم هرگز جلویِ بچههایم دعوا نکنم. کامینگز میگوید: «تعارض بخشی عادی از تجربهیِ روزمره است، بنابراین مهم نیست که آیا والدین دعوا میکنند یا نه، بلکه نحوهیِ ابراز و حل و فصل تعارض، و بویژه احساسی که در کودکان ایجاد میکند، است که پیامدهایِ مهمی برای کودکان دارد.»
شاهد برخی از تعارضها بودن حتا میتواند برای کودکان مفید هم باشد؛ کامینگز میگوید وقتی کودکان میبینند که والدینشان مشکلات دشوار را حل میکنند بهتر میتوانند رشد کنند.
کامینگز و همکارش پاتریک دیویس در دانشگاه روچستر، در کتابشان، با عنوان تعارضات زناشویی و کودکان:دیدگاهی ناظر به امنیت عاطفی، انواع تاکتیکهایِ مخربی را که والدین با هم استفاده میکنند که به کودکان آسیب میرسانند بررسی کردهاند. این تاکتیکهای مخرب عبارت اند از:
ـــ پرخاشگری زبانی، مانند اسمگذاشتن روی همدیگر، توهین، و تهدید به متارکه؛
ـــ تعرض فیزیکی، مانند زدن یا هُل دادن؛
ـــ تاکتیکهایِ بیصدا مانند دوری جستن و کنارهگیری کردن، بیرون زدن از خانه، اخم و تُرُشرویی کردن، یا کنارهگیری کردن؛
ـــ تسلیم شدن ـــ باآنکه ممکن است یک جور راه حل به نظر برسد اما یک راه حلِ درست نیست.
وقتی والدین مرتباً در قبال یکدیگر از استراتژیهایِ خصومتبار استفاده میکنند، برخی کودکان ممکن است پریشان، نگران، مضطرب، و ناامید شوند. کودکان دیگر ممکن است در ظاهر با خشم، پرخاشگر شدن، و ایجاد مشکلات رفتاری در خانه و مدرسه واکنش نشان دهند. کودکان ممکن است دچار اختلالات خواب و مشکلات سلامتی مانند سردرد و دلدرد شوند، یا ممکن است مکرراً مریض شوند. فشار روانیِ آنها میتواند تواناییِ آنها در تمرکز کردن را مختل کند، که این خود مشکلات یادگیری و آموزشی در مدرسه را در پی دارد. بیشترِ کودکانی که در محیطهایی مملو از تعارضاتِ مخرب بزرگ شدهاند در ایجاد روابط سالم و متعادل با همسالانشان مشکل دارند. حتا روابط خواهر و برادری نیز تحت تاثیر منفی این تعارضات قرار میگیرد ـــ آنها در قبال همدیگر گرایش به افراط و تفریط دارند، به طوری که از یک سو بیش از حد از یکدیگر محافظت میکنند و درگیر مسائل همدیگر میشوند، و از سوی دیگر از هم دور میشوند و بکلی فارغ از هم میشوند.
برخی تحقیقات نشان میدهند که کودکانِ حتی ششماهه نیز رنج و اندوهِ والدین خود را در خاطر ثبت میکنند. تحقیقاتی که کودکان را برای یک مدت زمان طولانی زیر نظر دارد نشان میدهد که کودکانی که به دنبال نزاعهایِ والدینشان در مهدکودک مشوش و فاقد اعتماد به نفس (insecure) بودند در کلاس هفتم هم به احتمال بیشتری نسبت به سایرین مشکلات سازگاری داشتند. یکی از تحقیقات اخیر نشان داد که حتا نوجوانان ۱۹ ساله نیز همچنان نسبت به کشمکشهای والدین حساس اند. کامینگز میگوید برخلاف آنچه برخی ممکن است به آن امیدوار باشند «کودکان هرگز به تعارض عادت نمیکنند».
در یک پژوهش قابل توجه ۲۰ ساله درمورد درگیری والدین و فشار روانی (استرس) کودکان، دو انسانشناس به نامهای مارک فلین و بری انگلند نمونههایی از هورمون استرس کورتیزول را، که از تمام کودکانِ یک روستا در ساحل شرقیِ جزیرهیِ دومینیک در دریایِ کارائیب گرفته شده بود، تجزیه و تحلیل کردند. کودکانی که با والدینی زندگی میکردند که دائماً دعوا میکردند نسبت به کودکانی که در خانوادههایِ آرامتری زندگی میکردند سطح کورتیزول بالاتری داشتند؛ در نتیجه، مرتباً خسته و بیمار میشدند، کمتر بازی میکردند، و بدتر میخوابیدند. به طور کلی، کودکان هرگز با فشار روانی (استرس) خانواده خو نگرفتند، یا به آن «عادت نکردند». در مقابل، وقتی کودکان به طور خاصی آرامش یا تماس محبتآمیز را تجربه میکردند، کورتیزول آنها کاهش پیدا میکرد.
مطالعات جدیدتر نشان میدهند که درحالیکه کورتیزول برخی کودکان افزایش میابد، کورتیزول سایر کودکان به طور غیر طبیعی پایین و کمرنگ میماند، و به نظر میرسد این الگوهایِ متفاوت کورتیزول با انواع مختلفی از مشکلات رفتاری در دوران میانکودکی مرتبط باشند. سایر دستگاههای تنظیمی فیزیولوژیکی نیز میتوانند آسیب ببینند، مانند شاخههای سمپاتیک و پاراسمپاتیک دستگاه عصبی خودمختار ـــ این شاخهها [وقتی که آسیبدیده نباشند] به ما کمک میکنند به یک تهدیدِ ادراکشده واکنش نشان دهیم، اما همچنین «ترمزهایی» هستند که دوباره تعادل و آرامش ما را برقرار میکنند.
در سال ۲۰۰۲، سه محقق به نامهای رنا رپتی، شلی تیلور و ترزا سیمن در دانشگاه یو.سی.اِل.اِی به ۴۷ مطالعه پرداختند که تجربیات کودکان را در محیطهایِ خانوادگیِ پرخطر با مسائل بعدی در بزرگسالی مرتبط میکرد. آنها دریافتند که کسانی که در خانههایی با سطوح بالایِ تعارض بزرگ شدهاند، در مقایسه با گروههایِ کنترل، بعداً مشکلات سلامت جسمانی، مشکلات هیجانی، و مشکلات اجتماعیِ بیشتری در زندگی دارند. در بزرگسالی، احتمال بیشتری داشت که مشکلات عروقی و ایمنی، افسردگی و واکنش عاطفی، وابستگی به مواد، تنهایی و مشکلاتی در صمیمیت را گزارش کنند.
برخی از والدین با دانستن اینکه تعارض چهقدر میتواند مخرب باشد، ممکن است فکر کنند که میتوانند با تسلیم شدن یا دست از مقاومت کشیدن برای پایان دادن به مشاجره، از تاثیرگذاری بر فرزندان خود جلوگیری کنند. اما این یک تاکتیک مؤثر نیست. کامینگزمیگوید: «ما مطالعهای در این زمینه انجام دادیم». با توجه به گزارش والدین از دعواهاشان در خانه و واکنشهایِ کودکانشان، پاسخ هیجانی کودکان به تسلیم شدن «مثبت نیست». خشمِ غیر کلامی و «سنگ اندازی و کارشکنی» (stonewalling) ـــ امتناع از برقراری ارتباط یا همکاری ـــ به شدت مشکلساز اند.
کامینگز میگوید: «مطالعات ما نشان دادهاند که درواقع اثرات بلندمدت کنارهگیری والدین برای سازگاری کودکان مختلکنندهتر است تا تعارضِ آشکار». چرا؟ او توضیح میدهد که «کودکان متوجه خصومت هستند. این خصومت به آنها میگوید که اوضاع از چه قرار است و چه پیش خواهد آمد و آنها میتوانند روی آن کار کنند. اما وقتی والدین کناره گیری میکنند و از نظر عاطفی در دسترس نیستند، بچهها نمیدانند چه اتفاقی در راه است. آنها فقط میدانند که اوضاع روبهراه نیست. ما در طول زمان میبینیم که کناره گیریِ والدین درواقع مسیر بدتری برای کودکان است، و در روابط زناشویی نیز سختتر است.»
بچهها تحلیلگرهایِ باریکبینِ دعوا هستند؛ درجهای که آنها هیجانات را تشخیص میدهند بسیار دقیقتر از آن چیزی است که ممکن است والدین حدس بزنند. کامینگز میگوید: «وقتی والدین پشت درهایِ بسته میروند و طوری رفتار میکنند که انگار دعوا خاتمه یافته، بچهها میتوانند حقیقت را تشخیص دهند». آنها متوجه میشوند که شما تظاهر میکنید. و از جهاتی درواقع تظاهر کردن بدتر است. به عنوان یک زوج نمیتوانید دعوایی که به آن معترف نیستید را حل کنید.»
او میگوید: «از سوی دیگر، وقتی والدین به پشت درهایِ بسته میروند و موقع بیرون آمدن عصبانی نیستند، کودکان استنباط میکنند که همه چیز درست شده است. بچهها میتوانند تفاوت بین راهحلی که اجباراً تحمیل شده و راهحلی که با هیجانات مثبت حل شده است را تشخیص دهند، و این بسیار مهم است.»
کامینگز میگوید: «برخی از درگیریها برای بچهها زیانبار نیستند، و کودکان واقعاً از آنها سود میبرند». هنگامیکه والدین درگیریِ خفیف تا متوسطی دارند که شامل حمایت و سازش و هیجانات مثبت است، کودکان مهارتهایِ اجتماعی و عزتنفس بهتری پیدا میکنند، از امنیت عاطفی بیشتری برخوردار میشوند، روابط بهتری با والدین ایجاد میکنند، در مدرسه بهتر عمل میکنند، و مشکلات روانیِ کمتری دارند.
کامینگزمیگوید: «وقتی کودکان شاهد یک دعوا هستند و میبینند که والدین آن را حل میکنند، در واقع آنها خوشحالتر از قبل از دیدنِ آن دعوا هستند. این دوباره به بچهها اطمینان میدهد که والدین میتوانند همهیِ موانع و مسائل را حل کنند. ما این را با احساساتی که نشان میدهند، آنچه میگویند، و رفتارشان ـــ که به این سو و آن سو جستوخیز و بازی میکنند ـــ متوجه میشویم. تعارضِ سازنده (constructive conflict) در طول زمان با نتایج بهتری همراه است». کودکان احساس امنیت عاطفی بیشتری میکنند، منابع درونیِ آنها برای رشد سازندهیِ مثبت آزاد میشود و رفتار جامعهیار (pro-social behavior) آنها نسبت به دیگران بیشتر میشود. درواقع، بسیاری از مشکلات رفتاری کودک را میتوان نه با تمرکز بر کودک و یا حتا نه با تمرکز بر رابطهیِ والد ــ کودک، بلکه صرفاً با بهبود کیفیت رابطهیِ والدین، که امنیت عاطفی کودکان را تقویت میکند، حل کرد.
حتا اگر والدین مشکل را به طور کامل حل نکنند اما راهحلی جزئی پیدا کنند، باز هم وضع کودکان خوب خواهد بود. درواقع، به نظر میرسد که رنج و اندوه آنها متناسب با توانایی والدینشان برای حلوفصل سازندهیِ مسائل کاهش مییابد. کامینگز میگوید: «سازش بهترین است، اما ما مطالعات بسیار زیادی داریم که نشان میدهند بچهها از هر پیشرفتی که در جهت حل مسئله حاصل میشود، سود میبرند.»
هم کامینگز و هم گلوکافت ونگ موافق اند که اگر والدین تعارض را بهخوبی مدیریت کنند کودکان واقعاً میتوانند از آن سود ببرند. گلوکافت وانگ میگوید: «والدین باید زندگی واقعی را به بهترین شکل الگوسازی کنند. اجازه بدهید کودکان بشنوند که مردم چهگونه کارها را حلوفصل میکنند و مذاکره و سازش میکنند.»
با این حال، همچنین هر دو توافق دارند که بهتر است برخی مطالب خصوصی بمانند. بحث دربارهیِ رابطهیِ جنسی یا سایر موضوعات حساس با احترام بیشتری بدون حضور شنوندهی دیگر انجام میشود. گلوکافت وانگ والدین را تشویق میکند تا کمکی را که برای یادگیریِ برقراریِ ارتباط بهتر نیاز دارند، از برنامههایِ والدین، کتابها یا از یک درمانگر دریافت کنند.
به برکت شغل محتاطانه و حساس و ازدواج عاشقانهیِ سی سالهام، درگیری پدر و مادرم دیگر مانند سابق بر من تأثیر ندارد. دو دخترِ ما اکنون در دههیِ بیست زندگیِ خود هستند و در روابط عاشقانهیِ خود ایمن اند و امیدوار ام درسهایِ دوران کودکیِ آنها پایدار باشد. وقتی آنها پیشدبستانی بودند و با نگرانی اختلافاتمان را قطع میکردند، من و شوهرم لبخند میزدیم و با رمز خاص خود به آنها اطمینان میدادیم: انگشتانم را ۳ سانتیمتر از هم باز میکردم و به آنها یادآوری میکردم که دعوای ما به این بزرگی است، و بعد بازوهایم را کاملاً باز نگه میداشتم تا یادآوری کنم که اما عشق به این بزرگی است.
لینک این مقاله در سایت مجلهیِ نیکیِ بزرگتر: