توهین می کنی؟! کاری با حرفهای بدت ندارم! من با اون لحن مغرضانه و خشمگینت کار دارم!
اصلا بیا تو گوش من بزن ولی با لحن یک توهین کننده با من حرف نزن!
آخر من صدها بار گفتم و باز هم میگم که مشکل من با این نفرت و خشم درونیت هستش!
هم خودت را میسوزانی هم زندگیمان را و هم من و فرشتهی کوچولومون را!
خداییش یک نگاه به صورت معصوم و ماهش بنداز، یک نگاه هم به اون چشمان درشت و گیرایش!
چطور دلت میاد؟! این میوه شیرین و خوش رنگ چندین ساله را با این خشم و نفرت بزرگ کنی؟!
من قبول کردم، دارم و خواهم داشت که من و تو برای همدیگر ساخته نشدیم!
من دیر فهمیدم این را، ولی باز هم قبول که انتخاب اشتباهی در زندگیمون داشتیم!
اون روزها کله ها داغ بود و نشانه ها و دست اندازها را به فال نیک گرفتیم و توهم لیلی و مجنون به سرمون زد!
من به مسئول بودن، به عامل بودن خودم و تصمیماتم باور دارم! نه من تو را درک می کنم و نه تو من را، اما آخرش که چی؟!
می شود من تو را تحمل کنم و تو من را تحمل کنی؟! شاید معجزه ای رخ دهد شاید هم نه! شاید این سقف ذهنی من یا تو برداشته شود و از هم جدا شویم شاید هم تا آخر بمانیم.
فقط دلم مثل آتیش برای این فرشته کوچولو می سوزد!