Hoori
Hoori
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

قسمت دوم : بدن دوم من (قسمت اخر)


خلاصه قسمت اول:
+یعنی چی ؟! مگه جای مشخصی نیست ؟
_ نه هر جا که تو فکرشو بکنی و خیالاتت تورو بکشونه اونجا من هستم چون من ..

قسمت دوم

ربکا : نه هر جا که تو فکرشو بکنی و خیالاتت تورو بکشونه اونجا من هستم چون من خیالات تو هستم .
الارا : ربکا ربکا ربکـــــــا ربکــــــــــــــــــــــــــا
پرستار الارا : الارا الارا الارا الارا بیدار شو الارا بیدار شو داری خواب میبینی .

الارا : هه هـــ هـــــ هــــــــ عه ربکا تویی ؟!!
پرستار الارا (ربکا) : اره خودمم .
الارا : من داشتم خواب بدن دومم رو یعنی خیالاتم یعنی تورو میدیدم ؟!!!!؟ تو همون ربکایی هستی که تو خوابم میدیدم ؟
پرستار الارا ( ربکا) (با ترس و مکث ) : اره الارا، اخــــــه یه رازی هست که تو ازش بی خبری !!!
الارا: چه رازی ؟!!
ربکا :اگه بهت بگم قول میدی به کسی چیزی نگی ؟
الارا : اره قول میدم قول میدم .
ربکا : اگه زیر قولت بزنی من تو دیگه هیچوقت نمیتونیم همو ببینیم .
الارا :باور کن به هیچکس هیچ چیزی نمیگم به من اعتماد کن .
ربکا : الارا من تو رو خیلی دوست دارم و ارتباط ما خیلی نزدیکه و نمیخوام تحت هیچ شرایطی توو از دست بدم
میدونی گفتنش یکم برام سخته چون میدونم بعد از اینکه رازو بفهمی کلی سوال برات پیش میاد فقط اول خوب بهم گوش کن بعد بپرس .
الارا :ربکا چی شده نگران شدم منم تورو خیلی دوست دارم و نمیخوام از دستت بدم . چرا از موقعی که اومدی حس میکنم یه کسی سالهاست گمش کردم رو پیدا کردم یه حس عجیبی نسبت بهت دارم که خیلی انرژی خوبی داره .
ربکا : الارا واقعیتش اِم اِم اِم من من و تو .. (با مکث)
الارا : منو تو چی ؟
ربکا : منو تو ، منوتو ............ خواهریم .
الارا: چی چی !؟ چجوری ممکنه !
ربکا : میدونم باورش خیلی سخته ولی واقعیته .
الارا: نکنه من خوابم دارم خواب میبینم این غیر ممکنه .
ربکا : نه نه تو خواب نیستی این واقعیته فقط حواست باشه که این راز باید بین من و تو بمونه چون به سختی بهت رسیدم
الارا: اخه من نمیفهمم چجوری ممکنه تو خواهرم باشی؟
ربکا: وقتی ما کوچیک بودیم مادر و پدرمون رو تو تصادف از دست دادیم و تو خیلی از من کوچیکتر بودی و تورو از من جدا کردن تورو به شیرخوارگاه بردن و منو به پرورشگاه دختر های هم سن و سالم بردن تا ایتکه یه روز یه خانواده ای اومدن و تو رو به فرزندخواندگی گرفتند وقتی من 18 سالم شد و از پرورشگاه اومدم بیرون رفتم همون شیرخوارگاه و سراغتو گرفتم و فهمیدم که تورو بردن بهد از چند وقت تلاش تونستم جاتو پیدا کنم و به عنوان پرستار سعی کردم بهت نزدیک بشم الانم چون ما خواهریم و افکارمون شبیه هم هست میتونیم تو خیلات هم باشیم .
الارا : ربکا هواهر عزیزم حتی اگر من و تو روزی از هم جدا بشیم من تو خیالاتم پرواز میکنم و میام پیشت .❣❤

پایان

خیالاتخواهر
...I am the hero of my life
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید