داستان جذاب استاد و شاگرد در آخر شما رو شگفتزده می کنه. تقدیم به تمام دوستان ویرگول
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شدهای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. آن شاگرد که تبدیل به استادی خوب شده بود تصمیم گرفت برای ادامه کارش، سه روز تمام وقت صرف کند و یک نقاشی فوقالعاده آماده کند. او نقاشی را آماده کرد و آن را در میدان شهر قرار داد و مقداری رنگ و قلمی در کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی میبینند یک علامت × بزنند. شاگرد غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است, بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد و از وی گلهمند شد, استاد شرح ماجرا را پرسید و او دقیقاً بازگو کرد, استاد به او گفت آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر گذاشت، این بار رنگ و قلم را در کنار نقاشی قرار داد و این متن را در کنار تابلو نوشت: اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.هردو غروب برگشتند دیدند تابلو دستنخورده مانده!
استاد به شاگرد گفت: تو همهچیز را آموختهای. این نکته را هم امروز بدان که همهی انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرئت اصلاح نه.
دوست عزیزم جمله آخر رو دوباره مطالعه کن حرفهای زیادی برای آموختن دارد
راستی آگه داستانهای کوتاه رو دوست دارید داستان شاه وونگ خردمند رو بهتون پیشنهاد میکنم . اگر داستانهای صوتی رو دوست دارید
پیشنهاد من سایت باکیفیت چنل بی هست که به شیوهی زیبا داستانها رو روایت میکنند.
منبع:سایت انگیزشی هنر جنگ