خواب ظهر
خواب ظهر
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

تحمل کن

توهین می کنی؟! کاری با حرفهای بدت ندارم! من با اون لحن مغرضانه و خشمگینت کار دارم!
اصلا بیا تو گوش من بزن ولی با لحن یک توهین کننده با من حرف نزن!
آخر من صدها بار گفتم و باز هم میگم که مشکل من با این نفرت و خشم درونیت هستش!
هم خودت را میسوزانی هم زندگیمان را و هم من و فرشته‌ی کوچولومون را!
خداییش یک نگاه به صورت معصوم و ماهش بنداز، یک نگاه هم به اون چشمان درشت و گیرایش!
چطور دلت میاد؟! این میوه شیرین و خوش رنگ چندین ساله را با این خشم و نفرت بزرگ کنی؟!
من قبول کردم، دارم و خواهم داشت که من و تو برای همدیگر ساخته نشدیم!
من دیر فهمیدم این را، ولی باز هم قبول که انتخاب اشتباهی در زندگیمون داشتیم!
اون روزها کله ها داغ بود و نشانه ها و دست اندازها را به فال نیک گرفتیم و توهم لیلی و مجنون به سرمون زد!
من به مسئول بودن، به عامل بودن خودم و تصمیماتم باور دارم! نه من تو را درک می کنم و نه تو من را، اما آخرش که چی؟!
می شود من تو را تحمل کنم و تو من را تحمل کنی؟! شاید معجزه ای رخ دهد شاید هم نه! شاید این سقف ذهنی من یا تو برداشته شود و از هم جدا شویم شاید هم تا آخر بمانیم.
فقط دلم مثل آتیش برای این فرشته کوچولو می سوزد!

دل نوشتهزناشوئیمننگاه
یک بی خبری دلچسب! بی خبری از همه چیز که بعد از یک خواب ظهر اتفاق میوفته!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید