الان که اینو مینویسم تو هنوز به دنیا نیامدی. تو هنوز در دل من هستی. مینویسم که فردایی که با تاریکیهای دنیا روبرو شدی، بدونی تو حتی قبل از اینکه پات به زمین باز بشه عزیز بودی. بدونی که انسانها گاهی خسته و گاهی ناراحت هستند. قضاوتهای اونها تو رو تعریف نمیکنه. باید بدونی که چه قدر خانواده تو رو دوست دارند. تا امروز که ۲۶ هفته در دل مامانت بودی، با اینکه بارها برات شعر خوندم یا باهات حرف زدم، هیچکدوم رو مکتوب نکردم. چون عشقم در کلام نمیومد. تو باید بدونی که حاصل ۱۳ سال زندگی و عاشقی من و بابا احسان هستی. تو باید بدونی تو میوه یک خوشبختی هستی. باید بدونی تو جشنی هستی که من و بابا تصمیم گرفتیم بگیریم و یک شاهکار از خودمون به جا بگذاریم. جایی که من و بابا باهم یکی میشیم و وجود عزیز تو میشه. بدون که کلی آدم چشم انتظار آمدنت هستند. بدون که انقدر عزیزی که شبها که مامان خواب است و تو با لگدهای کوچیکت ابراز وجود میکنی، مادر بیدار میشه و خدا رو شکر میکنه که اومدی و الان هم هستی. بدون لبخند به لبهای مادرت میاری حتی بدون اینکه در آغوشش باشی. بدون که این روزها شیرینترین روزهای زندگیم هست. روزهایی که تو در درون من رشد میکنی و شکم من همراه تو بزرگتر میشه. بدون من به تو افتخار میکنم. تو باعث شدی که من انتهای لذت زنانه رو بچشم تا این روز از زندگیم.بدون که بابا هم منتظر هست که تو رو ببینه. بدون که بابا هم با اینکه تو رو تو خودش نداره، هیجان زده و عاشقت شده. بابا هم خیلی دوست داره لگدهای تو رو زیر دستش لمس کنه. بدون با اینکه هنوز به زندگیمون نیامدی مهمترین بخش زندگی ما شدی. تو تاج طلایی هستی که خدا سر ما گذشت. تاج مادری و پدری کردن تو. بدون که وقتی روان رشد جنین رو هر هفته دنبال میکنم، وقتی میفهمم که اولین نفسهات رو هفته پیش کشیدی و چشمانت این هفته باز شده، اشک امانم رو میبره. بدون تو برای ما معجزه هستی. از خدا میخوام زودتر بغلت کنم. از خدا میخوام به سلامت به دنیای من بیایی.