ویرگول
ورودثبت نام
هوده
هوده
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

مکتب نوسازی در سازمان‌ها

یادداشتِ یکم از مجموعه یادداشت‌های «تطبیقِ سازمانی الگوهای توسعه»

نویسنده: سبا حاج‌جعفر - از هم‌کارانِ هوده

تاریخ شکل گیری و تغییرات مفهوم توسعه در جهان

اگر از ما بپرسند «توسعه به چه معناست؟» حتماً و صدالبته پاسخی برای آن داریم. چرا که همه‌ی ما ابعادی چند از معنای این مفهوم را دریافت کرده‌­ایم؛ توسعه‌ی کشور، توسعه‌ی کسب‌­وکارها، توسعه‌ی صنایع و ...

اما آیا واقعاً ما با این مفهومِ تاریخی آشنایی داریم؟ آیا واقعاً می­‌دانیم وقتی از توسعه سخن می­‌گوییم به کدام جنبه از آن اشاره داریم و کدام جنبه‌­ها را نادیده می‌­گیریم؟ آیا اصلاً می­‌دانیم توسعه از چه زمانی در ادبیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ملت‌­ها وارد شد و مبنای تحلیل نهادهای مختلف قرارگرفت؟ و در نهایت آیا لزوماً توسعه‌ی کشورها، نهادها و سازمان‌ها با درنظرداشتن شیوه‌ها و انحای مختلف رسیدن به آن امری مثبت و مطلوب است یا خیر؟

نظریه‌پردازان الگوهای توسعه و سرمایه‌­گذاران آن­ها در کشورهای مسلط و قدرتمند در جهان، در سال­‌هایی میان جنگ جهانی اول و دوم صدایشان شنیده ­شد؛ صدایی که «تحول و پیشرفت» را با نگاهی به الگوی توسعه در کشورهای پیشرفته­، آن­گونه که فرآیندهای رشد و پیشرفت قدرت­‌های سیاسی جهانی تعیین می­‌کردند، به گوش جهان رساندند. این کشورها، پیش از کشورهای جنوب [۱] به توسعه‌ی دلخواه خود رسیده ­بودند.

از حدود سال­‌های ۱۹۱۴ به بعد بود که نظریه‌­­های مختلفی الگوهای توسعه‌ی ملت‌­ها و دولت‌­ها را توصیف، تحلیل و در نهایت تجویز می­‌کردند. این نظریه‌­ها با در نظر گرفتن شاخص‌­های رشد، پیشرفت، تحول و تغییر در کشورهای توسعه‌­یافته -در صنایع و نهادهای تولیدی و تجاری - تدوین شدند. نظریات توسعه، کشورها را با نسبت‌شان با توسعه‌­یافتگی – بنابر تعریف هر دوره‌ی تاریخی-سیاسی از توسعه- تحلیل می­‌کردند.

الگوهای توسعه جهانی از دهه ۳۰ و ۴۰ به بعد به دوره‌­های توسعه‌ی نوسازانه، توسعه از منظر وابستگی، رویکرد جهانی شدن و توسعه‌ی مشارکتی تقسیم می‌­شوند. در ادامه‌ی این یادداشت، به بررسی الگوی نخست و بازتاب آن­ در سازمان‌­ها می­‌پردازیم و در دو یادداشت دیگر، به ترتیب تطبیق سازمانی الگوهای جهانی توسعه را ادامه می‌دهیم؛ تطبیق دو الگوی وابستگی و جهانی شدن را در یادداشت دوم می‌آوریم و یادداشت سوم را اختصاص می­‌دهیم به توسعه‌ی مشارکتی و ویژگی­‌های سازمانی آن.

مکتب اول: نوسازی

اولين رويداد تاریخی این دوره، ظهور ايالات متحده به عنوان يك ابرقدرت بود. در حالی‌كه جنگ جهانی دوم موجب تضعيف ساير كشورهای غربی مانند بريتانيای كبير، فرانسه و آلمان شده بود، ايالات متحده پیروزمندانه از جنگ قدم بيرون گذاشت و با اجرای طرحی برای بازسازی اروپای جنگ زده به يك رهبر جهانی مبدل گشت و در دهه‌ی ۱۹۵۰ در واقع مسئوليت اداره‌ی امور همه‌ی جهان را بر عهده گرفت. واقعه‌ی دوم، گسترش جنبش جهانی كمونيسم بود. اتحاد شوروی، نفوذ خود را نه تنها در اروپای شرقی، بلكه حتی در چين و كره و قاره آسيا نيز گسترش داده ­بود. رويداد سوم، تجربه‌ی امپراطوری‌های استعماری اروپايی در آسيا، آفريقا و آمريكای لاتين بود كه موجب ظهور شمار بسياری از كشور – ملت‌های جديد در جهان سوم شد. (ی. سو، ۱۳۸۰: ۲۷)

فهرست خلاصه و محدودی از فرضیات این مکتب را برمی­‌شماریم. نوسازی؛

۱- يک فرايند مرحله به مرحله است.

۲- يک فرايند تجانس‌آفرين است. فرایندی که به هم‌گونی و هم‌جنسی می‌انجامد.

۳- يک فرايند امریکایی‌سازی و غربی‌سازی‌ست.

۴- يک فرايند غير قابل بازگشت است.

۵- يک فرايند روبه پيشرفت است.

۶- يک فرايند طولانی‌ست. بنابراين نوسازی يک تغيير تدريجی و تکاملی‌ست نه يک تحول انقلابی. اين طرز فکر تحت تاثير تکامل‌گرايی‌ست.

در نهایت نظریه‌پردازانِ جوامع و کشورهای متمدن‌شده بر پایه‌ی این الگو ایمان داشتند به مطلوب‌­ترین شکل توسعه دسترسی دارند و این امکان برای کشورهای «عقب مانده» از خلال نظریه‌­پردازی و تسریع اجرای آنها میسر خواهدشد: الگوی تک­‌صدای توسعه از آغاز دهه‌ی ۴۰ کشورهای جنوب را آماده‌ی نوسازی و رشد کرد؛ ايالات متحده، قدرتمندانه قدم از جنگ بيرون گذاشت و با اجرای طرحی برای بازسازی اروپایِ جنگ زده به يك رهبر جهانی مبدل گشت. مکتب نوسازی ظهور کرد و به ­واقع آمریکا درصدد برآمد تا دانشمندان علوم اجتماعی را ترغیب کند تا راهی برای توسعه‌ی کشورهای جهان سومی بیابند. حفظ منابع قدرت و ثروت و گسترده‌کردن آن در گروی یکسان­‌سازی دیگر کشورها با ابرقدرت­‌ها بود. برای دستیابی به تکنولوژی­، کسب منافع ملی، آن هم با روش تک خطی و غیرقابل بازگشت، تحت الگوهای تجربه‌شده‌ی کشورهای غربی به عنوان باارزش‌ترین و مطلوب‌ترین الگوهای توسعه و حرکت از جامعه‌­ای سنتی و عقب‌مانده به جامعه‌­ای مدرن و متمدن، مسیری طی شد که دستاوردی قابل توجه و تأمل­‌برانگیز در پی داشت؛ نیروی کار بومی، بامهارت‌­های کارآمد منطبق بر زیستش، ناچار به تغییر در راستای توسعه‌ی از پیش ­تعیین شده‌ی کشور شد. مطلوب­‌ترین مسیر توسعه، از کیلومترها دورتر برای آن‌ها تجویز شد و دولت­‌های کشورهای «توسعه نیافته» شرایط اجرای آن را تسریع کردند؛ آن­ها رؤیای آمریکاشدن داشتند. برای درک بهتر این الگوی توسعه می­‌توان به تجربه کشور پرتغال رجوع کرد.

نوسازی در سازمان‌­ها

در راه نوسازی و رشد، ارزش‌­ها و رویکرد­های کشورهای توسعه‌­نیافته تغییری بنیادین کردند. پیش از این تغییر، انسان سنتی توقع تداوم در طبیعت و جامعه را داشت اما به توانایی خود در دگرگون ساختن طبیعت و جامعه و نیز نظارت بر آن‌ها آگاه نبود. برخلاف او، انسان مدرن امکان دگرگونی را می‌پذیرد و خوشایندی آن را نیز باور دارد. پس انسان سنتی باید مدرن شود و شد؛ آن­­طور که جغرافیایی متفاوت از او، همین مسیر را طی کرده ­بود. این مسیر در کشورهای سنتی به همراه تغییر زیادی در ساحت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیش رفت.

در سازمان‌­ها و نهادهای تضمین کننده‌ی پیشرفت، با همین الگو از توسعه، نیز با مهارت‌زدایی از کارکنان، انتقال دانش به کارکنان در یک فرآیند تک خطیِ بالا به پایین و برگشت‌­ناپذیر، بی توجهی به خلاقیت و راه حل‌سازی اعضای سازمان، با رویکرد «گذار از مرحله‌ی سنتی به مرحله‌ی انتقالی و سرانجام به جامعه‌ای مدرن و نو» و درست مشابه مسیر سازمان موفق، مواجه‌ایم. در این دوره از توسعه، حاصلِ تشدیدِ نوسازی و سنت­‌زدایی، تعیین اهدافِ «ثروت­‌ساز، خوشبخت­‌کننده و مترقی» در برابر فرهنگ محلی سازمان­ها؛ از­خودبیگانگیِ آدم‌­ها، تبعیض و نادیده گرفتن فرهنگ و ساختارهای بومی کارآمد بود.

روابط حرفه‌­ای در مکتب نوسازی

در این میان نقش مدیران و کارکنان در سازمان­‌ها سایه‌­ای است از نقش مردم و حاکمیت در دوره‌ی نوسازی؛ مدیران رشد کسب‌­وکارشان را، تنها، مبتنی بر رقابت جهانی هدف گذاری می‌­کنند.

· اعضای سازمان در راستای مدرن شدن باید مهارت‌­هایی را بیاموزند که نسبتی با تجربه‌ی زیسته آنها ندارد و توسط نخبگان با نگاه به فرآیند رشد دیگر سازمان‌­ها طراحی و ابلاغ می‌شود.

· خودباختگی نیروهای کار به واسطه‌ی تزریق ایدئولوژی موفقیت از طریق رشد نمایی شرکت، رخ می‌­دهد.

· مدیران و کارکنان در کمترین سطح ارتباط مؤثر با یکدیگر هستند.

همه‌ی فعالیت‌­ها و کنش‌­های این نقش‌­ها، در راستای رسیدن به معنایی از رشد است که جا افتاده ­است؛ مقصدِ توسعه همانجاست که سازمان‌­های موفق -از نظر اقتصادی- رسیده‌اند و نوسازی به معنای تغییر سازمان­‌های عقب‌مانده در مسیر همین سازمان های­ موفق است. در این وضعیت توسعه‌ی اجتماعیِ عادلانه در پایین‌ترین سطح خود است و توسعه‌ی اقتصادی تک خطی در بالاترین سطح خود:

۱. کنش متقابل مؤثر میان اعضا از میان می­‌رود یا ممکن است در بدو تأسیس هم به خاطر داشتن این رویکرد به عنوان تنها رویکردِ ممکن به توسعه، توسط مؤسسان، اساساً متولد نشده ­باشد.

۲. مشارکت اعضا در تولید دانش و خلق راه‌حل برای بحران‌های جمعی سازمان دیگر معنایی ندارد.

۳. «همکاری هماهنگ» میان نیروی کار و مدیران رخ نمی­‌دهد.

۴. یادگیری، بانکی [۲] است و رویکرد به آموزش، صرفاً اهلی‌کننده است.

۵. صاحبان سازمان و متخصصان آن، نقش طبقات اجتماعی و اقتصادی، فرهنگ و ساختارهای بومی کارآمد را نادیده می­‌گیرند.

۶. سرمایه‌ی اجتماعی و قابلیت‌های سازمانی (توانمندی‌های جمعی روال‌شده در سازمان) در پایین‌ترین سطح خود قرار می‌­گیرند و در نتیجه این عامل و عوامل مخرب دیگر خشونت افقی، تشدید می­‌شود.

۷. فرهنگ سکوت در سازمان همه‌­گیر خواهد شد.

۸. تعلق سازمانی روند نزولی به خود می­‌گیرد و دیگر روایت افراد از نسبت‌شان با سازمان اهمیتی نخواهدداشت.

به طور خلاصه می­‌توان گفت تفسير دوگانه­‌گرایی كه ریشه در دل نظريه‌ی نوسازی داشت، عموماً بين دو نوع جامعه و اقتصاد تمايز قايل می­‌شد؛ اول، جامعه و اقتصاد مدرن، پيشرو و مترقی و دوم، جامعه و اقتصاد سنتی و عقب مانده.

پس از این دوره رویکردی منتقدِ مکتب نوسازی بر الگوهای توسعه سایه انداخت و از دهه ۶۰ تا یکی دو دهه بعد، در دوره‌ی انقلاب­‌های ملی علیه استعمار، الگوی وابستگی، عقب‌ماندگی و فقر در کشورهای درحال‌توسعه را با ارجاع به نظام جهانی سرمایه‌داری تبیین می‌کرد و بر وجود نابرابری­‌های اجتماعی، اقتصادی و سياسی در كشورهای جهان سوم و كشورهای در حال توسعه تأکید داشت. این مکتب تاریخی- سیاسی و موضوعِ سخنش را در یادداشت بعدی پی می­‌گیریم.

منابع:

1. کوزر، لوئیس؛ زندگی و اندیشه بزرگان جامعه­‌شناسی، محسن ثلاثی، تهران، علمی، 1383

2. فروند، ژولین؛ جامعه‌­شناسی ماکس وبر، عبدالحسین نیک­‌گوهر، تهران، رایزن، 1368

3. فروند، ژولین؛ به نقل از: وبر، مارکس؛ رساله درباره نظریه علم

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

[۱] Global South

«کشورهای جنوب»، اصطلاحی است که اشاره به آنچه پیش از این «جهان سوم» می­‌نامیدیم، دارد؛ آفریقا، آمریکای لاتین و کشورهای درحال توسعه در آسیا. این مفهوم به تحولات اقتصادی و اجتماعی اشاره دارد که در کشورهای اروپایی و دیگر کشورها به طور نامتوازن جریان داشته ­است. این تغییرات بر زندگی ساکنان این مناطق، استانداردهای آن­ها، حرفه و زبان آن­ها، فرهنگ و ساختار اجتماعی آنها، تأثیر گذاشت.

[۲] در رویکرد بانکی کارمندان تنها حافظه‌ی سرمایه‌­های دانشی سازمان­ هستند که توسط نخبگانِ سازمانی یا همان مدیران تعیین شده ­است. نقش اعضا، تنها خزانه‌­داری است. این نقش ایستا اعضای سازمان را نسبت به مهارت­‌های خود و حرفه‌­ای که دارند بیگانه می‌­کند و در این وضعیت آنها خود را در فرآیند توسعه‌ی سازمان دخیل نمی‌­دانند و تبدیل به سایه‌­هایی ناامید و پردازنده‌­هایی بدون خلاقیت و راه حل می‌­شوند. برای مطالعه‌ی بیشتر در این زمینه می‌توانید یادداشت «فرهنگ سکوت و عادت به کناره‌گیری در سازمان‌ها» را بخوانید.

توسعهنظریه توسعهنوسازیتوسعه سازمانیتوسعه سازمان
هوده تیمی‌ست متشکل از کارشناسان حوزه‌ی علوم سازمانی و مدیریتی، جامعه‌شناسی و مطالعات فرهنگی، مهندسی صنایع و … که تلاش دارند با نگاهی عمیق‌تر به سازمان‌ها و مسائل آن‌ها بنگرند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید