
«هر بار که یک تصمیم بزرگ میگیری، بخشی از تو جا میماند و مسیر دیگری را ادامه میدهد؛ همان مسیری که انتخابش نکردهای.» — ژانت وینترسون
این جمله برای من مثل یک تلنگر بود. چون خودم به شخصه تجربه اش کرده بودم چون یک درد خاموش اما مشترک بین خیلی از ماها را توصیف میکنه. واقعیت این است که هر تصمیم مهم، مساوی است با یک «نه گفتن» به مسیر دیگر. آن مسیری که انتخابش نکردهایم، از بین نمیرود؛ در ذهن و قلبمان میماند. گاهی شبیه یک رویا، گاهی یک تردید، و در بدترین حالت، یک حسرت.
بیست سال پیش وقتی تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به ایتالیا بیایم، هیچوقت فکر نمیکردم این انتخاب، زندگیام را برای همیشه تغییر بدهد. بارها وقتی به عقب نگاه میکنم به مسیری که اومدم از خودم میپرسم:
🔹 اگر در ایران میماندم چه میشد؟
🔹امروز زندگیام چطور بود؟
این سؤالها فقط از سر کنجکاوی نیستند؛ صدای آن بخشی از من هستند که در ایران جا ماند، بخشی که هنوز میخواهد دیده شود.
گاهی فکر میکنیم در لحظه حال گیر کردهایم، اما در واقع به گذشتهای وصل هستیم که هرگز تجربهاش نکردیم. به همان خودی که «میتوانست باشد» اما نشد. و همینجاست که پرسشها شروع میشوند:
🔸 اگر گزینه دیگه رو انتخاب میکردم چی میشد؟
🔸 نکنه راه اشتباه را انتخاب کردهام؟
🔸 آیا هنوز میتوانم برگردم؟
واقعیت این است که ما نمیتوانیم مسیرهای انتخابنشده را پاک کنیم. آنها بخشی از هویت ما هستند. اما میتوانیم یاد بگیریم به جای جنگیدن با آن نسخههای نزیسته، با آنها آشتی کنیم. میتوانیم بفهمیم چه پیامی برایمان دارند:
✨ کدام ارزشها را یادآوری میکنند؟
✨ چه چیزی را هنوز در دل ما زنده نگه داشتهاند؟
✨ و چطور میتوانند به چراغی برای تصمیمهای بعدی تبدیل شوند؟
گاهی فقط کافی است به آن بخشی که جا مانده گوش بدهیم. وقتی صدایش را میشنویم، دیگر نیازی نیست مثل یک زخم خاموش باقی بماند. میتواند منبعی درونی شود؛ یادآوری اینکه «من کی هستم» و «چه چیزی برایم واقعاً مهم است».
🎯 شاید سوال درست این نباشه که «اگر برمیگشتم چه میشد؟» بلکه این باشه: «چطور میتوانم همین امروز، با همهی مسیرهای رفته و نرفته، نسخهی کاملتری از خودم باشم؟»
💬 تو هم بخشی از خودت را جایی جا گذاشتهای؟به نظرت، چطور میتونیم با آن بخشی از خودمان که جا مانده، کنار بیاییم و از آن قدرت بگیریم؟