مصاحبه با کندال کاتنبرانک درمورد القاء هدف در نوجوانان ـــ و تحقیقات نوظهوری که اهمیت چنین کاری را نشان میدهند.
مصاحبهکننده: جیل ساتی
۱۳ مِی ۲۰۱۶، مجلهیِ نیکیِ بزرگتر، دانشگاه برکلی، کالیفرنیا
مترجم: هستی حقدادیان
گروه علمی حکمت زندگی
بسیاری از روانشناسان نگران این اند که امروزه بچهها در مدارس در حال سقوط کردن اند. بسیاری از آنها انگیزهای برایِ یادگیری ندارند یا از کلاسهایِ خود خسته شدهاند یا هر دو، و صرفاً بی هیچ اشتیاقی تکالیف مدرسه را انجام میدهند یا به طور کلی مدرسه را رها میکنند. برخی از اضطراب و افسردگی ناتوانکننده رنج میبرند، یا ناکامیِ خود را به روشهایِ ناسالم ـــ مانند مصرف مواد روانگردان یا الکل، یا روی آوردن به رفتار مجرمانه ـــ نمایش میدهند.
اما شاید راهی وجود داشته باشد که به رفع این مشکل کمک کند: تشویق کودکان به جستوجویِ هدفی در زندگی. به گفتهیِ کندال برانک (Kendall Bronk)، محققی از دانشگاه کلرمونت گرجویت که به مطالعهیِ این موضوع میپردازد که چهگونه هدف در طول زندگی بر بهروزی (wellbeing) تأثیر میگذارد، جوانان تشنهیِ هدف اند ـــ و بدون داشتنِ هدف، معمولاً به مدرسه بیعلاقه و بیشتر مستعد مشکلات روانشناختی در آینده میشوند. بالعکس، آنهایی که هدف دارند به دنبالِ بهروزیِ بیشتر اند.
برانک هدف را به معنایِ داشتنِ مقصدی در زندگی تعریف میکند که عمیقاً به آن اهمیت میدهید و به دنیایی فراتر از خودتان به شکل سازندهای کمک میکند. وی دریافته است که در برخی موارد، تمام آن چیزی که جوانان برایِ شروع یک مسیر هدفمند نیاز دارند، درگیر کردنِ آنها در گفتوگوهایِ عمیقِ معناداری است که آنها را وادار میکند که در مورد علایق و ارزشهای خود تأمل کنند.
من اخیراً با برانک در مورد آثارش در این زمینه و چهگونگیِ اِعمال آن بر نوجوانان و جوانان صحبت کردهام:
جیل ساتی: چه زمانی نوجوانان آمادهاند تا هدفی را در زندگیشان دنبال کنند؟
کندال برانک: وقتی ما به نوجوانی فکر میکنیم، به نظر میرسد با دورهای سر و کار داریم که در آن یک پیشروی مستمر در رشدِ هدف وجود دارد. بنابراین، در مورد دانشآموزانِ مقطع راهنمایی (کلاسهای ششم تا نهم ایران ـــم.) عجیب نیست که نامحتمل باشد که هدفی را در زندگی شناسایی کرده باشند. به احتمال قوی این جستوجویِ آنها بعدها رخ خواهد داد. در دورانِ نوجوانیِ سالهایِ دبیرستان، شاید از هر پنج نفر یک نفر هدفی را در زندگی پیدا کرده باشد، به این معنا که دقیقاً بداند که به کجا میرود و چه کاری را میخواهد انجام دهد. زمانی که وارد سالهایِ دانشکده میشوید، بیشتر امکان دارد که یک نفر از هر سه نفر، و یا حتا بیشتر، در جستوجویِ هدفی باشند.
ساتی: تحقیقات در موردِ چهگونگی ارتباط بین در جستوجویِ هدف بودن یا داشتنِ هدف در زندگی با بهروزی یا افسردگی چه چیزی را نشان میدهند؟
برانک: خب، ما مطالعهای انجام دادیم که در آن به جستوجویِ هدف و شناسایی هدف در زندگی و چهگونگیِ آن تجربه در سنین مختلف در طول زندگی نگاهی انداختیم. آنچه دریافتیم این بود که افرادی که در دبیرستان، دانشکده، و میانسالی هدفی را در زندگی شناسایی کرده بودند ـــ احساس میکردند که مسیری دارند و برایِ دستیابی به آن تلاش میکردند ـــ فارغ از این که در چه سنی بودند در هر حال اعلام میکردند که سطح بهروزیِ بالاتری دارند.
مطالعه در باب جستوجوی هدف کمی پیچیدهتر بود. ما در میان نوجوانان و تازهبالغها ـــ یعنی ۱۸ تا ۲۵ سالهها ـــ دریافتیم که جستوجویِ هدف با بهروزی در ارتباط است؛ اما در میانسالی دیگر اینطور نبود. اگر روی این نتایج فکر کنید، منطقی به نظر میرسند. ما توقع داریم افراد جوان بدانند که میخواهند چه کاری در زندگی انجام دهند، بنابراین به آنها فضا، زمان و منابعی میدهیم تا آنچه برایشان اهمیت دارد را در نظر بگیرند. اما اگر آنها در میانسالی نیز همچنان مشغول کار رویِ آن مسأله باشند، اشکالی در کار است.
جوانان افسرده معمولا انگیزهیِ پایینی دارند و احساس نومیدی میکنند. برایِ افرادی که از لحاظ بالینی افسرده اند، همه چیز به رنگِ احساساتِ منفی است و اغلب احساس میکنند که بشدت در زمانِ حال گیر افتادهاند. آنها حتا نمیتوانند رویِ آینده تمرکز کنند، و اینها چیزهایی اند که با یافتن هدف در زندگی در تضاد اند. کمک به این جوانان برای یافتنِ هدف طبعاً میتواند چالشبرانگیزتر باشد.
اما خوشبختانه، هدف بسیار انعطافپذیر است. بسیار آسان است که به جوانان کمک کنیم تا دربارهیِ هدف فکر کنند، آن را تشخیص دهند و حتا شروع به تلاش در جهت رسیدن به آن هدف کنند. در حالت ایدهآل شما میخواهید به جوانان کمک کنید تا پیش از آن که افسرده شوند، دربارهیِ هدف در زندگی فکر کنند ـــ میدانید، بهترین دفاع یک حملهیِ خوب است. اگر آن ممکن نیست، مداخلاتی نیز هست که میتواند به افراد جوانی که افسرده اند کمک کند تا هدفی در زندگی پیدا کنند.
ساتی: از کجا بدانیم که هدفمند بودن نهتنها با بهروزی همبستگی دارد، که علت آن نیز هست؟
برانک: ما در طول ۱۵ سال، از زمانی که تحقیقات دربارهیِ هدف به طور جدی آغاز شد، مطالعات زیادی را دیدهایم. بزرگترین یافتهای که به دست آمده این است که هدف و افسردگی به شدت رابطهای معکوس دارند و هدف و بهروزی همبستگیِ مثبت بسیار قویای دارند. درست است که این یک رابطهیِ همبستگی است و علیت نیست؛ اما انواع مطالعاتی وجود دارند که در آنها محققان حالتی از هدفمندی را القاء کردهاند و این کار باعث تغییر ارزیابی افراد از افسردگی و بهروزی شده است. بنابراین این نوعی حرکت کردن در جهت علیت است.
ساتی: آیا میتوانید به من بگویید که چنین مطالعهای چهگونه خواهد بود؟ چهگونه میتوانید حس هدفمندی را در مطالعه القاء کنید؟
برانک: در این نوع مطالعات، اغلب از جوانان میخواهند دربارهیِ فردی که زندگیِ هدفمندِ الهامبخشی داشته است یا نقلقولهایی الهامبخش دربارهیِ هدف بخوانند؛ و سپس از آنها میپرسند که این باعث میشود در مورد چه چیزی فکر کنند یا این موضوع چهگونه بر زندگیِ خودشان طنینانداز میشود. پس از چنین القائی، زمانی که آنها تشویق شدند تا دربارهیِ هدف فکر کنند یا با ایدهیِ هدف آشنا شدند ـــ خود را هدفمندتر و همچنین بهروزیِ خود را نیز بالاتر ارزیابی میکنند.
مشکل این تحقیقات آن است که اثری موقتی دارند. اگر بتوانید حس هدف را بهسرعت القاء کنید، همچنین میتوانید [بهسرعت] آن را از دست بدهید. بنابراین من فکر نمیکنم راهحل این باشد که سعی کنید به سرعت حس هدف را القاء و سپس رها کنید.
ساتی : چه راههایِ بلندمدتی برایِ پرورش هدف برایِ نوجوانانی که به نظر نمیرسد در آن مسیر حرکت کنند وجود دارد؟
برانک: این دقیقاً همان چیزی است که ما در آزمایشگاهِ خود رویِ آن کار میکنیم. ما مطالعهای انجام دادیم که در آن با جوانان دربارهیِ ارزشها و علایقشان مصاحبه میکردیم، و اینطور به نظر میرسید که فقط همین مکالمهیِ ۴۵ دقیقهای به منزلهیِ یک مداخله عمل میکرد، حداقل بر اساس تجربهیِ شخصی. بنابراین، ما شروع به ارزیابیِ افراد قبل و بعد از این مصاحبهها کردیم و دریافتیم که، بله، فقط وادار کردن بچهها به صحبت کردن دربارهیِ چیزهایی که در زندگیشان اهمیت دارد، به طور قابل توجهی باعث افزایش اعلام هدف در آنها میشود.
این مهم است که جوانان به آن چه از انجام دادنش لذت میبرند فکر کنند، یعنی به چیزی که واقعاً به آن اهمیت میدهند. پیتر بنسون اینها را «جرقهها» (sparks) نامید، و تقریباً همهیِ جوانان میتوانند جرقههاشان را شناسایی کنند. مورد بعدی که باید به آنها کمک کنید آن را شناسایی کنند این است که برایِ چه چیزهایی ارزش قائل اند ـــ چه چیزی در دنیایِ امروز آنها را ناراحت میکند یا آزار میدهد، چه چیزی را واقعاً دوست دارند، چه چیزی را در حال بهبود میبینند ـــ و سپس با پرسیدن این که «چهگونه میتوانی از مهارتها یا نقاط قوت شخصیِ خودت برایِ رسیدگی به این مشکلات استفاده کنی؟» تمام آن [اطلاعات را] گرد هم آورید.
شما باید با اقدامات جزئی و گامهای کوچک شروع کنید. اگر شما به عنوان یک جوان، واقعاً به پایان دادن به بیخانمانی اهمیت میدهید، خب این تکلیف بزرگی است. پس چه راههایی وجود دارد که میتوانید از مهارتها و استعدادهایِ خاص خودتان برایِ ایجاد تفاوت در این زمینه استفاده کنید؟
وادار کردن جوانان به تمرکز کردن بر آن چه به خاطرش سپاسگزار هستند نیز میتواند سکویِ پرشی باشد برای پی بردن به این که چهگونه میخواهند آن موهبت را جبران کنند. نظر به این که جوانان بر موهبتهای خود تمرکز میکنند و حتا شاید به سراغ افرادی بروند که به آنها علاقه دارند و در این راه به آنها کمک کردهاند، آنها معمولاً شروع به فکر کردن دربارهیِ راههایی میکنند که از طریق آن میتوانند جبرانِ موهبت کنند و به دیگران کمک کنند.
این که دربارهیِ هدفهای خود نیز با آنان صحبت کنیم هم مهم است. الگوهایِ اخلاقی بسیار خوب هستند، اما گاهی اوقات که سعی میکنید که داستان گاندی یا مادر ترزا را برای آنها شرح بدهید آنها فقط منزجر میشوند؛ [چون] مثل آنان زندگی کردن کاملاً طاقتفرسا است. اما زمانی که از والدین، یک معلم، یک مربی، یک همسایه، یا یک دوست بشنوند که «این چیزی است که به زندگیِ من هدف یا معنا میبخشد»، این میتواند بسیار قابلپذیرشتر، نزدیکتر و شدنیتر به نظر برسد.
در عین حال، اینها هم کافی نیست. شما واقعاً باید به جوانان گوش بدهید. یکی از دلایلی که باعث شد این مصاحبهها در ترغیب کردن آنها برایِ شروع به صحبت کردن دربارهیِ هدف و معنا بسیار خوب عمل کند این بود که ما صرفاً پرسشها را مطرح نمیکردیم، بلکه، با کندوکاو پاسخهای آنان را پیگیری میکردیم، و به آنها موقعیتی میدادیم تا واقعاً صحبت و تأمل کنند. این که از جوانان پرسیده شود که در مورد این چیزها چه فکری میکنند به شکل عجیبی نادر است، بهخصوص در مقایسه با مدت زمانی که صرفِ فکر کردن به اهداف نزدیکتر، مانند گرفتن نمرهیِ الف در آزمون فرداشان، میکنند.
و اما نکتهیِ آخر: متصل شدنِ جوانان به فرصتهایی برایِ عمل کردن به اهداف معنادار شخصیشان ضروری است. جوانان گاهی اهداف والای بزرگی را شناسایی میکنند؛ اگر بتوانید به آنها کمک کنید تا راههایی پیدا کنند که بتوانند بلافاصله درگیر عملی ساختنِ آن اهداف شوند، واقعاً تأثیرگذار است. حتا اگر این دربارهیِ موضوعی مانند بیخانمانی باشد (که موضوعی بزرگ به نظر میرسد)، میتوانید به آنها در مورد سازمانی بگویید که این کار را انجام میدهد و این آنها را به گروهی از افراد و مربیان همفکر مرتبط خواهد کرد که میتوانند به آنها کمک کنند تا راههای بیشتری برای مشارکت در چیزی که به آن اهمیت میدهند پیدا کنند.
ساتی: آیا فکر میکنید سن یا مرحلهیِ ایدهآلی از نوجوانی وجود دارد که بهتر است در آن با بچهها دربارهیِ هدف صحبت کنیم؟
برانک: من فکر میکنم زمان ایدهآل برایِ پرداختن به این موضوع در حوالی دورههای گذار است، به ویژه دوران گذار از دبیرستان به دانشکده. این زمانی است که آنها به طور طبیعی به این فکر میکنند که قرار است با زندگیام چه کنم.
وقتی این مصاحبهها را با جوانان انجام میدهیم، خوشبختانه متعجب میشوم. ما شگفتانگیزترین چیزها را از آنها میشنویم، و اغلب پس از آن با ما تماس میگیرند و میپرسند: «آیا میتوانی نوار آن مصاحبه را برایِ من بفرستی؟ من عاشق مطالبی هستم که درمورد آنها صحبت میکردم، و متوجه شدم که قبلاً آنها را در قالب کلمات بیان نکرده بودم.» بسیاری از جوانان تشنهیِ این گفتوگوها هستند، زیرا در حال جستوجو هستند. بنابراین داشتن فردی که آن جستوجو را تشویق و حمایت میکند احساس خوبی دارد، احساس بهجایی دارد.
ما میخواهیم جوانان شروع به جستوجو کنند، اما باید مراقب فرجام آن باشیم. ما نمیخواهیم آنها خیلی زود بدون در نظر گرفتن سایر ایدههایِ بالقوه تصمیم بگیرند که میخواهند در زندگی چه کاری انجام دهند. هدف ما این نیست که به کسی کمک کنیم که در ۱۱ سالگی هدفِ خود در زندگی را مشخص کند.
ساتی: واقعاً تا چه حد به تحقیق در این زمینه نیاز داریم؟ آیا نمیخواهیم حس هدف را در زندگی نوجوانان خود پرورش دهیم بدون این که تحقیقات به ما این را بگوید؟
برانک: من با صدها مدیر مدرسه صحبت کردهام و تکتکِ آنها میگویند که این واقعاً مهم است. در عین حال بسیاری میگویند که زمانی برایِ پرداختن به این موضوع در مدارس ندارند. اگر تحقیقات نشان میدهند که دانستن این که شما میخواهید در زندگی چه کاری انجام دهید شما را در مدرسه با انگیزهتر میسازد و به معلمان کمک میکند که در کلاسهایِ درس مؤثرتر باشند، بنابراین میتواند دلیلی برایِ وقت گذاشتن برایِ آن باشد.
بله، ما برایِ دانستن این که هدف داشتن چیز خوبی است نیاز به تحقیق نداریم. گمان میکنم عقل سلیم میتواند به عنوان یک راهنما عمل کند. اما اگر بتوانیم تعدادی استراتژیهایِ حقیقتاً مبتنی بر تجربه ارائه دهیم، این میتواند به جوانانِ بیشتری کمک کند، به ویژه به آنهایی که به بزرگسالانی دسترسی ندارند که بتوانند یا راحت باشند که با آنها چنین مکالماتی را داشته باشند. واضح است که چنین چیزی امروزه با سرعت مطلوبی اتفاق نمیافتد.
ساتی: آیا تا به حال دغدغهیِ این را داشتهاید که تحقیقات دربارهیِ هدف مردم را به سمت کاهش مشکلات سیستماتیکی که بر کودکان تأثیر میگذارد، مانند مدارس یا والدین ضعیف، فقر یا نابرابریِ درآمد سوق دهد؟
برانک: توجه بسیار کمی به این موضوع شده است و اغلب مدارس مطلقاً هیچ کاری درمورد هدف انجام نمیدهند. بنابراین تصور نقطهای که در آن مدارس بیش از حد کار میکنند دشوار است. اما به نظر من این مهم است که در نظر داشته باشیم که هیچ راهحل سادهای در رشد انسان وجود ندارد ـــ ما این را میدانیم. این گونه نیست که ما هدفی را پیدا کنیم و همه چیز درست بشود. گمان میکنم این امکان وجود دارد که مدارس بتوانند در این مسیر بسیار زیاد پیش بروند و ممکن است مسائل مهم دیگری را که باید رویِ آنها تمرکز کنیم، از دست بدهیم؛ اما در این مرحله، خیلی از آن دور هستیم.
ساتی: آیندهیِ تحقیقاتتان را کجا میبینید؟
برانک: وقتی سخنرانی میکنم، اغلب با این پرسش مواجه میشوم: کودکانی که دارایِ پیشزمینههایِ اقتصادی بحرانزده اند چه میشوند؟ اگر به سلسله مراتب نیازهایِ مزلو فکر کنیم، جوانانی که جایی برایِ خواب ندارند و نمیدانند که وعدهیِ غذاییِ بعدیشان از کجا خواهد آمد، به هدف اهمیت نخواهند داد. اما، در واقع، من به هیچ وجه فکر نمیکنم که این درست باشد. ما با گروهی از جوانان در کلرادو، که بسیاری از آنها در مقطعی از زندگیِ خود بیخانمان شده بودند، مصاحبه کردیم و نمونههایی واقعاً الهامبخش از هدف را در آنها یافتیم. در واقع، من حتا میتوانم استدلال کنم که، اگر چه بدیهی است که کودکان در برابر چالشهایِ طاقتفرسا آسیبناپذیر نیستند، اما گاهی اوقات دشواریهای زندگی با هدف ارتباط دارد. سطحی از چالش و دشواری میتواند به افراد کمک کند تا شروع به فکر کردن دربارهیِ این چیزها کنند.
ما برای رشد کردن به رویارو شدن با چالشها نیاز داریم، و من فکر میکنم هدف از این قاعده مستثنا نیست. اگر افراد جوان از پشتیبانیِ یک بزرگسال برخوردار باشند، میتوانند از آن چالش استفاده کنند تا به آنها کمک کند که رشد کنند و دربارهیِ هدف بیاندیشند.
لینک این مقاله به زبان اصلی در سایت مجلهیِ نیکیِ بزرگتر:
How to Talk with Teens about Purpose (berkeley.edu)