این متن حاوی مطالب خشونتآمیزی است که ممکن است برای همه مناسب نباشد.
بره قربانی
تری به تشویق دیگران داستانش را برای پلیس میگفت اما از نظرشان این داستانها دور از ذهن بودند. البته که یک بار هم کلانتری توجهش به داستان تری جلب شد و از او بازجویی کرد. سپس کارآگاهی مشغول به کار بر روی پرونده شد تا در بین پروندههای قتل حل نشده، پروندهای را پیدا کند که به داستان تری نزدیک است. بعدها البته مشخص شد که این کارآگاه هیچوقت نتوانسته این چنین پروندهای را بیابد. یک بار دیگر هم پلیس، تری را ناامید کرده بود. او حتی چندین بار سعی کرد که زندگیش را با خودکشی به پایان برساند.
در یک شب اما، همه چیز عوض شد. هفتهی آخر اکتبر ۱۹۹۳ بود. تری همین چند لحظه پیش با شوهرش جروبحث کرده بود چرا که او باز هم تری را متهم به دروغگویی در مورد خواهرهایش کرده بود. تری به تلویزیون خیره مانده بود، خیره به مردی کتشلوارپوش که در مورد یک پروندهی قتل حلنشده صحبت میکرد. او جان والش مجری برنامه «تحتتعقیب در آمریکا» (America's Most Wanted) بود. برنامه اطلاعاتی در مورد پروندههای حلنشده یا مجرمان تحتتغقیب میداد و از بینندهها میخواست تا اگر چیزی میدانند یا سرنخی دارند با برنامه تماس بگیرند، تماسی که هزینهای هم در بر نداشت. تری با برنامه تماس گرفت. زنی در آن سوی خط به تری که دوباره داستان زندگیش را تعریف میکرد گوش داد. هر چند که تری متوجه شد این برنامه هم کاری برای او نمیتواند انجام دهد. تری که از این همه ناامید شدن خسته شده بود زیر گریه زد. با این وجود، زن پشت تلفن به تری پیشنهاد داد تا با ادارهی پلیس منطقهای که این قتلها در آن رخ داده تماس بگیرد.
سرهنگ جان فیتزجرالد به تماس تری پاسخ داد. تری با جزئیات در مورد قتل سوزان صحبت کرد، همچنین به یک حلقهی عروسی عتیقه اشاره کرد که در بین وسایل سوزان رها شده بود. چیزی که بیش از همه توجه فیتزجرالد را جلب کرد نیز همین موضوع بود. تری در حالی که میلرزید توضیح داد که هیچکس، حتی شوهرش، حرفهای او در مورد قتل خواهرهایش را باور نمیکند.
«خانم جوان، اگه این براتون تسلیبخشه، میتونین به شوهرتون بگین که من یک دختر ۱۷ ساله را که سوخته بود در ۱۷ جولای ۱۹۸۴ تو اسکواکریک پیدا کردم. من فکر میکنم که اون خواهرتون بوده.»
۱۰ روز بعد از تماس تری، سرهنگ جان فیتزجرالد به یک خانه در شرق شهر سالتلیک رفت. زن میانسالی به نام خانم کراس در را باز کرد. او پرستار صاحبخانه، زن پیری به نام آلیس سالیوان، بود. سرهنگ جان فیتزجرالد به عکس تریسا نر که در دستش بود نگریست و سپس با زن رنگپریده روبهرویش چشم تو چشم شد که چشمانی فرو رفته داشت. خانم کراس سرهنگ را به داخل دعوت کرد.
یافتن تریسا نر کار آسانی نبود، زیرا او نامهای خانوادگی متنوعی داشت. خانم کراس ابتدا همه چیز را انکار کرد، هر چند اعتراف کرد که کراس نام میانی او است. تریسا وقتی حکم دستگیریش را دید عکسالعملی نشان نداد، تنها با پسر آلیس تماس گرفت تا او را مطلع کند که دستگیر شده است. این خبر برای پسر آلیس بسیار شوکهکننده بود چرا که از نظرش پرستار مادرش زنی خوشقلب و مهربان بود. برای همین هم از تریسا علت را پرسید و تریسا پاسخ داد که نمیداند. البته که در موقع دستگیری چیزی نمانده بود که از در پشتی فرار کند. تریسا در حین دستگیری به پلیس گفت:
«من حس میکنم که یه برهی قربانیم که به کشتارگاه میرم»
کارآگاهان به خانهی تریسا در ساکرامنتوی شمالی رفتند. خوشبختانه آتشی که تری چند سال پیش برپا کرده بود آسیب چندانی به خانه وارد نکرده بود چرا که همسایهها به سرعت آن را گزارش داده بودند. وقتی وارد خانه شدند، کارآگاهان متوجه یک کمد کوچک در انتهای راهرو شدند. طبق گفتهی تری، شیلا پیش از مرگ در این کمد زندانی بوده اما دری که مقابل آنها بود قفلی نداشت. این نگرانکننده بود، آیا تری دروغ گفته بود؟ برای همین هم با تری تماس گرفتند. تری توضیح داد که منظورش کمد کوچکتر کنار حمام بوده است. کارآگاهان آن کمد را هم دیده بودند اما با این فرض که ممکن نیست کسی بتواند در فضایی آنقدر کوچک جا شود، آن را در نظر نگرفته بودند. نتایج آزمایش لکهای که در کمد یافت شد نشان میداد که خون انسان است. در همین حین، ویلیام نر هم دستگیر شده بود. رابرت نر هم که در زندان بود با اتهاماتی در مورد قتل خواهرش مواجه شد.
«هر تصمیمی که دادگاه بگیره خوبه»
«این پرونده یکی از عجیبترین و ناراحتکنندهترین حوادث خانوادگیست که از تصور هر کس خارج است. اینکه چرا باید کسی کاری تا این حد بیرحمانه را انجام دهد خارج از درک است. و وقتی این اتفاق از طرف مادر و برادرت است، حتی بیشتر هم غیرقابلباور میشود.»
این بخشی از گفتوگوی کلانتر محلی با روزنامه ساکرامنتو بی (The Sacramento Bee) بود.
وقتی که این حوادث برای عموم هم منتشر شد، کسانی که تریسا را با نام میانیش میشناختند بسیار شوکه شدند. آنها نمیتوانستند باور کنند که این دو شخصیت در یک نفر باشد: یک قاتل روانی و حسود و یک پرستار مهربان و قابلاحترام. بعضیها فکر میکردند که کارآگاهان فرد اشتباهی را دستگیر کردهاند. بعضی فکر میکردند که او بار کارهای پسرانش را به دوش میکشد. حتی کسانی که فکر میکردند چیزی در مورد این خانواده درست نیست، تصور نمیکردند که وقایع تا این حد وحشتناک باشد. یکی از همسایههای آنها به روزنامه ساکرامنتو بی میگوید:
«میدونستم اونا عجیبن ولی نمیدونستم چطوری عجیبن. وحشیانهست. این منو میترسونه، و باعث میشه که برای پیدا کردن دوست احتیاط بیشتری به خرج بدم.»
تریسا به دو فقره قتل، دو توطئه برای قتل و دو جرم شرایط خاص که شامل multiple murder و قتل با شکنجه بود متهم شد. او ادعای بیگناهی کرد.
دادستان جان مارا در مورد پسرهای تریسا میگوید که تمام بچههای تریسا در چنان شرایط خانوادگی بودند که حتی استیون کینگ هم نمیتواند تصور کند. همچنین نقشی که آنها در قتلها داشتهاند به خاطر سوءاستفادههای مادرشان کاهش مییابد. او برای پسرها درخواست عفو میدهد.
هاوارد به روزنامه فرزنو بی (The Fresno Bee) میگوید:
«من میخوام مردم بدونن که این تقصیر برادرهای من نبوده. اونا هم موقع این اتفاقا بچه بودن، و مادر روی اونا تسلط کامل داشته. اون دیوونه بود اما تنها آدم بالغ هم بود.»
رابرت در عوض کمتر شدن جرمش تصمیم میگیرد که علیه مادرش شهادت بدهد. او در نهایت به سه سال زندان محکوم میشود که باید آن را همزمان با حکم حبسش برای دزدی مسلحانه بگذارند.
جرمهای علیه ویلیام نر هم بخشیده شدند. وکیل او توضیح میدهد که ویلیام در یک قفس بزرگ شده و نگهبان باغوحش او را شکنجه کرده است. او به پنج سال آزادی مشروط محکوم میشود، همچنین میبایست درمانش را برای اختلال اضطراب پس از سانحه ادامه دهد. او میگوید که هیچ کینهای نسبت به مادرش ندارد. همچنین در پاسخ به این پرسش که دادگاه بهتر است چه حکمی به مادرش بدهد میگوید: «هر تصمیمی دادگاه بگیره خوبه.»
سه متخصص سلامت روان تریسا نر را معاینه کردند تا تشخیص دهند که آیا او صلاحیت تشکیل دادگاه را دارد یا نه. (صلاحیت (Competency) مربوط به وضعیت روانی مدافع بعد از تهاجم و نه پیش یا حین آن است. کسی که صلاحیت تشکیل دادگاه (competent to stand trial) را نداشته باشد به جرمی محکوم نمیشود) با اینکه نمیشد مشخص کرد که وضعیت روانی تریسا هنگام به قتل رساندن سوزان و شیلا چه بوده است، تمام فرزندان باقیماندهی او اذعان داشتند که او از پارانویا و توهم رنج میبرده است. هاوارد زمانی را در ۱۴ سالگیش به خاطر دارد که مادرش برای چهار روز ناپدید شده است. تریسا وقتی برمیگردد میگوید که چند پنی پیدا کرده است. او آنها را دور انداخته اما آنها دوباره در متلی که اقامت داشتهاند ظاهر شدهاند. تریسا گفته که مهم نبوده با پنیها چه کند چرا که دوباره ظاهر میشدهاند. هاوارد در مورد این اتفاق میگوید که در آن زمان متوجه چیزی نشده است اما حال که به آن مینگرد به نظرش آنها توهمات پارانویایی مادر بودهاند. بچهها میتوانستند اتفاقات این چنینی را پیشبینی کنند چرا که بعد از آن اتفاق میافتاد که تریسا الکل زیادی را مصرف میکرد. همچنین وقتی که مست بوده بسیار عصبانی میشده است که باعث میشده بچهها از دستش پنهان شوند. به نظر میرسد که فوت مادر تریسا در کنار او، به علت حملهی قلبی، آن هم وقتی تنها ۱۲ ساله داشته است باعث این آسیبهای روانی شده باشد. همچنین رفتار خشونتآمیز در خانوادهی تریسا معمول بوده است. مثلا برادرش ناتنیش ید طولایی در خشونت علیه حیوانات، حمله، دزدی و دزدی مسلحانه داشته است.
متخصصانی که تریسا را معاینه کردند به نتایجی مختلفی رسیدند، دو نفر از سه نفر آنها باور داشتند که او تظاهر به داشتن بیماری روانی میکند، هر چند که دیگری باور داشت او مبتلا به اختلال چند شخصیتی است. گزارشی که برای قاضی تهیه شد بر اساس رای اکثریت بود. در جایی از گزارش آمده است که:
«وقتی که از تریسا در مورد دو دخترش که متهم به قتلشان است سوال پرسیده شد، پاسخ او یک تلاش مذبوحانه و واضح برای تظاهر به داشتن بیماری روانی بود.»
در نتیجه، دادگاه تشخیص داد که تریسا صلاحیت تشکیل دادگاه را دارد. استدلال قاضی این بود که هر کس میتواند چنین واکنشی را از خود نشان بدهد میتواند با وکیلش یک دفاعیه منطقی هم بنویسد. همچنین او معتقد بود که با چنین تلاشی که تریسا برای تظاهر به بیماری روانی داشته است، او نشان داده است که دقیقا میداند که چه اتفاقی در حال افتادن است.
جادوگر سفیدبرفی
تریسا وقتی فهمید که پسرش میخواهد علیه او شهادت بدهد، ادعای بی گناهیش را پس گرفت. وقتی قاضی از او پرسید که گناهش را میپذیرد چون در حقیقت گناهکار است تریسا پاسخ داد:
«به نظرم گناهکار شناخته میشم»
در عوض همکاری تریسا، دادستانی درخواست داد تا او به مجازات مرگ محکوم نشود، حکمی که به احتمال زیاد دادگاه برای آن تشکیل میشد.
«نه»
این صدای فریاد رابرت نر، پدر سوزان، رابرت، ویلیام و تری در دادگاه پس از شنیدن در مورد این توافق بود. او با فریاد به همسر سابقش میگوید:
«امیدوارم برای کارایی که با بچههام کردی تو جهنم بسوزی»
او در بیرون از دادگاه به گزارشگر روزنامه ساکرامنتو بی میگوید:
«دختران من در گور هستند و برای همیشه هم آنجا خواهند بود. چرا او باید اجازه داشته باشد که زندگی کند.»
در اکتبر ۱۹۹۵ تریسا محکوم شد. بیانیهی تاثیر قربانی (Victim impact statement، یک بیانیهی متنی یا زبانی که قربانی پیش از قرائت حکم در دادگاه میخواند) که فرزند تریسا، رابرت نر نوشته بود در دادگاه خوانده میشود:
«مادر من بیرحمانه و اما فکر شده، قربانیانش را هم به صورت فیزیکی و هم روانی برای سالها شکنجه کرد. او آنها را بارها و بارها به هر شکلی که ممکن بود کشت. همهی ما به حبس ابد بدون امکان گرفتن آزادی مشروط محکوم شدهایم چرا که با کابوسهایمان زندگی میکنیم و در خاطراتمان زندانی شدهایم.»
وکیل تریسا درخواست محکومیت همزمان میکند: (Concurrent Sentence نوعی محکومیت است که قاضی میتواند به مجرمی که به بیش از یک جرم محکوم شده است بدهد، در نتیجه عوض اینکه محکوم پس از پایان یافتن هر محکومیت دیگری را آغاز کند، آنها را به صورت همزمان میگذراند)
«تریسا هیچوقت شانس یک زندگی عادلانه رو در نداشته. او به بهترین شکلی که میتونسته این بچهها رو بزرگ کرده، اونم وقتی که خودش بچه بوده.»
دادستانی پاسخ میدهد که جرائم تریسا توصیفناپذیرن و در مورد تاثیرات عمیق آنها بر روی فرزندان نجاتیافتهش صحبت میکند.
تریسا به دو حبس ابد محکوم میشود. او در ۲۰۱۹ درخواست آزادی مشروط داد که با آن موافقت نشد. پروندهی او در ۲۰۲۴ دوباره مورد بررسی قرار خواهد گرفت، زمانی که نزدیک به هشتاد سال سن خواهد داشت.
بعد از اینکه مشخص شد پرستار مادرش یک قاتل بوده است، دختر آلیس سالیوان، اتاقی را که تریسا زمانی در آن اقامت داشت خالی کرد. او چندین هدیه را که به دقت کادوپیچ شده بودند یافت که تریسا میخواست در کریسمس به نوههای آلیس بدهد.
«واقعا ناراحتکننده بود، وقتی اونا رو زیرزمین میبردم چیزی نمونده بود که گریه کنم. هنوز نمیتونم باور کنم که زن خوبی مثل تریسا، مسئول جنایاتی باشه که بهشون متهم شده.»
شاید اگر تریسا برای تیراندازی و قتل اولین شوهرش، کلیفورد سندز، در ۱۹۶۴، محکوم شده بود، این اتفاقات وحشتناک برای فرزندانش نمیافتاد. دادستان آن دادگاه، دونالد دورفمن، مطمئن بود که شواهد محکمی علیه تریسا دارد و باورش نمیشد که او تبرئه شده باشد. او میترسید که هیئت منصفه فریب تریسای جوان، حامله و به نظر بیگناه را بخورد. او در بخشی از صحبتهایش به هیئت منصفه در آن دادگاه میگوید که هر قاتلی مانند جادوگر سفیدبرفی نیست.
حال که هویت این دو جین دو مشخص شده بود، سنگ قبر آنها نیز تغییر کرد. سنگ قبر سوزان نر تصویر کتابی در زیر یک درخت است، چرا که او عاشق کتاب خواندن بود. سنگ قبر شیلا هم تصویری از یک گل در حال شکوفا شدن است. همچنین بر روی آنها نوشته است:
«برای خواهر دوستداشتنیمان، شاید اکنون به آرامش برسی»
از