نشسته ام در گوشه ایی خلوت و ساکت در خانه و اخبار مرگ و ناامیدی این روزها را هی با خود نشخوار میکنم .
سعی میکنم به یاد اورم آخرین باری که از ته دل خندیدم کی بودو خود را ملامت می کنم چرا ان موقع با صدایی بلندتر و بدون نگرانی از حرف این و آن قهقهه نزده ام.
فکر می کنم به اخرین باری که ذوق زده شده ام و باز ملامت.....که چرا با صدایی بلندتر از ذوق زدگی فریاد نکشیده ام ، بی خیال از نگاه های این و آن ......
من غمگینم از آخرین بارهایی که کاش عمقشان بیشتر و بیشتر بود...
اما
می بینم اولین بارهایی هم هست که منتظر رخ دادنشان هستم
اولین کتاب از دست نوشته هایم که با نامم روی آن چاپ شود.
اولین موسیقی که فرزندم با دست هایش بنوازد و با شنیدن آن از شوق اشک ریزم.
عجب مرگی این روزها سایه افکنده و ما هروله کنانیم بین اولین و آخرین ها!!!
(چه کش مَکش سخت پایان ناپذیری )