یه شب که داشتم به مسیری که طی کردم فک میکردم، یکدفعه یه موردی توی فکرم خیلی توجهمو به خودش جلب کرد. با خودم گفتم واقعا اون چیز چقدر توی کارم و حتی زندگیم تاثیرگذار بوده. شاید الان براتون سوال شده که ینی چی بوده؟
یه کلمس!
«ازکی»
من از کجا شروع کردم و تا کجا پیش میرم؟ جواب سوال دومو نمیدونم! ولی فراموش نمیکنم از کجا شروع کردم.
گاهی اوقات مرور اتفاقاتی که برام افتاده حس خوبی بهم میده، اینکه با خودم میگم تونستی از عهده سخت و آسونش بر بیای! لذتبخشه.
یکی از اون اتفاقات خوب، مسیر شغلمیه. مسیری که با انگیزه زیاد شروعش کردم و با هر سختیش انگیزه بیشتری گرفتم.
دیگه بریم سراغ تجربههای من.
سال ۹۵ بود که تونستم مسیر شغلیمو به عنوان کارآموز داخل شرکت آویهنگ شروع کنم. برای من خیلی فرصت خوبی بود. چیزای زیادی یاد گرفتم، از جاوا core گرفته تا بودن داخل پروژه های بیمه سلامت و وزارت بهداشت.
۱۸ سالم بود و سنم از همه بچههای شرکت کمتر بود. سخت تلاش میکردم که پیشرفت کنم. توی خیلی از کارها یه فضولیای میکردم تا هم خودم یاد بگیرم و هم بقیه روی من حساب کنن (که البته بعد ها متوجه شدم این فضولیه جالب نیست).
خلاصه آویهنگ نقطه شروع خیلی خوبی برای من بود. آقای سعید وفادار بابت فرصتی که بهم دادی ازت خیلی ممنونم.
واقعا یادش بخیر.
دو سالی از آویهنگ گذشت که دیگه وقت خداحافظی شد، تقریبا ۵ ماه به بیکاری گذشت (متاسفانه یا خوشبختانه اون زمان نیروهای خوب زیادی وجود داشتن و خیلی سخت کار برای حسین جونیور پیدا میشد) تا بالاخره نوبت فرصت دومم شد. شرکت سباپردازش، دوستای خیلی خوبی بهم داد که متاسفانه الان ارتباط کمی باهاشون دارم (میثم، فربد، فرهاد و ...).
بخش مورد علاقم، «بیمیتو و ازکی».
یه روز سرد زمستونی که داشتم کارمو میکردم، توی لینکدین یه پیام اومد، دینگ دینگ!
یه پیشنهاد کاری از طرف میلاد رمضانی و شرکت بیمیتو بود. یادمه اون زمان حتی اسم بیمیتو منو جذب خودش کرد. امین نصیری با من مصاحبه کرد و قبول شدم، پیشنهادشونم پذیرفتم.
کمتر از دو ماه بعد خبر عجیبی اومد، بیمیتو و ازکی قراره بشن یک شرکت!!! خب اولش عجیب بود برام. ولی وقتی یکی شدن، داستان جذابتری شروع شد. تیم بزرگتر، آدمای جدید، پروژههای جذابتر.
همه چیز عوض شد و منم شدم بخشی کوچکی از تمام ماجرا. بعد از حدودا یکسال و یه سری پروژه و تسک، پروژه مارکو اولین پروژهای شد که من مسئولش بودم. همه بچههای تیم پروژه مارکو عالی بودن و یادمه یکی دو شب قبل ریلیز همه بچههای تیم تا ساعت یک صب شرکت بودیم که کارهای پروژه تموم بشه.
یادمه اسفند ۱۴۰۰ بود که یه روز محمود کهنسال گفت قراره برای سال بعد، تیمها عوض بشن و یک تیم به اسم زیرساخت (اسم تیممون کمی گمراه کننده بود) خواهیم داشت و من که از کار پروداکتی فراری بودم، خواستم که من توی اون تیم باشم. هدف تیممون تعریف یه سری سرویس بر اساس چیزایی بود که قبلا داشتیم. سعادتش نصیبم شد و برای ۶ ماه تیم رو رهبری کردم، یه جمع فوقالعاده پر انرژی که هیچوقت فراموش نخواهم کرد. همه نیروهای جدید و تازه نفس شرکت بودن و پر از شور و هیجان.
نوبت منم شد!
طبق برنامم پیش رفت و تونستم امریه دانش بنیان «ازکی» رو بگیرم.
الان که اینو مینویسم، برعکس بقیه خاطرات زیادی از سربازی ندارم.
تازه از دوره آموزشی سربازی برگشته بودم، تقریبا اوایل آذر ماه بود که بهم گفته شد قراره به عنوان EM عضوی از تیم ثالث بشم. هر جور که فکر میکنم یکی از چالشی ترین موقعیت هایی که تجربه کردم همین تیم بوده.
یه کمی بالاتر یه جملهای گفتم:
من که از کار پروداکتی فراری بودم.
توی تیم ثالث همه چیز به پروداکت ربط داشت. یه ضرب المثل قدیمی داریم که میگه:
مار از پونه بدش میاد در خونه اش سبز میشه.
حالا چرا تیم ثالث برای من چالش زیادی داشت؟ چون تمام افراد این تیم قوی و حرفهای هستن. (اگه بخوام اسمی بگم باید اسم همرو بگم). بخش خوبی از رشدی که داشتم رو مدیون همین تیم و افرادش هستم.
حاصل یکسال زحمت تیم ثالث، سه تا محصول خفن شد که الان مشتریهای «ازکی» دارن ازش استفاده میکنن.
بعد از یک سال همراهی کنار تیم ثالث، وقتش شد که برای ادامه مسیرم تصمیم مهمی بگیرم.
اسفند ۱۴۰۲، حسین جعفرنژاد آدمی بود که نقش دولوپر، Tech lead و EM رو تجربه کرده بود. با وجود اینکه EM بودن رو خیلی دوس داشتم ولی یه جاهایی منو به اندازه کافی خوشحال نمیکرد.
دلم چالشهای فنی بیشتری میخواست و خب باید جواب دلمو میدادم. یه لیست آماده کردم از چیزهایی که از شغلم انتظار دارم. حتی مسیر فنی و مدیریتی رو با هم مقایسه کردم تا متوجه بشم که چی از مسیرم میخوام.
با مدیرم (محمود کهنسال) سه تا جلسه یکساعته صحبت کردیم تا من بتونم تصمیم بهتری بگیرم.
الان که اینو مینویسم تقریبا شش ماه هست که دارم از مسیر جدیدم لذت میبرم.
من با «ازکی» زندگی کردم و «ازکی» برای من سکوی پرتاب بوده و هست. فرصتهای زیادی بهم داده و منم سعی کردم که به بهترین شکل ازش استفاده کنم.
میدونم که «ازکی» برای هر شخص دیگهای که دنبال پیشرفت باشه همین موقعیتو فراهم میکنه.
مدتها بود که دلم میخواست مسیری که طی کردمو یک بار بنویسم تا با خودم مرور کنم که از کجا شروع کردم و بهتر درک کنم که قراره به کجا برم.
این بود مسیری که اومدم و مطمعنم مسیر جذاب تری پیش روی منه.