خواب ظهر
خواب ظهر
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

پوست انداختن

باورم نمیشه که این من هستم، خودم که بهتر میدونم این من قبلی بودم ولی الان این من جدید هستم!
یکسری سرکوفت ها و تحقیرها داشت همون اول صبح به خورد وجودم میرفت که احساس کردم یکجایی درونم دارد گداخته میشود!
مثل آتشفشانی نه از جنس خشم و عصبانیت! بلکه از جنسی متفاوت با قبل! تک تک سلولهایم داشت فریاد میزد که " بریز بیرون این مذاب سیال را "! در آخرین لحظات انفجار فهمیدم که این گداختگی از جنس "خستگی از محدویت" بود از جنس "خفگی در پیله"!
هاله‌ی اطرافم به رنگ خشمگین قرمز نبود، بلکه به رنگ ارغوانی شده بود، آرامشی عجیب من را فراگرفت، یک پله از لحاظ درونی بالاتر رفته بودم، این را با تمام وجود احساس کردم!
دوباره پوست انداختم! چقدر عجیب این اتفاق افتاد، چند ثانیه بیشتر نبود ولی انگار به اندازه‌ی یک عمر، بار سنگینی از روی شونه های روحم، برداشته شده بود.

درونیخواب ظهرمنروانی
یک بی خبری دلچسب! بی خبری از همه چیز که بعد از یک خواب ظهر اتفاق میوفته!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید