عجیبه که در خیال دروغین خودم سالیان سال غرق بودم و هنوز هستم! فقط فرقش اینه که لبه های پوسیده این نقاب یا نقابهای دروغین را برای اندک لحظه ای دیدم!!
به محض دیدن، وجود طغیانگرم به سطح آمد و کمی آرام گرفت اما مثل اینکه دوست نداشت روح زخمی و ضعیف من را ترک کنه! هنوز می خواهد بجنگد و مرا فریب دهد!
من آرامش معصومانه خودم را برای چند دقیقه با تمام وجود حس کردم،چشیدم و زندگی کردم. لذت بخش بود، اما بعدش انگار فیلمی یا کتابی جذاب بوده!
من خیلی دوست دارم ماتم بگیرم، فرار کنم از این زندگی،پرخاش کنم به یکی و اضطراب خود را با سرمستی پوچی بپوشانم اما آخرش که چی؟!