نوشته : Hortense le Gentil
تاریخ : October 25, 2021 مجله HBR
یک دفتر کار زیبا را در جایی در Upper East Side شهر نیویورک تصور کنید. مدیران ارشد کسب و کار یکی پس از دیگری چند دقیقه قبل از باز شدن در، به طور محتاطانه وارد اتاق انتظار راحت آن می شوند. آنها می ترسند با کسی که ممکن است آنها را بشناسند روبرو شوند. و هنگامی که این اتفاق می افتد، هر دو نفر به طرز عجیبی به سمت دیگری نگاه می کنند.
این دفتر یک روان درمانگر مشهور است، و بسیاری از رهبران کسب و کار که به آنجا مراجعه می کنند ترجیح می دهند ملاقات های خود را مخفی نگه دارند، در حالیکه بیش از یک پنجم از مدیران عامل در حال حاضر به دنبال درمان هستند. (فارغ از این سخن روان درمانگرمشهور ریچارد نیکسون که : رهبرانی که در مواقع استرس به دنبال کمک هستند، شجاع هستند و به منافع گستردهتر از منافع خود توجه میکنند.) متأسفانه، برای بسیاری از رهبران کسبوکار، درخواست کمک و کشف احساساتشان غالبا هنوز هم به عنوان یک نقطه ضعف محسوب میشود.
برای دههها، دیدگاه سنتی این بود که رهبران کسبوکار برای موفقیت باید خطاناپذیر، غیرقابل تسلط، تحت کنترل و نترس باشند. به نظر میرسید این رهبران ، رهبرانی قهرمان متولد شدهاند که طبیعتاً دارای هوش عالی هستند و ایدهها و دستورات درخشانی را از قله کوه ارائه میکنند که در آن زمان از ردههای پایینتر انتظار میرفت آنها را اجرا کنند.
به عنوان یک مربی اجرایی، من با بسیاری از رهبران قهرمان کار کرده ام. این مدیران باهوش و موفق ، در رهبری با مغز خود استاد هستند. با این حال، چیزی وجود دارد که احتمالاً بسیاری از آنها متوجه شده اند که باید بدانند اما نمی دانند: چگونه با قلب و روح خود رهبری کنند. به طور خلاصه، آنها نمیدانند چگونه باید به عنوان رهبرانی انسانی باشند. این مشکلی با ابعاد جهانی است – نه تنها برای خود رهبران، بلکه برای مردم اطراف آنها، شرکتهایشان، و به طور کلی، برای کل جهان.
وقتی برای اولین بار با چارلی ( نام مستعار ) ، مدیر عامل موفق یک شرکت صنعتی (Fortune 500 )آشنا شدم، او احساس کرد که نقش او مدیریت یک کشتی محکم و کارآمد با رفع همه مشکلات و صدور دستورات از بالا است. او بیشتر صحبت می کرد تا اینکه گوش دهد ، غالباً صبر کمی داشت و اعتماد به نفس تزلزل ناپذیری از خود نشان می داد.
سپس همه گیری کووید-19 شروع شد. اقتصاد مخدوش و کارخانه ها مجبور شدند تعطیل شوند. برخی از کارمندان بیمار شدند. بسیاری با انزوا و قرنطینه دست و پنجه نرم کردند و افسرده یا فرسوده شدند. به عنوان مدیر عامل، چارلی چگونه می توانست این مشکلات را برطرف کند؟ قانون مکتوبی برای هیچ یک از آنها وجود نداشت. ناگهان مستاصل شد و همین باعث ترسش شد.
این بیماری همه گیر آنچه را که قبلاً و قبل از ظهور ویروس مشخص شده بود برجسته تر کرد : اینکه رهبران قهرمان دیگر آن چیزی نیستند که شرکت ها به آن نیاز دارند. مؤثرترین رهبری امروز - در همه سطوح - در مورد تخصص فنی و داشتن همه پاسخ ها نیست. علاوه بر بیان یک چشمانداز قانعکننده، انسان بودن، آسیبپذیر نشان دادن، ارتباط با مردم و توانایی بهکارگیری پتانسیلهای آنها مهم است.
چرا؟ اول اینکه دنیا تغییر کرده است. محیط کسب و کار امروز به سرعت تغییر می کند و به طور فزاینده ای غیرقابل پیش بینی است. هیچ فردی برای حل بحران های پیچیده بهداشتی، زیست محیطی و اجتماعی که با آن روبرو هستیم، دستور العملی ندارد. دوم، کارمندان برای ارائه بهترین خود، می خواهند احساس احترام، گوش دادن و الهام گرفتن داشته باشند - نه مانند چرخ دنده در یک ماشین بی روح. آنها میخواهند به عنوان یک فرد دیده شوند، درک شوند و برایشان ارزش قائل شوند.آنها رهبرانی می خواهند که انسان باشند، نه نیمه خدایان دور که نتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند.( سهامداران هم همینطور).
رهبران کسب و کار امروزی باید رهبران انسانی بزرگی باشند. پس چرا رهبران انسانی به جای هنجار و قاعده ، هنوز استثنا باقی مانده اند ؟
زیرا رهبران قهرمان به ظاهر نترس مانند چارلی با یک مانع بزرگ روبرو هستند: ترس خودشان.
ترس از انسان بودن
ترس بخشی از وجود انسان است - همه از چیزی می ترسند. رهبران، مهم نیست که چقدر می خواهند خود را خارج از این قاعده نشان دهند ، از این قاعده مستثنی نیستند. هنگامی که به رهبری انسانی فکر می کنیم، بسیاری از مدیرانی که دوران حرفه ای خود را صرف تلاش برای رهبرقهرمان شدن کرده اند، احساس می کنند که زمین زیر پای آنها دیگر محکم نیست. یکی از مدیران اجرایی اخیراً به من گفت: "من تحصیل کرده ام و آموزش دیده ام که هرگز احساسات و آسیب پذیری خود را در محل کار نشان ندهم." "حالا به من می گویی که باید؟ این یک انقلاب واقعی است.» ترس آنها معمولاً به سه صورت ظاهر می شود :
1- ترس از ارتباط با احساسات خود
برای رهبران منطقی که عادت به تغییر جنبه تحلیلی خود دارند، نگاه عمیق به درون خود می تواند ترسناک و حتی خطرناک باشد. قرار است چه چیزی پیدا کنند؟ خودکاوشی ممکن است کاسه کوزه شان را به هم بریزد . حتی ترسناک تر، افشای خود واقعی آنها ممکن است دیدگاه دیگران را تغییر دهد. اگر ضعیف به نظر برسند چه؟ اگر کنترل، اقتدار، احترام و عشق را از دست بدهند چه؟
2- ترس از هرج و مرج
بسیاری از رهبران بر این باورند که اگر هرکسی شروع به برقراری ارتباط با همکاران خود در سطح شخصیتر کند، ممکن است یک سونامی از آغوشهای گروهی به راه بیفتد که کار واقعی را از بین میبرد. یکی از مدیران ارشد به من گفت: «احساسات به دفتر کار تعلق ندارند. اگر نقش مدیر رفع همه مشکلات نباشد، چگونه کشتی را هدایت خواهد کرد؟ وقتی کنترل را رها کنند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این فکر باعث می شود بسیاری از مشتریان من احساس کنند که بندبازانی رو طناب و بدون تور ایمنی هستند.
3- ترس از شکست
بسیاری از رهبران احساس میکنند که نمیدانند چگونه احساسات خود را در محل کار مدیریت کنند – احساسات خود یا دیگران - . "اگر یکی از اعضای تیم من به من بگوید که به تازگی والدین یا همسر خود را به دلیل کووید از دست داده است، چه؟" یا " اگر کسی شروع به گریه کند؟ نمی دانم چه کار کنم یا چه بگویم!» رهبری مؤثر با قلب و روح، مهارتها و رویکردهایی را میطلبد که رهبرانی که با تکیه بر سمت چپ مغزخود مدیریت میکردند، ممکن است هنوز نداشته باشند. حتی بدتر از آن، این رهبرانی که به موفقیت عادت کردهاند، میترسند که به طرز شگفتانگیزی شکست بخورند. یکی از مدیران اجرایی به من گفت: "من در راه قبلی موفق بوده ام." "من ایده تبدیل شدن به این نوع جدید از رهبران را دوست دارم، اما آیا می توانم به همان اندازه موفق باشم؟"
بسیاری از مدیران تعجب می کنند که چگونه می توانند رهبران انسانی شوند. در تجربه من، سفر از رهبر قهرمان به رهبر انسانی شامل سه مرحله زیر است :
تله های ذهنی خود را شناسایی کنید
ترس از تبدیل شدن به یک رهبر انسانی ریشه در باورها و انتظارات قدیمی دارد - چیزی که من آن را تله های ذهنی می نامم. همه ما صداهای مختلفی را در درون خود داریم که نحوه نگرش ما به خود، دیگران و جهان و همچنین نحوه رفتار ما را شکل داده است. اینها صدای دیگران است - برای مثال والدین یا معلمان ما - همچنین باورهای جمعی، کلیشه ها و معیارهای محیط ما، مانند ارزش های مذهبی یا اجتماعی. این صداها نه تنها دیدگاه ما را شکل می دهند، بلکه گاهی اوقات، به خصوص زمانی که با رویدادهای آسیب زا همراه هستند، حتی ساختار مغز ما را شکل می دهند
تله ذهنی چارلی این بود که هرگونه کمبود دانش یا درگیر کردن عاطفه با کاررا با شکستی بزرگ مرتبط کند. او ابتدا فراموش کرده بود که ریشه تله ذهنش چیست. اما بعداً به یاد آورد که وقتی در مدرسه بازرگانی تحصیل می کرد، می بایست مطلبی را ارائه می کرد. او آنقدر عصبی بود که هول کرد. استادش در مقابل هم دانشگاهی هایش آشکارا عصبی بودن وارایه ضعیف چارلی را به سخره گرفت. او به حضار گفت که چارلی هرگز در تجارت موفق نخواهد بود مگر اینکه اعتماد به نفس و تخصص خود را بروز دهد و احساسات خود را کنار بگذارد. چارلی ناراحت شد و سخنان استادش را درونی کرد.
بسیاری از ما از تلههای ذهنی، قابل مشاهده یا نامرئی رنج میبریم که با ترس از تغییر، ما را به عقب می رانند. خبر خوب این است که می توانیم از شر آنها خلاص شویم.
یک تغییر ذهنی ایجاد کنید
از بین بردن تلههای ذهنی شجاعت میخواهد: شجاعت به چالش کشیدن باورهای قدیمیمان، گوش دادن به خودمان به جای انتظارات دیگران، زیر سؤال بردن آنچه که تصور میکنیم درست است، و با تغییر ذهن با ترس ناشناخته روبرو شویم. هیچ تغییر ذهنی ممکن نیست، مگر اینکه، همانطور که سوزان جفرز روانشناس می گوید، "ترس را احساس کنید ... و به هر حال آن را انجام دهید." از طریق این تغییر ذهن، ما می توانیم دیدگاه خود را تغییر دهیم و خود را آزاد کنیم، و با انجام این کار توانایی خود را برای تبدیل شدن به رهبران انسانی باز کنیم.
چگونه یک تغییر ذهن ایجاد کنیم؟ هنگامی که تله ذهنی خاصی را که ما را عقب نگه می دارد شناسایی کردیم، می توانیم آن را از طریق سؤالات ساده و در عین حال قدرتمند زیر به چالش بکشیم:
• صدای کیست؟
• آیا درست است یا مرتبط؟
• آیا حاضرم رها کنم؟
ما اغلب نمی توانیم راه خود را از تله های ذهنی خارج کنیم. بنابراین برای بررسی عمیق این سؤالات، در عوض باید بخش های منطقی و تحلیلی مغزمان - به طور خلاصه، مغز چپ مان - را دور بزنیم تا آنها را باز کنیم. ما باید سیستم عامل های خود را با استفاده از ابزارهای مناسب با تکیه بر تجسم ها و داستان سرایی برای کمک به ارتباط با مغز راست خود برنامه ریزی مجدد کنیم. اینجاست که کمک گرفتن از یک متحد قابل اعتماد، عاقل و همدل - خواه یک دوست، یا مربی - ضروری است.
پس از بررسی این سؤالات، چارلی متوجه شد که سخنان استادش عمیقاً رفتار او را برای چندین سال شکل داده است. با این حال او دیگر یک دانشجوی جوان و آسیب پذیر نبود، و می توانست این موقعیت را زیر سوال ببرد و مخالفت را انتخاب کند. زمانی که چارلی فهمید که دیدگاه های استادش درباره رهبری با شخصیت واقعی او مطابقت ندارد، آماده بود دیدگاه و رویکرد خود را تغییر دهد.
درک تلههای ذهنی که ما را عقب نگه میدارند و عبور از تغییر ذهنی که برای رهایی ما لازم است، دو قدم اول هستند. سپس مرحله سوم و آخر فرا می رسد
قدرت های برتر رهبری خود را از طریق ساخت ذهن آزاد کنید
هنگامی که تله ذهنی مشکلساز خود را باز کردید، باید چشمانداز جدیدی بسازید که شما را به جلو سوق دهد - یک ذهنسازی. یعنی ابتدا آزادانه تصور کنید که چه کسی می توانید باشید، سپس آن را به عمل تبدیل کنید. این دیدگاه جدید باید ریشه های عمیق و قوی داشته باشد تا از بازگشت به روش های قدیمی تفکر و اجرا خودداری کنید. درست مانند یک ماهیچه، باید ورزش کنید و باورها و طرز فکر جدید خود را تقویت کنید. شما همچنین باید آنها را در نحوه عملکرد و رهبری خود بگنجانید. شیوه های جدید تفکر، بودن و انجام دادن نیازمند یادگیری و تمرین است.
برای حمایت از ساختار ذهنی مشتریانم، به ابزارهایی تکیه می کنم که قدرت تخیل و تجسم آنها را آزاد می کنند. به عنوان مثال، من چارلی را تصور کردم که در حال طناب کشی با استادش است و هر کدام از آنها دو سر طناب را در جهت مخالف می کشند. سپس از چارلی خواستم که رها کردن انتهای طناب خود را تجسم کند. چه اتفاقی برای استادش افتاد؟ به عقب افتاد. سپس چارلی تصور کرد که گفتوگو میکند، از استادش به خاطر چیزهایی که به او یاد داده تشکر میکند، اما به او میگوید که اکنون باید راه خودش را برود. سپس تجسم کرد که واقعاً در حال دور شدن است. اینگونه بود که چارلی توانست از زیر سایه استادش رهایی یابد. او سپس خود را در آینده به عنوان یک رهبر انسانی موفق تصورو به سؤالات زیر توجه کرد: رفتار او چگونه بود؟ واکنش کارکنان چگونه بود؟ او چه احساسی داشت؟ زندگی او چگونه بود؟
تنظیم یک روال تمرین روزانه نیز برای ایجاد ذهن ضروری است. به نظر من تمرین سوالات روزانه مارشال گلداسمیت به طور قابل ملاحظه ای موثر است: تعدادی از رفتارها و اعمالی را که نشان دهنده رهبری انسانی است که می خواهید باشید بنویسید و در پایان هر روز از خود بپرسید که آیا کارهای خود را انجام داده اید یا خیر. بهتر است مطابق با آن رفتار و عمل کنید. این بلافاصله موارد مهم را به شما یادآوری می کند تا در مشغله های زندگی روزمره گم نشوید. با گذشت زمان، عادت های جدیدی ایجاد خواهید کرد. شما به فکر کردن، انجام دادن و رهبری متفاوت عادت خواهید کرد و دیدگاه جدید شما ماهیت دوم خواهد شد. اما این نیاز به تمرین مداوم دارد. این مستلزم این است که هر روز با خودتان چک کنید، ارزیابی کنید که آیا هنوز در مسیر درستی هستید یا خیر، و اگر نه، برنامهریزی برای بازگشت به آن را انجام دهید.
سفر از تله ذهنی به تغییر ذهن و ساختن ذهن، تأثیر عمیقی بر کسانی که آن را انجام میدهند، میگذارد و دگرگونی عمیق و پایدار را ابتدا در درون خود و سپس در راهی که رهبری میکنند، ایجاد میکند.
خب، چارلی چطور؟ پس از شناسایی تله ذهنی او و جایگزینی آن با دیدگاهی جدید، او شروع کرد به نقش خود - و خودش - کاملا متفاوت. او به تدریج یاد گرفت که چگونه واقعاً گوش کند و در سطح شخصی تر و معتبرتر با کارمندان راحت تر ارتباط برقرار کند. او زمانی که جواب چیزی را نمی دانست توانست اعتراف کند. او در مورد چالشهایی که شرکتش با آنها روبهرو بود، باز بود، اما همچنین اطمینان داشت که او و کارمندانش میتوانند با هم آنها را مدیریت کنند. او تبدیل به یک رهبر انسانی شد که با موفقیت کارمندان و شرکت را در بدترین بحران کووید و پیامدهای اقتصادی آن هدایت کرد. او بعداً مدیرعامل یک شرکت بزرگتر شد.
رهبران انسانی تغییر عمیق و پایداری در زندگی افراد اطراف خود، سازمان هایی که رهبری می کنند و جهان ایجاد می کنند. این سفر از تله ذهنی به تغییر ذهن و ساختن ذهن چیزی است که رهبران دیروز را از کسانی که می توانند با موفقیت چالش های امروز و فردا را پشت سر بگذارند جدا می کند. شما نیز می توانید قفل رهبر انسانی درونی خود را باز کنید و نور خود را درخشان تر به جهان بتابانید
درباره نویسنده :
یک مربی اجرایی برجسته جهانی و نویسنده کتاب بسیار تحسین شده
Aligned: Connecting Your True Self with the Leader You're Meant to Be
او به مدیران عامل و سایر مدیران ارشد در سراسر جهان کمک می کند تا با اصالت و تمام خود رهبری مؤثرتر باشند. او نامزد جایزه مربیگری Thinkers50 در سال 2021 است