ویرگول
ورودثبت نام
حسین خلیلی
حسین خلیلی
خواندن ۷ دقیقه·۲ ماه پیش

زندگی پس از خواب

- کجا بودم؟ آها، ببین من به زندگی پس از خواب اعتقاد دارم. میدونی خیلی در مورد خواب فکر می‌کنم

- زندگی پس از خواب دیگه چه کوفتیه؟ حتما آدم تنبلی هستی، فقط یه تنبل میتونه همیشه به خواب فکر کنه.

- نه اتفاقا اصلا ربطی به تنبلی نداره، زندگی پس از خواب چیزیه که من سالها‌ی زیادی بهش فکر کردم. حتی آزمایشاتی انجام دادم و تقریبا مطمئنم وجود داره.

- اوه چه جالب. پس دانشمند هم هستی؟

- یعنی تو منو نمیشناسی؟ واقعا نمی‌شناسی؟ ایول، پس حقیقت داره.

- چی حقیقت داره؟ احمق عوضی منو اینجا زندانی کردی و از وقتی بیدار شدم داری چرت و پرت میگی. منو ولم کن لعنتی. از جونم چی میخوای؟

- آروم باش. کاریت ندارم. صرفا یه آزمایش ساده است. چندتا سوال ازت میپرسم و تمام.

- خفه شووو. روانی

- من روانی نیستم. اینجوری فایده نداره. میرم هروقت آروم تر شدی بازم باهم صحبت میکنیم.




- بهتری؟

- برای چی منو اینجا نگه داشتی؟ میخوای چه بلایی سرم بیاری؟

- نقاشی بلدی؟

- چرا مزخرف میگی؟ جواب سوال منو بده. با من چیکار داری؟

- بیا این بوم و رنگ. دستاتو باز می‌کنم یه چیزی بکش. مهم نیست چی، فقط بکش. تنهات میذارم. وقتی برگشتم یه چیزی کشیده باش لطفا.




- تو که هنوز اینجا نشستی. چرا چیزی نمی کشی؟

- نمی‌تونم. دستام انگار بلدن ولی مغزم یاری نمی‌کنه. یه جال عجیبی دارم. وقتی قلم‌مو رو توی دستام میگیرم انگار آشناست. انگار سالهاست که نقاشی می‌کنم. حسم مثل وقتیه که یه سامورایی شمشیرش رو توی دستش می‌گیره ولی نمی‌تونم چیزی بکشم. نمی‌تونم چیزی رو تصور کنم انگار همه چیزی که بلد بودم یادم رفته.

- خدایا باورم نمیشه! کار کرد! کار کرد! باید به همه بگم. ولی نه! اول باید کارم رو تموم کنم بعدش به همه میگم.

- چه بلایی سرم آوردی؟ تو دیوونه‌ای! این کارا یعنی چی؟

- آه … باشه بهت می‌گم. اینجوری بهترم هست. میتونم ذوقم رو تا وقتی که کار اصلی رو انجام بدم نگه دارم و مطمئن باشم به کسی چیزی نمی‌گم. تو هم احتمالا یادت میره…
من به زندگی پس از خواب اعتقاد دارم. میدونی من فکر می‌کنم وقتی می‌خوابیم یه زندگی تموم میشه و یکی دیگه شروع می‌شه.
چطوری توضیحش بدم؟
آها! مثل یه آزمون بازیگریه مثلا تو قراره نقش هملت رو بازی کنی. میری روی صحنه، نور میافته روت، داور‌ها نشستن. دیالوگت رو میگی. بیا تصور کنیم که اتفاقا عالی هستی؛ همه برات دست می‌زنن، نور میره، یکی از داور‌ها داد میزنه، بعدی!
و حالا نوبت منه. میام روی صحنه، نور میاد، داور‌ها زل زدن بهم. شروع می‌کنم به گفتن دیالوگ:
«مردن، آسودن - سرانجام همین است و بس؟ و در این خواب دریابیم که رنج‌ها و هزاران زجری که این تن خاکی می‌کشد، به پایان آمده.»
یهو قیافه یکی از داور‌ها رو می‌بینم. خمیازه می‌کشه. احساس می‌کنم از کارم خوشش نیومده. دست و پامو گم می‌کنم. داور دستش رو به نشونه رد کردنم تو هوا تکون میده. نور میره، داد می‌زنه، بعدی! …
فهمیدی چی میگم؟

- معلومه که نه! این اراجیف چیه؟

- میدونی به نظرم خواب هم همینه. من همیشه به این فکر می‌کردم که چرا می‌خوابیم؟ اصلا خواب به چه دردی می‌خوره؟
خیلی بهش فکر کردم تا این ایده اومد توی ذهنم. دیدی یه موقع‌هایی از خواب بیدار میشی انگار اخلاقت عوض شده؟ یه روزایی بی دلیل مهربونی، یه روزایی بی دلیل عصبانی.
یا مثلا یه موقع‌هایی میری سر کار ولی کاری که تا دیروز خیلی راحت انجامش میدادی برات تبدیل به سخت ترین کار دنیا می‌شه. من همیشه به این فکر می‌کردم که این من نیستم.
اینجوری بهش فکر کن. ما همه بازیگرای یک نمایشیم. اجرا می‌کنیم. نمایش تموم میشه. برمی‌گردیم پشت صحنه و در مورد این تصمیم می‌گیریم که دفعه بعدی چه کسی کدوم نقش رو بازی‌کنه.
مثلا احتمالا بعد چند بار اجرا می‌فهمیم که تو هملت رو بهتر از من بازی می‌کنی پس من بیخیال این نقش می‌شم. اما خب یه موقع‌هایی هوس می‌کنم من بازیش کنم و تو چون سخاوتمندی بهم اجازه میدی تا بازیش کنم. میریم روی صحنه و احتمالا همونطور که پیشبینی می‌کنی گند می‌زنم. بعد جفتمون به این نتیجه می‌رسیم که تو برای این نقش بهتری پس هرکی برمی‌گرده سر جای خودش. تا زمانی که یکی دیگه دلش بخواد امتحانش کنه.
جالبه نه؟

- تو واقعا دیوونه ای!

- یادته ازت خواستم نقاشی بکشی؟ چرا نتونستی؟

- اوه، چون احتمالا یکی دیگه توی نقش منه. چه خلاقانه. من فقط حوصله نقاشی کردن ندارم. راستش رو بگو. چرا منو آوردی اینجا؟ این مزخرفات چیه که میگی؟

- نگران نباش. برت می‌گردونم. راستش تو تنها نیستی یکی دیگه توی اتاق بغلیه که الان داره با اشتیاق نقاشی می‌کنه. باید کارش رو ببینی تکنیکش خوب نیستا ولی بی‌نهایت خلاقانه‌است.
یه کمکی میشه ازت بخوام؟ من یکم تو حساب کتاب خوب نیستم. این صورت مالی رو میشه برام چک کنی؟ فقط میخوام مطمئن بشم مشکلی نداره.

- تو هم دیوونه ای هم خنگ. این که واضحه. اینجاش اشکال داره. باهم نمیخونه این عددها. اینو هر کسی میفهمه. تو واقعا خنگی.

- نه هرکسی! شما میفهمید آقا!

- میشه بدونم کجای من شبیه آقایونه؟

- تو فقط ظاهرت خانومه. در واقع شما آقای حسابدار شرکت معروف بیمه هستید و اون خانمی که ازش حرف می‌زنی الان تو اتاق بغلی با ظاهر آقای حسابدار داره نقاشی می‌کشه. وقتی خواب بودین عوضتون کردم.

- چی؟

- نگران نباش برتون می‌گردونم. حتی اگر منم این کارو نکنم احتمالا وقتی دوباره بخوابین شورای عالی خواب خودش به این نتیجه می‌رسه که بهتره همون نقش قبلیتون رو بازی کنید.

- تو دیوونه ای، روانی، عوضی،‌بذار برم. ترو خدا بذار برم.

- ساکت! باید الان ازم به خاطر این کشف بزرگ تقدیر کنی. بعد بهم میگی روانی؟

- از چی باید تقدیر کنم؟ این کشف بزرگتون به چه دردی میخوره آقا؟ بهمون بگید لطفا

- به درد میخوره! حتما به درد میخوره که اینهمه براش زحمت کشیدم. اونش به تو ربطی نداره. بگیر بخواب برت گردونم تموم شه. گور بابات. مهم این بود که فهمیدم کار می‌کنه.

- من نمی‌خوابم.

- بخواب بهت میگم.

- خوابم نمیاد. تا ندونم داستان از چه قراره نمی‌خوابم. نمیشه که آدم رو از وسط زندگیش بکشی بیرون بدون هیچ توضیحی. اصلا از کجا معلوم اگه بخوابم بلایی سرم نیاری؟ باید بدونم داستان چیه!

- اونش به تو ربطی نداره. میخوای برت گردونم یا نه؟

- خواهش می‌کنم. بهم بگو. قول میدم بین خودمون بمونه. اصلا اگه نمی‌خواستی بگی چرا انقدر برام توضیح دادی؟ ببین من مطمئنم تو یه هدف خیلی بزرگ داری. مگه میشه آدمی مثل تو الکی یه کاری رو بکنه. اصلا ببخشید که بهت گفتم دیوونه. لطفا بهم بگو!

- خیلی خب! لازم نیست خرم کنی. بهت میگم. بعدشم برت می‌گردونم و هیچ سوالی رو جواب نمیدم.

- قبول

- ۱ سال پیش عاشق دختری شدم. زیبا بود، با وقار، هدفمند، اصلا همه‌چی تموم بود. بی نظیر بود. میدونی ازونا که وقتی نگاشون می‌کنی تا ته زندگیت رو باهاش تصور می‌کنی. اینجوری که میگی این دیگه خودشه، این همون سهم گم شده‌ی من از این زندگیه. ولی نبود.
در کمال بی تفاوتی ترکم کرد. من هیچوقت نفهمیدم چرا؟
این قضیه‌ی زندگی پس از خواب از بچگی تو مغزم بود. انگار یه چیزی بهم می‌گفت این حقیقت داره. تصمیم گرفتم امتحانش کنم. این دستگاهی که اینجاست، باهاش میتونم جای آدم‌ها رو تو خواب عوض کنم. می‌خوام جای خودم رو باهاش عوض کنم. می‌خوام بدونم وقتی با چشمای اون به خودم نگاه کنم چی می‌بینم؟ میخوام بدونم اگه جای اون بودم، آیا من هم همینکارو میکردم؟ می‌خوام بدونم اگه خودش رو با چشمای من می‌دید بازهم عاشق می‌شد؟ میدونی خیلی بهش فکر کردم. تنها راهش همینه. باید بفهمم اگه جامون عوض می‌شد بازهم این اتفاق‌ها می‌افتاد؟
تو چی فکر می‌کنی؟
هه! خوابیدی …




- پاشو! پاشوووو دیگه! امروز مهمون داریم. خودت قول دادی تو کارای خونه کمکم کنی!‌ کل هفته که سرکاری، آخر هفته هم خواب. خب منم آدمم، باید خونه رو تمیز کنم، غذا حاضر کنم، سگمون رو ببرم گردش؛ این نقاشی کوفتی هم یک هفته است این گوشه داره خاک میخوره. وقت نکردم حتی یه خط بهش اضافه کنم.

- خواب عجیبی دیدم. اگه برات بگم باورت نمیشه!

- باشه برای بعد. فعلا پاشو این بچه رو ببر بگردون.

زندگی خوابداستانکداستان نویسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید