حسین سلگی
حسین سلگی
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

اینجا دیگر شبیه خاطرات من نیست

شهرستان نهاوند – داستان روستای ما

خانه ی ما
خانه ی ما


تصویری که می‌بینید سقف اتاق من در دوران نوجوانی بود، زمانی که هنوز به قم نیامده بودیم

شب‌هایی که خوابم نمی‌برد آن تخته‌های بین تیرهای بزرگ را می‌شمردم،یک،دو،سه ...

آنجا شبهای فوق‌العاده ساکتی داشت

یک رودخانهٔ پر از آب و زمین‌هایی پر از درخت

زندگی در آن جا، شرایط کاملا متفاوتی با قم داشت، آرام به دور از هیاهوی سیاسی و شلوغی‌های زندگی شهری

زمان کند می‌گذشت و اتفاق خاصی رخ نمی‌داد، هر چند سال، یک عروسی یا ختم فضای روستا را چند روزی تغییر می‌داد،

اغلب مردم کشاورز و دامدار بودند و روز خود را با کار در زمین زراعی به شب می‌رساندند


کشاورزی و دامداری شغل اول مردم این منطقه  است
کشاورزی و دامداری شغل اول مردم این منطقه است


روستای ما یک مسجد کوچک دل‌نشین داشت، با یک مدرسهٔ چند کلاسه ابتدایی که معمولاً کل سال فقط چند معلم برای همه درس‌ها داشتیم، شما اگر در یک درس نمره ی خوبی داشتید، ممکن بود معلم فکر کند در همه دروس خوب هستید و روی نمرات درس‌های دیگر شما نیز تأثیر بگذارد

کلاس‌ها مختلط برگزار می‌شدند،همه هم کلاسی‌هایم را به یاد دارم، پسرها، دخترها، معلم‌ها، فضای مدرسه و حتی بوی نفت بخاری را

فکر میکنم هم کلاسی‌هایم الان تقریباً سی ساله شده باشند و فرزندانشان نیز در همان مدرسه درس بخوانند

بعد از سال‌ها دوری یک بار برای مراسم ختم به روستا رفتم

جمعیت روستا به دلایل مختلفی مثل مهاجرت یا تک فرزندی کم شده بود


در هر میز سه الی چهار نفر می نشستیم
در هر میز سه الی چهار نفر می نشستیم


هنوز هم بعد از 16 سال آنجا فقط یک مدرسهٔ ابتدایی کوچیک دارد که خیلی فرسوده شده است

سه تا مسجد جدید بزرگ ساخته‌اند (مسجد،زینبیه و حسینیه)، یک مرده‌شور خانه و یک پایگاه بسیج دارند

اطراف قبرستان را نیز دیوار کشیده اند ،راه آسفالت شده بود و لوله‌کشی گاز داشتند

یک چیزی فرق کرده بود،دیگر روح جمعی آنجا احساس نمی‌شد، آرامش روستایی وجود نداشت

همسایه‌ها دیگر باهم مهربان نیستند، اغلب حتی به هم سلام هم نمی‌کنند

الان دیگر همه موبایل تلویزیون و ماهواره دارند

دیگر بچه‌ها بیرون نمی‌آیند که باهم بازی کنند

دیگر صبح زود نمی‌بینی کسی بیدار شده باشد تا شیر گاوها را بدوشد، زیرا که همه تا دیروقت درگیر گوشی یا ماهواره هستند

رودخانه‌های روستا تقریباً خشک‌شده‌اند،آب‌های زیرزمینی را از سرچشمه توسط چاه‌های عمیق کشیده‌اند

هر چند روز می‌شنوی که دزد به گله یا خانهٔ یه نفر زده است

دیوارها را از ترس بلند و بلند تر می‌سازند

دیگر درختی آنجا نمی‌بینی همه را بریده‌اند و فروخته‌اند

من دیگر به آنجا برنمیگردم زیرا که هیچ‌چیزی نمانده است که مرا به گذشته وصل کند

خاطرات گذشته فقط در ذهن من زنده خواهد ماند

و خوب میدانم که آینده هم در آنجا افق روشنی نخواهد داشت

زیرا که غول اعتیاد به مواد و شبکه‌های اجتماعی ذهن جوان ترهارا به اختیار خود گرفته بود و رمقی نمانده بود برای ساختن آینده.

22 دی ماه 1397 - قم

نهاوندحسین سلگیخاطراتروستاقم
کی به اسلحه نیاز داره وقتی با کلمات هم میتونی کسی رو بکشی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید